نگاه دیگران-بخش پنجم
قطر بهمثابه یک« قدرت عاریهای»
بااینحال، همراه با آن دگرگونی، قطر با همان برچسب تاریخی یک کشور «ضعیفِ» دارای ظرفیت محدود -بهجز قدرت اقتصادی فزایندهاش- ظاهر شد. در سال۲۰۱۹ تولید ناخالص داخلی قطر ۲۰۱میلیارد دلار بود که ارزش تولید ناخالص داخلیاش 0.17درصد از اقتصاد جهان بود. قدرت اقتصادی بهعنوان محرک اصلی برای اعمال قدرت قطر ظاهر شده است؛ اما پول بهتنهایی نمیتواند قطر را به نقش سیاسی پیشرو خود در خاورمیانه برساند. در عوض، پیوندهای ریشه دوانده قطر طی دههها، بهویژه با بازیگران غیردولتی منجر به موفقیت شده است. این عمدتا به این دلیل است که مورد مسلم موفقیت قطر (فراتر از آن چیزی که از طریق انواع جاافتاده قدرت در نظر گرفته میشود) بهجای ایجاد قدرت سیاسی مبتنی بر منابع قدرت خود، تنها از طریق به عاریت گرفتن نفوذ ریشهدار بازیگران غیردولتی باقی مانده است. نخبگان قطری از فرصتهای به دستآمده بهواسطه ثروت زیاد استفاده کردند و از آن برای حمایت از بازیگران غیردولتی سود بردند. رهبری قطر به ظرفیت محدود قدرت خود در ثروت ادامه داده، از فرصتها استفاده کرد، پیوندهای قدیمی را بسط داد و پیوندهای جدیدی را با بازیگران غیردولتیِ دارای نفوذ ریشهدار ترتیب داد. حمایت بازیگران غیردولتی خاص در زمینههای مختلف را میتوان با توجه قطر به ویژگیهای کیفی متمایز آنها توضیح داد که به اولی این ظرفیت را میدهد تا نفوذ فراملی ریشهدار خود را بیشتر گسترش دهد.
درباره قطر، روابط با قبایل و بهویژه جلب وفاداری قبایل مهم ریشه در تاریخ سیاسی و جغرافیای کشورهای عرب حاشیه خلیجفارس دارد. در جایی که قلمروهای سنتی قبایل بین چندین دولت مدرن تقسیم شده است، قبایل را میتوان فراملیتی نامید. فرومهرز چندین قبیله را کوچگر میداند: آل مُره، النعیم، کعبان، بنیهاجر و المناصیر. آل مره بهطور سنتی در منطقه وسیعی از شرق و جنوب شرقی عربستان، با قلمرو اصلی به نام «حقوق دیره آل مره» که به مراتع دورافتاده زمستانی و بهاری مشترک با سایر قبایل دسترسی پیدا میکند. «دیره آل مره» شامل ۲۵۰هزار مایل مربع است که عمدتا در داخل عربستان سعودی در «الربع الْخالی» واقع شده است.در شمالِ الربع الْخالی، به «صحرای جفوره» پیوسته، واقع در پایه شبهجزیره قطر و در شمال به الاحسا میرود. فراتر از درک دقیق «دیره آل مره»، کول نیز قلمرو آل مره را شامل منطقهای از الاحسا تا شمال و جنوب کویت و عراق، شبهجزیره قطر و نواحی همسایه الربع الْخالی در منتهیالیه جنوب غربی میداند. در نتیجه، ماهیت فراملی و سیال در این قلمرو وجود دارد که زیربنای کشورهای مدرن عربستان سعودی، قطر، امارات متحده عربی، کویت، عراق، بحرین و یمن را تشکیل میدهد. قبیله النعیم در تعدادی از مناطق پراکنده شده است. در اوایل قرن بیستم آنها زمینهایی را در بحرین و قطر اشغال کردند، در زمستان به قطر و در تابستان به بحرین نقلمکان میکردند.
در همان دوره، کعبان با ۳۰خانواده در جنوب بحرین و ۶۰خانواده در قطر، دامنه مشابهی داشت. در همین حال، قلمرو بنیهاجر از جنوب عربستان تا قطر را دربرمیگرفت و المناصیر از مناطق عادی خود در امارات و عمان به مراتع زمستانی در بحرین سفر میکردند. اعطای استقلال به پادشاهیهای شورای همکاری خلیجفارس باعث شد که سرزمینهای قبیلهای از قبل موجود در چندین دولت مدرن تقسیم شوند و دوباره به هویتهای قبیلهای فراملی منجر شود. در نتیجه، قطر، مانند سایر رژیمهای شورای همکاری خلیجفارس، از هویت قبیلهای و پیوندهای خویشاوندی فرامرزی برای اهداف سیاسی استفاده میکند. درحالیکه برخی از قبایل هویتهای اصلی کشورهای نوظهور خلیجفارس را تشکیل میدادند، برخی دیگر نقش حمایتی داشتند و شیوخ قطر به اهمیت حفظ وفاداری سایر قبایل برای منافع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خود پی بردند. چندین قبیله که دارای تابعیت در چندین ایالت مدرن هستند، از نظر تاریخی وفاداریهای تقسیمشده را نشان دادهاند. درحالیکه آلمره از آلثانی در تاسیس کشور قطر حمایت میکرد، آنها از آن زمان در میان حامیان اصلی خاندان سلطنتی سعودی بودند و بهعنوان گارد مرزی برای عربستان خدمت میکردند. در مقابل، بنیهاجر که پیوندهای تاریخی با عربستان سعودی دارند، در جریان «نبرد وجبه» از خانواده آلثانی علیه عثمانی حمایت کردند. در نهایت، اگرچه النعیم عموما از خاندان آلخلیفه بحرین حمایت میکند، اما یک شاخه به آلثانی وفادار ماند. ماهیت فراملی آنها باعث شده که کشورهای خلیجفارس وفاداری قبایل را از طریق روابط حامی-اقمار جلب کنند تا بر قدرت خود بیفزایند و درعینحال از قدرت همسایگان بکاهند. درعینحال، اهمیت عامل قبیلهای در شبهجزیره عربستان، ارتباطات قبایل اصیل و از طریق جلب وفاداریشان، امکان افزایش اعتبار قطر در منطقه فراهم شده است.
نقش و اهمیت قبایل بهصورت تاریخی در منطقه و بهویژه در خلیجفارس پدیدار شد. یک نیروی دیگر - اسلام سیاسی- بهتدریج در طی چند دهه نفوذ پیدا کرده که لحظات کلیدیاش همانا تاسیس «اخوانالمسلمین» در مصر در اواخر دهه۱۹۲۰ و ایجاد حزب «جماعت اسلامی هند و پاکستان» در سال۱۹۴۱ است. از اینها مفهوم اسلام بهعنوان یک ایدئولوژی سیاسی یعنی اسلامگرایی ناشی شد. اینکه آیا این را میتوان در کنار مفاهیم مهمی مانند لوترانیسم، سلطنتطلبی، لیبرالیسم دستهبندی کرد یا خیر همچنان مورد بحث است. منتقدان این دیدگاه استدلال میکنند که اسلام سیاسی «را نمیتوان بهوضوح در یک طیف ایدئولوژیک قرار داد». اسلام سیاسی را میتوان بهعنوان یک چارچوب مذهبی-فرهنگی-سیاسی برای مشارکت در اموری که عمدتا مربوط به مسلمانانی که به لحاظ سیاسی درگیر هستند، درک کرد. علاوه بر این، اسلام سیاسی بهطور گستردهای بهعنوان ابزار قدرت برای اسلامگرایانی تلقی میشودکه هدفی را برای ایجاد یک دولت اسلامی دنبال میکنند . حتی با تفاسیر مختلف از اسلام سیاسی - بهعنوان یک ایدئولوژی سیاسی، یک چارچوب مذهبی- فرهنگی- سیاسی یا ابزاری برای قدرت - بهوضوح، اسلام سیاسی بهعنوان یک نیروی قدرتمند در میان مسلمانان، بهویژه در خاورمیانه، بلکه فراتر از آن ظاهر شده است. قدرت این نیرو متکی به شبکههای فراملی بوده است.
دالاکورا جنبشهای اسلامگرا را بهعنوان بازیگران غیردولتی معرفی و آنها را بهعنوان بازیگران فراملی با قدرت جهانی تعریف میکند و میگوید: «جنبشهای اسلامی بازیگران سیاسی قدرتمندی در خاورمیانه و... در سطح جهانی هستند. […] جنبشهای اسلامگرا به ایجاد پیوندهای متعدد -از جمله اجتماعی و فرهنگی ... - بین اعضای جوامع کمک میکنند و به این ترتیب دولتها را دور میزنند.»