جاده جدید امپراتور
در همان سال، ایالات متحده «پیمان دفاع جمعی آسیای جنوب شرقی» یا «معاهده مانیل» را ایجاد کرد. «جان فاستر دالس» وزیر خارجه آمریکا با وجود ناهماهنگی جغرافیایی، بهشدت مدافع عضویت پاکستان بود. سال بعد، پاکستان به «سازمان پیمان مرکزی» (سنتو) یا «پیمان بغداد» پیوست که متشکل از ترکیه، عراق، ایران و بریتانیا بود. به استثنای آمریکا و بریتانیا، پاکستان تنها کشوری بود که در هر دو پیمان عضویت داشت.
رهبران پاکستان به شکل موفقیتآمیزی جایگاه کشور خود را از یک وضعیت «ابهام و تیرگی نسبی» در سیاست خارجی آمریکا به «مرکز» تلاشها برای مقابله با کمونیسم تبدیل کردند. مجله Businessweek درباره سیاستهای توسعهای پاکستان در سال ۱۹۵۶ نوشت: «آسیا حداقل یک کشور بزرگ دارد که وقف اصول توسعه اقتصادی غرب شده است.» این مجله افزود: «و این میتواند در نزاع شرق - غرب برای وفاداری کشورهای توسعهنیافته جهان که به شکل روزافزونی خشونتبار میشود، تفاوت بزرگی ایجاد کند.» تمایل پاکستان برای ایجاد پیوند با ایالات متحده و انتقاد آشکار از چین کمونیست باعث شد این کشور سهم خود را ادا کند. کمک آمریکا به پاکستان در دهه ۵۰ سیر صعودی یافت و شامل دسترسی بیشتر به تجهیزات نظامی آمریکایی شد.
با جریان یافتن منابع آمریکا به پاکستان، دولت این کشور کوشید تا استفاده موثرتری از این کمکها به عمل آورد. «جان بل» که طی سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۷ ناظر بر کمکهای خارجی آمریکا به پاکستان بود، میگوید: «وقتی به پاکستان رفتم، ۶۰ میلیون دلار همراه داشتم؛ اما برای خرج یا هزینهکردن آن نه طرحی داشتیم و نه هیچ برنامهای. یادم میآید از سعید حسن، وزیر اقتصاد پاکستان خواستم تا ایدههای خود را درباره اولویتهایی که دارد، به من بدهد... او گفت: «من فهرستی بلندبالا از پروژهها را دارم. هرکدام را دوست دارید انتخاب کنید»... هیچ جزئیاتی نبود. فقط تعدادی نام بود. به او گفتم آیا نباید اولویتهایی در ذهن داشته باشی؟ او گفت: «نه ما همه چیز نیاز داریم، به همه چیز نیازمندیم.» البته این درست بود؛ اما پاکستان قرار نبود همه چیز را بهدست آورد. این کشور به طرح و برنامهای برای اولویتبندی و هماهنگ کردن پروژهها نیاز داشت. «گروه مشاوران توسعه هاروارد» که عمدتا متشکل از اقتصاددانان غربی بود، در ایجاد ظرفیت برنامهریزیِ پاکستان موثر و ضروری بودند. این گروه که مورد حمایت بنیاد فورد بود، در سال ۱۹۵۴ با سه هدف به پاکستان رسید: کمک به پاکستان برای آمادهکردن یک طرح توسعهای بلندمدت؛ مشاوره به دولت درباره تصمیماتی که بر مالیات و سیاست مالی، تجارت خارجی و دیگر مسائل اقتصادی مهم تاثیر میگذارد و آموزش مقامهای پاکستانی برای پُر کردن این دو کارکرد. مشاوران در ابتدا تخمین زدند که انجام همه این کارها ۱۸ ماه زمان میبرد. این پروژه بیش از یک دهه به درازا کشید.
مشاوران، چالشهای پیش روی خود را دستکم و تواناییهای خود را دست بالا گرفتند. وقتی از یکی از نیروهای قدیمی این برنامه خواسته شد تا ویژگیهای یک مشاور موفق را توصیف کند، وی توصیه کرد: «مغز، درایت، انعطافپذیری و صبر... در کنار استواری، قضاوت خوب، توانایی شهودی برای سنجش افراد و موقعیتها، حس شوخطبعی، صداقت، حیا، مقاومت بالا در برابر ناامیدی.» مشاور دیگر بعدها با اغراق گفت: «نوع جدیدی از انسان بهوجود آمده است. او مشاور خارجی، متخصص و کارشناس است -هرآنچه میخواهید او را بنامید- که جایگزین افسران استعماری بهعنوان نمایندگان کشورهای ثروتمندتر... در کشورهای فقیرتر شده است.» بااینحال، اولین مشاوران بهعنوان پیشگامان تجربه عملی کمتری داشتند که بتوانند از آن استفاده کنند. تقریبا هیچ یک تجربهای در آسیا نداشتند چه رسد به دانش تخصصی از پاکستان. تعداد اندکی تجربه برنامهریزی اقتصادی ملی داشتند. مشاوران طی سالهای اولشان در پاکستان، در اصل دانشجو بودند و همانطور که در ظاهر به پاکستانیها آموزش میدادند، خودشان هم از نیروهای دولتی یاد میگرفتند.
خود حوزه اقتصاد توسعهنیافته بود. فرضیات اساسی درباره چگونگی و چرایی رشد ملتها مبتنی بر تجربه اقتصادهای غربی بود و در دهههای آتی مورد آزمون و تجدیدنظر قرار خواهد گرفت. «دیوید بل» که اولین مدیر میدانی این برنامه در پاکستان بود، میگوید: «ما در اواخر دهه ۳۰ میهمان بهعنوان اقتصاددان معتقد به اندیشههای کینزی بودیم و مفهوم استفاده از دولت بهعنوان موتور تغییر اقتصادی و پیشرفت در میان همه ما عادی بود.» اقتصاددانان مطمئن بودند که این ابزار کینزی «جهانشمول» است: قابلحمل در میان فرهنگها و جغرافیاها و رها در تاریخ. آنها دریافتند که پاکستان آزمایشگاهی است که حقایق در آن گریزان و فرار است. به استثنای دادههای جمعیتی، جمعآوری بسیاری از شاخصههای مهم در پاکستان دشوار یا غیرممکن است. اکثر پروژهها بدون درنظرگرفتن نحوه ساخت یا نگهداری آنها و بهدلیل پیامدهای مالیشان پیشنهاد شدند. دیوید بل میگوید: «تصمیمات مهم بهجای اتکا بر حقایق قابل اثبات... بیشتر بر حدس و گمان مبتنی بودند.» او افزود: «[بسیاری از] پیشنهادهایی که به هیاتمدیره میرسید چیزی بیش از حدس و گمان بیهوده یا تصورات آرزووار نبود. به همین ترتیب، هیاتمدیره...باید...طرحهای نامربوط را به پیشنهادهای منطقا امکانپذیر و شدنی تبدیل میکرد و پیشنهادهایی مطرح کرد که هیچکدام ارائه نشد.»
برخی حدس و گمانها حقایقی ایجاد میکردند. برای نمونه، نرخ سرمایهگذاری پاکستان میتواند به مقامهای آمریکایی کمک کند تا میزان کمکهای موردنیاز برای تولید/ برانگیختن رشد اقتصادی فراتر از رشد جمعیتی پاکستان را تنظیم کنند. بنابراین درآمد سرانه افزایش مییابد. در این محاسبه اساسی، مهم نبود که کمکها چگونه صرف میشود. «پاپانک» میگوید که «این کتاب مقدس بودو» بهدلیل کمبود دادهها، نرخ سرمایهگذاری پاکستان در اوایل و اواسط دهه ۵۰ اساسا ناشناخته بود.