«تیان شیا»؛ نظم بین‌‌المللی چین‌‌محور

44

ژائو نسبت به ظرفیت سازمان ملل برای ایفای نقش دولت جهانی بی‌‌علاقه است. اگرچه هم هدف الگوی «تیان شیا» و هم سازمان ملل حل مشکلات بین‌‌المللی و حفظ صلح و نظم جهانی است، اما سازمان ملل صرفا یک سازمانی است که در آن آحاد کشورها برای مذاکره و چانه‌‌زنی درباره منافع فردی‌‌شان و نه خواسته‌های دولتی با قدرتِ اداره جهان گرد هم می‌‌آیند. درحالی‌‌که کاهش جنگ‌‌ها را به سازمان ملل می‌‌توان نسبت داد اما او اشاره می‌‌کند که از تعداد درگیری‌‌ها کاسته نشده است و قادر به مقاومت در برابر تسلط ابرقدرت بر جهان نیست. اگرچه آرمان اساسی سازمان ملل از دموکراسی بین‌‌المللی و ارتباطات عقلانی را می‌‌توان تداوم سنت «آگورای» یونان باستان دانست؛ اما جهان به‌عنوان یک مجموعه سیاسی وجود ندارد: ازاین‌‌رو، این آگورایی بدون پولیس است؛ به‌‌عبارت‌‌دیگر یک توهم است. ژائو طرفدار اصلاحات سیاسی «جهان محور» است که در پی «تیان شیا» می‌‌آید که در آن همه مشکلات در جهان نه به‌عنوان مشکلات آحاد دولت‌ها که به‌عنوان مشکلات جهان دیده می‌‌شود. تنها از این طریق «تیان شیا» می‌‌تواند با آگورا تلاقی کند و سنت‌‌های چینی و یونانی در هماهنگی با هم درهم‌‌آمیخته شوند.

از جمله مشکلات دیگرِ برخاسته از طرح جذاب ژائو برای دستیابی به هارمونی بزرگ از طریق «تیان شیا» این است که او راهی برای رسیدن به آن تحول از یک نظام جهانی «دولت‌‌محور» به یک نظام جهانی «جهان‌محور» به‌دست نمی‌‌دهد. در مقابل، نظریه‌‌پردازان مطالعات صلح- که اهدافشان مشابه اهداف ژائو است- این موضوع را از طریق «خود دگرگونی»، یک فرد در یک زمان بیان می‌‌کنند که این سیستم ایده‌آل ممکن است به‌دست آید. آنها مردم را ترغیب می‌‌کنند که به‌‌صورت محلی عمل کرده و درعین‌‌حال جهانی فکر کنند تا این فرآیند را آغاز کنند. موضوع دیگری که از اظهارات ژائو برمی‌‌خیزد این است که فقط می‌‌تواند گفته شود که در سلسله «ژو»، «تیان شیا» به‌‌راستی دنبال شد. علاوه بر این، هرچند او اذعان دارد که برخی عناصرِ سیستمِ «ژو» در دنیای امروز مناسب نیستند، اما او به‌طور مشخص به این عناصر اشاره نمی‌‌کند.

احتمالا عناصر نامناسب هم شامل سلطنت‌‌طلبی و هم شامل نقش مهم آریستوکراسی می‌‌شود. مشکل سوم در پیوند دادن کنفوسیوسیسم با «تیان شیا» است. همان‌طور که «دانیل بل»، استاد دانشگاه تسینگوا و کارشناس کنفوسیوس، اشاره ‌‌کرده است، آرمان «جهان‌‌وطنی» به‌‌شدت با ارزش‌های کلیدی کنفوسیوسی ناسازگار است؛ آرمانی که «بل» می‌‌گوید بیشتر مدیون سنت‌‌های وارداتی مانند مسیحیت، بودیسم و مارکسیسم است. هیچ‌جای کتاب «آموزش بزرگ» را نمی‌‌توان یافت که [در آن] پیوند با «غریبه‌ها» باید به‌‌اندازه‌ پیوند با «عزیزانِ قوی» باشد. در عوض، آرمان کنفوسیوسی این است که روابط باید از اعضای خانواده به بیرون گسترش یابد تا به‌‌تدریج فشار کاهش یابد. اگر از فرد انتظار رود که با همه مانند خواهر یا برادر خود رفتار کند، مفهوم احترام به والدین از معنا تهی می‌‌شود یا معنای چندانی نخواهد داشت. به همین ترتیب، نگرش کنفوسیوس به انقیاد زنان و کاهش نقش کارگشایی برای بخش بزرگی از جمعیت جهان ناخوشایند خواهد بود.

نقد سایر دیدگاه‌های اتوپیایی از یک «تیان شیا»ی صلح‌‌آمیز که اجزای تشکیل‌‌دهنده‌‌اش نابرابری آنها را به رسمیت می‌‌شناسد و حکومت یک ارباب خیرخواه را نیز می‌‌پذیرد فراوان است. اظهارات «دیوید کانگ» درباره برتری مدل چینی در جلوگیری از جنگ برای هر کسی که با جزئیات تاریخ چین آشناست مضحک به نظر می‌‌رسد. قطعی هم نیست که اصلا مدل چینی وجود داشته باشد. علاوه بر این، همان‌طور که مورخ برجسته «آرتور والدرون» اشاره‌‌ کرده است، «دیوار بزرگ» درباره‌ انزواگرایی است نه «جهان‌‌وطن گرایی»: بربرها باید بیرون نگه ‌‌داشته می‌‌شدند. چین‌شناس فقید آمریکایی و استاد دانشگاه هاروارد «یانگ لین شنگ»، صریحا اظهار کرد که «نظم جهانی چین محور افسانه‌‌ای است که در زمان‌های مختلف و از سوی واقعیت‌‌هایی با درجات مختلف پشتیبانی می‌‌شود و گاهی اوقات چیزی از آن بیرون نمی‌‌آید.»

«وانگ گونگ وو» نه یک سنت بلکه سه سنت مختلف امپراتوری را می‌‌یابد: درحالی‌‌که این باور وجود داشت که [سنت] اولی تا قرن سوم قبل از میلاد به طول انجامید و با مسامحه، فئودالی بود و برای قوم «هان» در دره‌‌ی رودِ زردِ پایین بومی می‌‌نمود؛ اما سلسله‌های «شانگ» و «ژو»، فقط با نگاه به گذشته و در نام، امپراتوری بودند. در سنت دوم امپراتوری سلسله «چین» که پس از «ژو» آمد، حکومت بوروکراتیک متمرکز را معرفی کرد؛ نهادی که در زمان حکومت «هان» که «منشور بهشت» را قبضه کرد، ادامه یافت. سنت سوم به‌‌شدت از سوی فدراسیون‌‌های قبیله‌‌ای غیر «هان» از شمال و آسیای مرکزی شکل گرفت که ساختار قدرت خود را با ایده‌های بودایی درباره تاج‌‌وتخت ترکیب کردند. توجه کنید که فقط در گونه قدیمی‌‌تر و اولی، «ژائو تینگ یانگ» مدلی را پیدا می‌‌کند که شایسته تقلید است.

اگرچه گفتمان «چین محور» از این سلسله به سلسله دیگر ادامه داشت، اما این‌‌طور نبود که همیشه واقعیت را توصیف کند. زمانی که امپراتوری ضعیف بود، درک چینی‌‌ها از جهان تاثیر چندانی بر روند رویدادها نداشت: واقعیت نهایی، واقعیت قدرت بود. در یک فرمول‌‌بندی افراطی، «موریس روسابی» و همکارانش استدلال می‌‌کنند که نظم جهانی به‌‌اصطلاح چینی در تمامِ دوره‌‌ای از قرن دوم قبل از میلاد تا اولین جنگ تریاک وجود نداشت.

اگرچه سوابق درباری ممکن است اختلافات حامیان امروزی «تیان شیا» را تقویت کند- که با حکومت خیرخواهانه مبتنی بر هنجارهای مشترک مشخص می‌‌شود- اما این زبان یک محاسبه منطقی از هزینه‌ها و منافع را پنهان می‌‌کرد. «پیتر بول» بیان می‌‌دارد که هیچ امپراتور کنفوسیوسی وجود نداشت: همه‌ آنها لگالیست بودند. کنفوسیوسیسم یک استدلال اخلاقی بود که توسط اهل ادب به‌‌منظور تلاش برای مهار قدرت امپراتوری استفاده می‌‌شد. در درون امپراتوری، اسطوره حاکمیت جهانیِ یک ایدئولوژی مفید بود، اما با انعطاف قابل‌‌توجهی در انجام و اجرای روابط خارجی اعمال می‌‌شد. امپراتور با انحراف میان سوابق درباری و واقعیت‌‌هایی که به‌عنوان غوغای کیهانی توصیف می‌‌شدند آنچه را که می‌‌پسندید انجام می‌‌داد نه آنچه را که موعظه می‌‌کرد.

 

* این مجموعه پاورقی‌‌ها که از یکشنبه (۱۵آبان‌ماه) در روزنامه «دنیای‌اقتصاد» منتشر می‌‌شود بخشی از مقدمه‌‌ای است که بر کتاب «جاده‌ جدید امپراتور: چین و پروژه قرن» نوشته‌‌ام. ترجمه این کتاب به پایان رسیده است و امیدوارم شرایط انتشار آن فراهم شود. منابع در دفتر روزنامه موجود است.