لویاتان کاغذی در افغانستان
حدود دو ماه و اندی دیگر مانده تا نیروهای آمریکایی بهطور کامل از افغانستان خارج شوند (این یادداشت ۲۵ژوئن برابر با جمعه ۴تیرماه نوشته شده و تقریبا تا نیمه اول شهریور غیر از ۶۵۰نیرو، تمام نیروهای آمریکایی از افغانستان خارج خواهند شد). از همان اول می که بحث خروج آمریکا مطرح شد، طالبان دست به شدیدترین حملات زده و طی روزهای اخیر، سقوط ولایتها تقریبا به امری «روزانه» در افغانستان تبدیل شده است. در این باره میخواهم براساس تحلیل «عجماوغلو - رابینسون»، در کتاب «جاده باریک آزادی» (که به همین قلم و با همکاری دو دوست دیگر ترجمه شد) به تحلیل مساله بپردازم. نکته آنکه طالبان ادعا میکند حداقل ۸۰ولایت (ولسوالی) از مجموع ۴۲۰ولایت افغانستان را تصرف کرده و مراکز برخی از ولایات را در محاصره دارد. دولت افغانستان این ادعا را رد کرده، ولی نماینده ویژه سازمان ملل در امور افغانستان چندی پیش گفت که حدود ۵۰ (و به روایت سخنگوی طالبان ۱۶۳) ولایت به تصرف طالبان درآمده است. باری، اگر «دولت» را نقطه کانونی علم سیاست بنگریم، خواهیم دید که تنها رنگ و لعابی از «دولت» در افغانستان وجود دارد. حقیقت این است که مساله «دولت» در این کشور محل سوال است. «عجماوغلو - رابینسون»، در کتاب «جاده باریک آزادی»، به تاسی از توماس هابز به چهار نوع «دولت» یا «لویاتان» اشاره میکنند: لویاتان غایب، لویاتان در غلوزنجیر، لویاتان مستبد و لویاتان کاغذی.
در لویاتان غایب، چیزی به نام «دولت» وجود ندارد. ابتداییترین خدمات هم ارائه نمیشود. در این لویاتان، فقط گروههای نظامی، چریکی و جنگسالاران بر مناطق مختلف کشور حکمرانی میکنند و هیچکس از یکلحظه دیگرِ خود خبر ندارد. مرگ پیش چشم است؛ چه هر لحظه امکان رویارویی با گروههای شبهنظامی وجود دارد. در غیاب لویاتان «امنیت» هیچ جایی ندارد. لویاتان غایب، موجب ایجاد جامعه بیهویت و درهمریخته میشود؛ مانند لاگوس در نیجریه که در آن گروههای شبهنظامی بر هستونیست کشور حاکماند. در این جامعه نه دولت قوی وجود دارد و نه جامعه قوی؛ تمام آنچه هست یک جامعه فروپاشیده و متشکل از گروههای قدرتطلبی است که در هر بخشی از کشور علم قدرت برافراشتهاند.
در لویاتان کاغذی، رنگ و لعابی از دولت وجود دارد، اما اقتدار آن بهسختی از پایتخت یا برخی مناطق خاص فراتر میرود. در اینجا هم نه جامعه قوی است و نه دولت. وجه تمایز لویاتان کاغذی با لویاتان غایب این است که در لویاتان کاغذی، حداقل نشانههایی از «دولت» در پایتخت یا برخی مناطق خاص دیگر به چشم میخورد. وجه اشتراکشان هم این است که در هر دو، گروههای شبهنظامی و گروههای فرو ملی و گریزازمرکز هستند که بر کل یا بخشهای زیادی از کشور حاکماند. مثال آن افغانستان است که تصور میکنم همواره میان لویاتان غایب (بیدولتی) و لویاتان کاغذی در نوسان است.
در لویاتانِ در غلوزنجیر، هم جامعه و هم دولت قوی است و همپای هم به پیش میروند (مانند دموکراسیهای غربی)، امکان پیشیگرفتن یکی بر دیگری وجود ندارد و همواره ابزارهایی برای کنترل یکدیگر دارند.
در لویاتان مستبد، دولت قوی است، اما جامعه ضعیف است. در این جامعه اقتصاد و امنیت داده میشود، اما در عوض سیاست و مشارکت مدنی از مردم گرفته میشود؛ مثل چین. در این الگو، دولت همهکاره است و تمام یا بیشتر روزنههای تنفس اجتماعی مسدود میشود. اما بازگردیم به سوال ابتدایی: دلیل سقوط پیاپی مناطق افغانستان چیست؟
اکنون در افغانستان «دو لویاتان در یک اقلیم» قرار گرفتهاند: یکی دولت افغانستان به رهبری برخی تکنوکراتهای افغان که حمایت غرب را با خود دارند و دیگری، دولت طالبان که حمایت گروههای فرو ملی و گریزازمرکز در افغانستان و کشورهای پیرامون را دارد و افزون بر این، از حمایت اطلاعاتی و تسلیحاتی و مالی پاکستان برخوردار است. افغانستان دو مشکل دارد: یکی ساختاری و دیگری اجتماعی.
مشکلات ساختاری ازاینقرار است:
۱- نحوه تقسیم قدرت: براساس توافق صورتگرفته میان طرفهای افغانی - غربی، قدرت میان غنی - عبدالله تقسیم شده است؛ تداوم مثال تاریخی «دو سلطان در یک اقلیم». برای پایاندادن به بحران سیاسی در این کشور و تشکیل دولت، در شهریور۱۳۹۳ در ارگ ریاستجمهوری افغانستان میان دو نامزد رقیب سندی امضا شد. «براساس این سند، نامزدی که بیشترین رأی را به دست آورد، رئیسجمهور شده و پست ریاست اجرایی نیز در اختیار تیم نامزد دیگر قرار گرفت. رئیس اجرایی براساس این سند در مجالس تصمیمگیری دولت شرکت میکرد و مدیریت امور اداری و اجرایی حکومت برعهده او بود. برای دفتر رئیس اجرایی ساختار اداری و مالی ویژهای ایجاد شده بود. همچنین براساس این سند ریاست اجرایی، ریاست «شورای وزیران» را به عهده داشت. ریاست اجرایی شریک ۵۰درصد از دولت بود»، به همین دلیل، این تقسیم قدرت موجب دوپارهشدن و قطبیسازی ساختار قدرت و شکاف در دستگاههای امنیتی - اطلاعاتی شد.
۲- وفاداری براساس قومیت و ریشسفیدی، نه بر مبنای ملی: در این کشور وفاداری به حکومت (اعم از دستگاههای کشوری و لشکری) بر مبنای ریشسفیدی است، نه بر مبنای ملی؛ این کشور مصداق تقسیمبندی وبر است که نشان میدهد افغانستان هنوز در دوره «سنت» مانده و در آن دستوپا میزند. این کشور در ذات خود «وامانده در سنت» است و به تعبیر عجماوغلو - رابینسون و فوکویاما مبنای وفاداری «بزرگمردی» و «ریشسفیدی» است. بر همین اساس، پستهای سیاسی و امنیتی هم نه برمبنای تخصص و شایستهسالاری که مبنایی مدرن دارد، بلکه براساس سلیقه فردی (حاکمان) و میزان سرسپردگی و وفاداری به این دو قطب قدرت (غنی- عبدالله) تقسیم میشود. افزون بر این، هیچ ارتباط ساختاری و سلسلهمراتبی میان ردههای بالای فرماندهی با سربازان حاضر در خط مقدم وجود ندارد. در حقیقت، یکی از دلایل فرار سربازان از پیشِ رویِ طالبان، فقدان حمایت در ردههای بالای قوای مسلح به دلیل شکاف موجود میان غنی - عبدالله است که موجب دوپارهشدن و نبودانسجام در فرماندهی نیروهای مسلح شده است.
۳- تقویت جنگسالاران قبیلهای: در «لویاتان افغان» («لویاتان غایب - کاغذی» یا «لویاتان افغانی - طالبانی») همواره جنگسالاران نقش مهمی دارند. اینها گروههای گریزازمرکز و گروههای فرو ملی هستند که حاضر به گردننهادن در برابر قدرتی مافوق (دولت) نیستند، بلکه خواهان این هستند که خودشان سوار بر اسب مراد باشند. «افغانستان که در زمره کشورهایی است که نظامهای سیاسی مختلفی را از نظام پادشاهی، جمهوری سلطنتی و نظام کمونیستی گرفته تا دولت مجاهدین اسلامی، امارت اسلامی طالبان و نظام سکولار لیبرال غربی تجربه کرده»، همواره جولانگاه جنگسالاران قبیلهای بوده است. افزون بر این، در فضایی که اقتدار دولت افغانستان بهسختی از پایتخت و برخی مناطق خاص فراتر میرود و این دولت طالبان است که براساس برخی روایتها از ۶۰ تا ۸۰ درصد کشور را تحت اقتدار خود دارد، گروهها و اقوام مختلف در این کشور از ترس جان خود مبادرت به تشکیل ارتشهای مردمی کردهاند تا در برابر لویاتان طالبانی مقاومت کنند. بیجهت نیست که به این کشور «سرزمین جنگسالاران» لقب دادهاند. بر همین مبنا، گام اول «لویاتان طالبانی» تضعیف روحیه مردم (با تلقین پیشرویهای مکرر و شکلگیری ارتشهای مردمی) و تضعیف روحیه قوای دولتی (با سقوط پیاپی ولایتها یا ولسوالیها) و دستیابی به موقعیت برتر در «میدان» است تا در برابر دولت آمریکا و افغانستان در مذاکرات آتی دست برتر داشته باشد. هدف نهایی طالبان تهیکردن لویاتان افغان از اقتدار و در نهایت فروپاشی آن و پرکردن خلأ قدرت پدیدآمده با اقتدار طالبانی است.اما مشکلات اجتماعی ازاینقرار است:
۱- پرکردن خلأ قدرت: این گروه ستیزهگر در فقدان دولت مقتدر در افغانستان توانسته در مناطقی که لویاتان غایب است (همانطور که در بالا گفته شد) از خلأ قدرت پدیدآمده برای تثبیت و تحکیم قدرت خود استفاده کند. این گروه در برخی مناطق توانسته است ارتشهای محلی یا ارتشهای اقوام را شکست دهد و بر دامنه نفوذ و وسعت قلمرو خود بیفزاید.
۲- نفوذ طالبان در میان اقوام: در امتداد مورد شماره یک، این گروه ستیزهگر برای پیشبرد دستور کار خود مبادرت به نفوذ در میان اقوام کرده است. این گروه تلاش سختی به خرج داده تا بتواند در میان اقوام بهویژه ازبکها متحدانی برای خود بیابد. در همین راستا، با نفوذ در میان اقوام و تهدید آنها نهتنها توانسته از انسجام آنها علیه خود جلوگیری کند، بلکه همچون موریانه انسجام داخلی اقوام را هدف گرفته و توانسته است بسیاری از آنها را با تهدید و تطمیع (خریدن با پول) بهسوی خود جذب کند.
۳- وجود سمپاتهای طالبان در میان مقامهای امنیتی و پوششیهای این گروه در میان سربازان و پاسگاهها: روایتی وجود دارد مبنیبر اینکه یکی از دلایل سقوط پیاپی پاسگاهها فعالیت نفوذیها و پوششیهای طالبان است. اعضای این گروه با نفوذ در مراکز امنیتی و تصویر کردن قدرت ویرانگر از طالبان، روحیه قوای دولتی را تضعیف میکنند. باتوجهبه ناکارآمدی سلسلهمراتبی و ساختاری و شکافهای امنیتی در ساختار قدرت، اعزام قوای دولتی و تجهیزات با دشواری مواجه است. اقدام دیگر طالبان، دادن پول به سربازان اسیرشده و خرید حمایت آنها و روانهکردنشان بهسوی دیارشان است. جدیدترین مورد ازایندست، حمله به آپاچی آمریکایی و دستگیری برخی قوای نظامی دولتی بود که طالبان با اسیر کردنشان، مبلغی پول در اختیار آنها قرار داد و سپس روانه دیارشان کرد. این اقدام چند نتیجه در پی دارد: از یک سو، بخش زیادی از قوای دولتی به عضویت طالبان درمیآیند. از سوی دیگر، این تصور پیش میآید که طالبان قدرتی در حال پیشروی است. همچنین نیروهای طالبان این تصور را تلقین میکنند که ایدئولوژیشان یک ایدئولوژی «نجاتبخش» است. درهرحال، تا زمانی که پیشزمینههای یک دولت مقتدر در افغانستان فراهم نشود، تا زمانی که اقتدار این دولت شامل کل کشور نشود و تا زمانی که گروههای رقیب حاضر به تمکین از دولت مقتدر نباشند، هیچ امیدی به پایانیافتن چرخه خشونت و دور باطل ظهور و سقوط لویاتان افغان یا لویاتان طالبان نیست.