جاده جدید امپراتور
بزرگترین مانع برای ادغام عمیقتر شباهت است: روسیه و چین مایل نیستند که از کنترل زیاد خود صرفنظر کنند. هدف هر دو چشمانداز یا نگرش افزایش نفوذ یک دولت واحد است. EAEU مسکو را در مرکز قرار میدهد؛ درحالیکه BRI پکن را در مرکز مینشاند. هر دو چشمانداز همچنین حالت دفاعی را در بعد داخل حفظ میکنند. EAEU از صنایع روسیه محافظت میکند؛ درحالیکه با وجود تمام صحبتها درباره BRI و ارتقای اتصالها، چین از کنترل سرمایهها استفاده میکند که جریانهای مالی را محدود میکند، از محدودیتهای اینترنتی استفاده میکند که جریان اطلاعات را محدود میسازد و از سیاستهای امنیتی استفاده میکند که جابهجایی و تحرک افراد و کالاها را محدود میسازد. هر دو دولت ثبات داخلی و حفاظت از خود را بر هر چیز دیگر ترجیح میدهند. اتصال بیشتر میتواند رشد بیشتری ایجاد کند؛ اما در عین حال میتواند کنترل کمتر و اختلال بیشتر را سبب شود.
آخرین قایق
هیچ توهمی درباره اینکه چه کسی کنترل را به دست دارد وجود نداشت و این در حالی بود که فرصت من با نگهبانان مرزی روس کش میآمد. سرباز اعلام کرد: «ما میرویم و سند را میگیریم.» به نظر میرسید «ما» شامل من هم میشد. بنابراین من با بیمیلی همراه با سه سرباز و نادیا به داخل یک «ون» چپیدم. وقتی دنبال کمربند خودرو میگشتم یکی از آن سربازان گفت: «به آن نیاز نداری.» من پرسیدم: «این خلاف قانون نیست؟» و او پاسخ داد: «نه تا زمانی که با ما هستی.» دمیتری با ماشین خود دنبال ما بود. این سفر ۱۵دقیقه طول کشید؛ اما در جهت مخالف شهر بود. ساعت، چهار عصر را نشان میداد و شانس من برای گرفتن کشتی برای رفتن به «هیهه» دقیقه به دقیقه کمتر میشد. پست فرماندهی محلی مرزبانان در جادهای خاکی قرار داشت- بیراههای درب و داغان- پشت یک دروازه موقت چوبی و سیمی. وقتی نزدیک شدیم، سربازان من و نادیا را از «ون» پیاده کردند و به عبور از «گِیت» ادامه دادند. ما در ماشین دمیتری نشستیم که پنجرههایش باز بود و مگسها در بیرون و داخل ماشین «وز وز» میکردند. من در چک کردن موبایلم تنها نبودم. دمیتری و نادیا هم داشتند با گوشی خود جاهای دیگر را چک میکردند. سگها از داخل این محوطه واق واق میکردند. حدود ۵:۱۵ عصر، سر و کله سربازان با برگههای بیشتری پیدا شد. نادیا توضیح داد که آنها کپیهایی مشابه همان گزارشهای اولیه هستند و تنها بخشهای دستنویس تایپ شده است. من دستهای از کاغذ به اندازه کاغذهای دوران شوروی را پاراف و امضا کردم.
نادیا: آنها میگویند اگر بخواهی میتوانند نسخه دومی را تهیه کنند.
من: نه ممنون.
دمیتری: برای داشتن برگههای بیشتر آنها باید یک درخت را قطع کنند.
ناگهان، بدون هیچ تشریفاتی، کارمان تمام شد. ما درها را بستیم و دمیتری با سرعت دور شد. همانطور که دیمتری گاز میداد و سرعت میگرفت و به سرعت از جاده خاکی دور میشد، من در عجب بودم که آیا او واقعا مشتاق رسیدن به خانه است، نمایش بازی میکند یا به راستی به دنبال کمک به من برای گرفتن قایق است. حدود ساعت ۵:۴۵ عصر شهر جلوی چشممان ظاهر شد. در ساعت ۵:۵۶ به ورودی فرابر یا همان کشتی مسافری رسیدیم. من بیرون پریدم و به دنبال ساختمان خروج میگشتم. اما در ساعت ۵:۵۸ در قفل شد. به در کوبیدم. یک مقام گمرکی بیرون آمد و در را فقط به اندازهای باز کرد تا این جمله را بگوید: «قایق بعدی فردا صبح ساعت ۸:۳۰». ای کاش پل تکمیل شده بود. این میتوانست یک سفر دوساعته و فرآیند گمرکی را به یک رانندگی ۲۰دقیقهای تبدیل کند و موجب تقویت جریان عبور کالا و مردم از رودخانه شود. مانند همه ارتباطات جدید، این تغییرات ذینفعان سیستم فعلی را وادار به سازگاری میکند. شاید کامیونداران جایگزین تاجران چمدانی شوند. اگر تعدادی کافی از مردم رانندگی را برگزینند، رستوران و هتل کثیفی که عصر را در آن میماندم و هر دو نزدیک ترمینال فرابرها بودند، تلاش میکردند تا برای حذف نشدن، کسبوکار خود را بهبود بخشند. مهمتر از همه، اگر پل تکمیل میشد، دیگر یک منطقه محدود و منزوی نبود. دیگر روز را با مرزبانان روس به سر نمیبردم. اما همانطور که صبح روز بعد به من یادآوری شد، بررسی و رسیدگی دقیق هرگز دور از دسترس نبود. قبل از گرفتن نخستین قایق به سوی «هیهه» باید گمرک را رد میکردم. پس از بررسی پاسپورتم برای دقایقی طولانی، یک مقام روس تلفن را برداشت. دقایقی بعد، یک مامور امنیتی لباس شخصی در حال بازجویی از من در اتاق پشتی بود. وقتی در نهایت موفق به ترک آنجا شدم، صدای تِپتِپ کوبیدن مهر به پاسپورتها برای من شبیه به «ماشین سکهپذیر»ی بود که باعث میشد کسی که سکه داخل آن انداخته است، بالاترین جایزه را بهدست آورد. یک ساعت بعد، به «هیهه» رسیدم و هرگز اینقدر از حضور در خاک چن خوشحال نبودم. پاسپورت آمریکایی خودم را به یک مقام گمرکی گیجِ دیگر دادم که ناظر خود را صدا زد. این ناظر نگاه سریعی به ویزای من انداخت، لبخندی زد و بلافاصله اجازه ورود داد. همچون پذیرش در هر دو سوی پل، این مقایسه هم گویا بود. بهطور طبیعی هر دو طرف در عجب بودند که یک آمریکایی را در میان جریان روسها و چینیها میدیدند. چینیها مبهوت بودند و روسها نگران.