ناگفتههای گفتنی
خاطرات و تاملات الیاس شوفانی، متفکر برجسته فلسطینی درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
با زبان عبری چگونه ارتباط برقرار کردید؟ ما می دانیم که اینک تسلط کامل بر این زبان دارید. چطور به این تسلط بر زبان عبری رسیدید؟
پس از بازگشت از بیروت به فلسطین در سال ۱۹۴۹، برای مدت کوتاهی در طرح زیرسازی جاده «کابری» به «یحیعام» کارگری کردم. به دیگر سخن با کارگران روزمزد، مشغول به کار شدم؛ چون خانواده ما در آن زمان با وضعیت اقتصادی بسیار سختی روبهرو شد و هیچ درآمدی نداشت. برادران بزرگ ترم در بیروت و مادربزرگ و برادران کوچکم خانهنشین بودند و من که نزدیک به شانزده سال سن داشتم، باید نانآور خانواده باشم. کار دیگری هم نبود و ناچار با کارگران روزمزد، به کار جابهجا کردن سنگ و جادهسازی پرداختم. در این دوره چند ماهه کارگری، مادرم و برادران بزرگترم به «معلیا» بازگشتند و مسوولیت امور خانه را برعهده گرفتند. امری که به من اجازه داد تا دوباره بتوانم به تحصیلم ادامه دهم. هنوز دوره دبیرستان را تمام نکرده بودم که بهدلیل نیاز به معلم در مدارس عربی در سالهای نخست اشغال در دوره اول تربیت معلم که در مدرسه «حسن عرفة» در «یافا» به مدت ۶ماه برگزار شد، پذیرفته شدم. در این دوره یکی از مواد درسی ما اصول زبان عبری بود که آن را گذراندم و پس از پایان دوره، در مدرسه روستا شروع به آموزش دانشآموزان کردم. با توجه به شناخت ضعیف و محدود من از زبان عبری، آموزش این زبان برای پایههای پایین مدرسه برعهده من گذاشته شد.یک استاد زبان عبری که یهودی عراقیتبار بود و «ساسون» نام داشت، در مدرسه ما زبان عبری را به دانشآموزان پایههای بالاتر درس میداد. او به یکباره و بدون اعلام قبلی از مدرسه «معلیا» رفت و به مدارس یهودی منتقل شد. در نتیجه با اینکه نمیتوانستم به خوبی تدریس کنم، ناچار شدم جای او را بگیرم؛ اما بهدلیل همین ضرورت کاری، آموزش زبان عبری را در آموزشگاههای زبان خصوصی پی گرفتم و سطح زبان من در نتیجه تجربه عملی و استمرار دورههای آموزشی بهتر شد. بعدتر آموزش زبان عبری را در بازه زمانی ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۶ در «آموزشکده مطالعات آثار باستانی» موجود در فلسطین تکمیل کردم و به این زبان مسلط شدم. شناختم از زبان عبری در هنگام تحصیلات دانشگاهی از سال ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۲ تقویت شد. پس از سال ۱۹۶۲ و ترک فلسطین توانستم با خواندن و گوش دادن پی در پی به رسانههای گروهی اسرائیل، سطح بالای زبان عبری خود را نگه دارم. بهویژه پس از بازگشت از آمریکا به بیروت در سال ۱۹۷۳ و مشغول به کار شدن در موسسه مطالعات فلسطینی، بهعنوان رئیس بخش مطالعات اسرائیل، این کار ادامه یافت و در همین دوره که تا سال ۱۹۸۲ به طول انجامید، آگاهی من نسبت به صهیونیسم نیز با توجه به کارم بهعنوان رئیس بخش بررسیها و رئیس بخش مطالعات اسرائیل عمق بیشتری یافت. در هر حال من اینک صبح و عصر هر روز به مدت سه تا چهار ساعت به رسانههای اسرائیلی گوش میکنم. به همین خاطر، تسلطم بر زبان عبری، در سطح خوبی باقی مانده است.
هنگامی که نهادهای حکومتی اسرائیل بهصورت گام به گام تثبیت شد، به ناچار روابط «عرب های داخل» یا به تعبیر دیگر «عرب های ۱۹۴۸» و آنها که گاه «عرب های اسرائیل» نامیده می شدند، با اسرائیل باید بر اساس برخی اصول شکل میگرفت. موضوعاتی مانند شهرداریها، پارلمان و احزاب، اتحادیههای صنفی و مسائلی چون حقوق و مسوولیتهای الزامی در «حکومت» در میان بود. نگاه شما به این معادله از آغاز چگونه بود؟
واقعیت این است که اعلام تاسیس اسرائیل به معنای آمادگی و رشدیافتگی پروژه شهرکنشینی و وطنگزینی یهودی در فلسطین برای استقلال نبود. اما اعلام تاسیس اسرائیل، ضرورت حیاتی برای نجات طرح صهیونیسم از فروپاشی بود. در برابر مقاومت عربی مستمر از یکسو و سیاست کتاب سفید بریتانیا از سوی دیگر، دیگر امکان تحول و پیشبرد طرح صهیونیسم بر اساس روش قبلی آن یا به عبارتی استمرار سیطره تدریجی و نظاممند بر فلسطین وجود نداشت. از این رو، طرح صهیونیسم به ناچار باید آغاز جدیدی داشته باشد و با حمایت آمریکا از هر دو مانع (مقاومت عربی - قیمومیت بریتانیا) به یکباره رها شود. بدینسان اهتمام نهادهای صهیونیستی وابسته به حکومت اسرائیل، تکمیل روند یهودیسازی بهعنوان شرط اصلی برای تضمین امنیت پایگاه شهرک نشینِ طرح صهیونیسم بود. در چارچوب سیاست یهودیسازی، اهتمام این نهادها، تحکیم سیطره بر عربهای باقیمانده و قرار دادن سرنوشت آنها در ذیل الزامات تضمین آن چیزی بود که اسرائیل آن را امنیت «سرزمین اسرائیل» تلقی می کرد. این به معنای تنظیم وضعیت عربها، از طریق کرنش اجباری آنها در برابر امری بود که امنیت اسرائیل نامیده میشد. از همان آغاز روشن بود که هدف کانونی نهادهای حکومتی اسرائیل در تعامل با عربها، گردن نهادن آنها به الزامات امنیت پایگاه شهرکنشین یهودی بود. طبیعی بود که عربها با مجموعهای از کنشها و واکنشها و به اندازهای که وضعیت عمومی آنها اجازه میداد، در برابر این سیاست مقاومت کنند؛ اما در این معادله، غلبه با موجودیت صهیونیستی بود؛ غلبهای که در آغاز قاطع بود و با گذر زمان به شکل تدریجی و آرام دچار عقبگرد شد. نهادهایی که حکومت اسرائیل اجازه داد در مناطق عربنشین ایجاد شود، از دید اسرائیل این هدف را دنبال میکرد که روند سیطره بر عربها را تسهیل کند. شهرداریها، فهرستهای انتخاباتی، سازمانهای صنفی و «هستدروت» [اتحادیه کارگری اسرائیل]، احزاب و حتی مدارس و نهادهای آموزشی، فرهنگی و رسانهای همگی، تسهیل سیطره حکومت بر این مجموعه انسانی را هدف گرفته بود. همینجا باید به ناچار به این نکته نیز اشاره کرد که وضعیت عربها در آغاز با نبود رهبری بیانکننده منافع این گروه از مردم فلسطین در داخل، از دیگر گروههای مردم فلسطین متمایز میشد. ضمن اینکه جدی نگرفتن این گروه از سوی عربها در خارج فلسطین نیز این شرایط را نامناسبتر می کرد. به عبارتی دیگر این گروه از مردم فلسطین که تحت اشغال قرار داشت، از رهبری برآمده از میان خود و از رهبری در خارج برخوردار نبود که آنها را توجیه و راهبری کند. درنتیجه سیطره حکومت اسرائیل بر آنها حداقل برای یک بازه زمانی بلندمدت قطعی بود.
jaberiansari۱۹۶۹@gmail.com