ناگفتههای گفتنی
خاطرات و تاملات الیاس شوفانی متفکر برجسته فلسطینی درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
ایده اولیه هم همین بود و معنی مقوله «از هم جدا کردن و ترکیب دوباره» چیزی جز این نبود.در هر حال، همانگونه که پیشتر گفتم، «انتفاضه» هنگامی که به سیاست بازآفرینی «فتح» روی آورد، با ترکیبی اشتباه آغاز به فعالیت کرد. امری که محاصره و انزوا را بر این جنبش تحمیل کرد و درنتیجه، حتی بازآفرینی «فتح» هم پس از «تخریب تصویری» ایجادشده، جز به شکلی مسخ شده و ناقصالخلقه ممکن نبود. از اینجا بود که توجهها به سمت داخل جنبش جلب شد و به ناچار، رویاروییهای درون تشکیلاتی شدت گرفت. در این وضعیت، رهبری «انتفاضه» نتوانست هیچ گروهی را در کنار خود جذب کند و جبههای با بقیه سازمانهای فلسطینی شکل دهد.طرح هر موضوعی، دیگر مسائل هم پیوند با آن را به یاد آدمی میآورد. در مرحله آغازین «انتفاضه» که ما در پی گفتوگو با دیگر سازمانهای فلسطینی بودیم، یکبار من با «ابوصالح» - و همراهش «نجاح واکیم» که نقشی بهعنوان میانجی برای گفتوگو با دکتر جرج حبش ایفا می کرد - به دیدار رهبر «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» رفتیم. چیزی که در این دیدار، توجه مرا به خود جلب کرد، این بود که برای مدت زمانی بلند، شاهد گفتوگویی از نوع کر و لالها بودم.«حبش» میخواست پس از برگزاری کنگره وحدت میان دو جبهه [خلق و دمکراتیک برای آزادی فلسطین] و یاسر عرفات در یمن، ما را نسبت به این ایده خود قانع کند که عرفات از چارچوب ملی فلسطینی خارج نشده است. از این رو پی در پی این پرسش را طرح میکرد که رفقا، آیا شما بر این باورید که رهبری فلسطینی از چارچوب اقدام ملی خود خارج شده است؟ «ابوصالح» هم در پاسخ به او، مقولههایی ردیف میکرد که «خدا بر حقانیت آنها هیچ دلیلی نفرستاده است».[...ما انزلالله بها من سلطان - آیه ۲۳ سوره نجم - ترجمه فولادوند].«ابوصالح» از اخبار منتشرشده در شماره همان روز روزنامه «السفیر» آغاز کرد و تا تاریخ تاسیس «جنبش فتح» به عقب باز گشت. در نهایت من ناچار شدم، برای پایان دادن به این بحث بیهوده، به دکتر «حبش» تاکید کنم، واقعیت و وضعیت فعلی رهبری فلسطینی این است که از چارچوب ملی فلسطین خارج شده است. منظورم از این مثال این است که با چنین طرز فکری، گفتوگو راست درنمیآمد و نتیجهای نداشت. روشن بود که جذب همراهی دکتر «جرج حبش» با گفتمانی مانند گفتمان «ابوصالح» ناشدنی بود. بهویژه که رفیق ما مرحوم «ابوصالح» گمان میکرد که او رهبر صحنه فلسطین خواهد شد و دیگران و از جمله دکتر «حبش» تنها باید پشت سر او بایستند. ایده ارتباط برابر یا شراکت، حتی در اندیشه «ابوصالح» و نگاهش به طرفهای مختلف در صحنه فلسطین، نمیگنجید. مطرحکنندگان شعار وحدت جنبش فتح (انتفاضه+شورای انقلابی) نیز تنها در یک مقطع کوتاه به این ایده گرایش پیدا کردند. ایدهای که پیشتر هم گفتم، من مخالف آن بودم و برای عدم موفقیتش تلاش کردم؛ اما عدم موفقیت این ایده، بیشتر نتیجه عملی موضع «ابو نضال» و ماهیت و شخصیت او بود.گرایش به ائتلاف با گروههای خارج از مجموعه «فتح» نیازمند یک برنامه تشکیلاتی متفاوت بود. این حقیقتی بود که در نتیجه گفتوگوهای ما با بسیاری از طرفهای فعال در صحنه فلسطین آشکار شد. اما پایبندی به ترکیب پیشین «جنبش فتح» نه تنها برای گروه های دیگر جذاب نبود، بلکه آنها را از ما فراری میداد. مبنای ارزیابی افراد و مبارزان، در منطق «فتح» تقدم زمانی آنها است. افزون بر اینکه دوره مبارزاتی هر یک از کادرهای سازمانی عضو گروه های فلسطینی غیر از «فتح» تقسیم بر دو میشد. یعنی هر دو سال سابقه مبارزاتی آنها، یکسال محاسبه میشد. این تنها نمونههای کوچکی از آن چیزی است که من آن را طرز تفکر بازآفرینی «فتح» مینامم. رهبری «انتفاضه» در «فتح» نمیتوانست از خود عبور کند؛ چون جایگاههای رهبری خود را در «انتفاضه»، بر اساس سوابق گذشتهاش در «جنبش فتح» بهدست آورده بود و نمیتوانست این گذشته را در نظر نگیرد؛ چون در این صورت احساسش «یکی بر سر شاخ و بن میبُرد» بود.
aberiansari۱۹۶۹@gmail.com