اوباما نقشه راه ندارد
ولیرضا نصر رئیس مدرسه مطالعات پیشرفته بینالمللی دانشگاه جانز هاپکینز ترجمه: محمدحسین باقی بحرانهای دوقلو در اوکراین و خاورمیانه شاید جدی ترین بحرانهایی باشند که پرزیدنت اوباما با آن مواجه شده است. او دست به عمل زد اما همچنان امیدوار است تا رهبری خود را با تمایل خویش مبنی بر محافظت از آمریکا در برابر درگیریهای خارجی تعادل بخشد. این ترکیب قابل دفاعی نیست. این ترکیب، متحدان را قانع نخواهد کرد و دشمنان را مرعوب نمیکند و به نظر میرسد تلاش او اتکای بیشتر به راهحل نظامی باشد که خطر گرفتاریهای نظامی گستردهتر را در پی دارد. آنچه دیده نمیشود یک استراتژی بزرگ است؛ نقشه راهی نه فقط برای مدیریت دو بحران بلکه برای پایان دادن به آنها. در این نقشه راه بهتر است او نگاهی به سال ۱۹۵۶ داشته باشد؛ یعنی آخرین باری که ایالات متحده با بحرانهایی در خاورمیانه و اروپا دست و پنجه نرم کرد. در آن سال اتحاد جماهیر شوروی برای درهم شکستن انقلاب مجارستان به این کشور حمله کرد؛ در حالی که بریتانیا و فرانسه بهدنبال کنترل دوباره کانال سوئز، با همکاری اسرائیل در جنگ علیه مصر بودند. این بحران بهطور همزمان میتوانست به جنگ میان ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی منجر شود. در عوض، دولت پرزیدنت دوایت آیزنهاور با سختکوشی از تقابل نظامی پرهیز کرد. او از به چالش کشیدن سرکوب شوروی در مجارستان عقب نشست سپس متحدان اروپایی آمریکا را واداشت تا به عقب نشینی فضاحتبار از مصر دست بزنند. اینها تصمیماتی دشوار بود. با این کارها، ایالات متحده، کنترل اتحاد جماهیر شوروی بر شرق اروپا را تایید کرد اما کنترل اروپا بر خاورمیانه را نه. ولی آیزنهاور هدف بزرگتری داشت: توازن شکننده قدرت در جنگ سرد را از آنچه بود، بدتر نکند. مهمتر از همه، او بهدنبال جلوگیری از درگیری بیشتر بود بهویژه هنگامی که در تلاش بود تا مذاکرات کنترل سلاح با مسکو را آغاز کند. به عبارت دیگر، او یک چشمانداز بلند مدت جهانی داشت.
در عوض، سیاست آمریکای امروز دنیا را قطعه قطعه میبیند: داعش در عراق و سوریه، روسیه در اوکراین. اما این بحرانها در داشتن یک چیز مهم اشتراک دارند: مسیر هر دو در جهت پراکندگی سیاسی در کشورهای ضعیفی است که در مرزهای متغیر زندگی میکنند؛ این باعث میشود آن دولتها در معرض ابتلا به مخالفان داخلی قرار گیرند و وضعیت حداقلی اخیر در آمریکا فضایی به این مشکلات «متورمشده» برای تبدیل شدن به بحران داده است. رئیسجمهور اوباما از اتخاذ «استراتژی بزرگ» و یک «چشم انداز جهانی» اجتناب کرده است. وضع تحریمهای شدیدتر بر روسیه و حملات هوایی علیه نیروهای دولت اسلامی در عراق متجاوزان را مجازات کرده اما راهی برای حل هیچ بحرانی نشان نداده است. بنابراین تحریکات ادامه مییابد، همانطور که چرخه خشونت و وضعیت بدتر ادامه مییابد.
بیتردید، آمریکا باید پیشرویهای روسیه در اوکراین را متوقف و دولت اسلامی را شکست دهد. این نیازمند قدرت سخت آمریکا و صفآرایی متحدان در ائتلافی است که در نهایت مدیریت صلح و امنیت را به اشتراک میگذارد. این همان چیزی است که استراتژی آشنا در آن قرار دارد. این استراتژی باید از دو درک یا فهم شروع شود. اول، تعامل با روسیه و تهدید افراطگرایی [تکفیری] بخشهایی از یک بازی طولانی هستند. دوم، متحدان آمریکا آن نقش را بازی خواهند کرد اما فقط در صورتی که مطمئن باشند ما استراتژی و قدرتی پایدار برای کمک به آن استراتژی داریم.
مشکل بزرگی که منافع آمریکا را به چالش میکشد نه جاهطلبی روسیه است نه به خودی خود افراط گرایی [تکفیری] بلکه خلأ حکومتی است که وسوسه بهره بردن از شکاف دولتهای همسایه را دارد. استراتژی بزرگ آمریکا باید این کشورهای ضعیف را پیش از اینکه به نیرویی علیه آمریکا تبدیل شوند شناسایی کند؛ سازوکارهای سیاسی خود را برای زندگی در کنار هم و در کثرت گرایی تقویت کند و مخالفت قاطعی با هر نیروی خارجی که بهدنبال تقسیم و ایجاد شکاف در آنهاست ابراز کند. قدرت نظامی آمریکا میتواند قسمت سوم را تضمین کند. بقیه، کار برای کارشناسان سیاسی و دیپلماتیکمان است. این چیزی است برای اعلام حرمت مرزها؛ برای اطمینان از اینکه آن مرزها صلح و امنیت را به جای سرکوب و بیثباتی برای ساکنان خود به ارمغان میآورند. قطعهگم شده رویکرد رئیسجمهور همانا یک برنامه هماهنگ بینالمللی در جهت کمک به کشورهای ضعیف است تا به حد قابل قبولی برسند که وفاداری به ملتهایی که اکنون وجود دارند را تقویت کند. در دهه ۵۰، محدود کردن دسترسی شوروی و مسابقه وحشتناک تسلیحات هستهای در زمره اولین اولویتهای آشکار بود. مشکلی که اوباما با آن مواجه است- از دونتسک تا موصل- کاملا متفاوت است؛ تحرک همزمان روسیه نسبتا ضعیفتر و یک شاخه تروریست پرور از افراطیون مذهبی خاورمیانه برای کندن تکههایی از کشورهای نزدیک که این هم با دامن زدن به تضادهای فرقه ای، قبیلهای و قومی در درون آنها حاصل میشود. تهدید روسیه امروز و وحشت داعش تهدیدی قطعی هستند اما تا حد زیادی به این دلیل است که اوکراین، سوریه، عراق و دیگر اهداف بالقوه همگی در درون خود دارای گروههای قومی و فرقهای هستند که برای قدرت و نفوذ میجنگند. بنابراین، چالش بزرگ اوباما همانا کمک به آشتی کشورهای ضعیف، سازش و اتحاد و بنابراین ندادن فرصت به دشمنان برای آغاز جنگهای داخلی است.
تقویت اوکراین از تقویت عراق متفاوت خواهد بود. اما در هر کشوری از این دست، در پایان بازی آمریکا باید آشتی سیاسی را در آغوش گیرد. اوکراین و عراق برای حل بحرانهای خود، باید بر سر فرمول تقسیم قدرت جدید به توافق برسند. بنابراین فشار آمریکا بر روسیه باید با دیپلماسیای همراه باشد که از حق کییف برای دفاع از حاکمیت کامل خود بر تمام اوکراین دفاع کند در حالی که به ساکنان روس زبان شرق اوکراین استقلال محلی و نمایندگی بیشتر بدهد. به همین ترتیب، در عراق هیچ پایانی برای افراطگرایی [تکفیری] وجود ندارد، مگر اینکه یک فرمول سیاسی، دولت را به قلمرو مناطقِ سُنینشینِ بیقانون در غرب و شمال عراق وارد کند و مطالبات سنیها را به توازنی بهتر با اکثریت شیعه برساند. در غیر این صورت افراط گرایی [تکفیری] در زیر پرچم یک شبهنظامی یا خلافت یا چیزی دیگر باقی خواهد ماند و یک روز ضرورت وجود چکمههای آمریکایی روی زمین را ملموستر خواهد کرد. یک دولت فراگیر در بغداد شروع خوبی است، اما آمریکا باید کل منطقه را برای حمایت از تقسیم قدرت و ملت سازی بسیج کند. این یک آزمون است. اما بحرانی که آمریکا با آن مواجه است یک استراتژی بزرگ از یک رهبر مصمم را میطلبد. سوال این است که آیا رئیسجمهوری که شاهد خروج از مشکلات جهان به عنوان مشخصه سیاست خارجی خود بوده حاضر است دکمه «reset the button » را فشار دهد یا خیر.
ارسال نظر