بخش پایانی
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
بنابراین، برای نمونه، کیسینجر به استخدام قدرت برای اهداف محدود باور داشت نه اهداف مطلق. او همچنین به این موارد باور داشت:
تدریجیگرایی بهجای کمالگرایی/ تداوم بهجای آشفتگی/ عملگرایی بهجای آرمانگرایی/ ثبات بهجای عدالت/ خاص بهجای عام/ کمتر بد بهجای خوب بیصلاحیت/ بداههکاری بهجای راهحل/ محدودیتهای دستوبال بسته عقل بهجای شور و شوق رهاشده عاطفی/ ممکن بهجای مطلوب/ قریبالوقوع بهجای خارقالعاده / مفضول بهجای افضل/ تاریخ بهجای تحلیل/ جزئی بهجای کلی/ فرآیند بهجای هدف/ بلندمدت بهجای فوریت/ غیرقابلپیشبینی و عدم قطعیت بهجای مکانیکی و فرموله شده.
مهمتر از همه، او باور داشت که پذیرفتن شر در جهان نه تلاش برای ریشهکن کردن آن ضروری است و احتمالا هیچ محکومیتی او را بیش از این به دردسر نینداخت. او اصرار داشت که دولتمردان نمیتوانند از آن واقعیت کثیف به وضعیتی پا بگذارند که مردم آرزوی درست بودن آن را داشتند. دنیای کیسینجر دنیایی برای ایدهآلیستها یا خیالاندیشان نبود. او در تمام زندگی حرفهای خود، حرفه پیامبری را زیر سوال برده بود؛ یعنی کسانی که چشماندازشان برای یک جهان بهتر از پتانسیل ایجاد تحولات آشوبگونه برخوردار است. دنیای کیسینجر یک مکان بایر و متروک بود که هیچ امید بلندمدتی به دست نمیداد جز فرصتی برای ادامه کار و انجام آنچه در حال انجامش بود. برخی ممکن است در چنین چشماندازی، تجویزی برای بدبینی ببینند اما بدبینی فقط نوید درماندگی، تاریکی، انحطاط و حتی وسوسه خودکشی میدهد. کیسینجر بهعنوان فردی که خود را به نمایندگی از کشوری که زندگی او و جان نزدیکان و خانوادهاش را نجات داده وقف حرفهای کرده بود، گزینه رواقیگری[ stoicism: در این متن، بیتوجهی به لذایذ یا آلام زندگی] و نه بدبینی را برگزید یعنی تمایل به تحمل و مهم نبود که چه موانعی در مسیرش باشد؛ هرچند هیچ هدف غاییای برای دستیابی به آن ندارد اما هیچ چیزی فراتر از تایید وجود و تداوم ایالات متحده در نظر او وجود ندارد. زندگی ممکن است در این جهان بیخدا معنایی نداشته باشد اما هنوز کار معناداری هست که انجام شود حتی اگر جلوگیری از انفجار نوع بشر باشد. این تهدید آخرالزمانی دلیل کافی برای تعامل با جهان بود، حتی اگر پاسخ به این سوال غیرممکن باشد که چرا انسان جاهل و ابله خود و سیارهاش را ویران میکند؟ یک روش برای بررسی حرفه کیسینجر همانا تلاش مادامالعمر او برای جلوگیری از هولوکاست هستهای است. اولین جمله اولین کتابش این بود: «جای تعجب نیست که عصری که با تهدید انقراض هستهای دستبهگریبان بود نگاهی نوستالژیک به دورههایی داشته باشد که دیپلماسی مجازاتهای کمتری برای آن قائل بود، زمانی که جنگها محدود بود و فاجعه تقریبا غیرقابلتصور بود.» کیسینجر با اعتدال محافظهکارانه و آگاهی رئالیستیاش از آنچه میتوان به آن امیدوار بود، میتواند مهمترین دیپلماتی تلقی شود که تاکنون در عصر هستهای ظهور کرده است.
همانطور که گفته شد، کیسینجر بهعنوان شاگرد مورگنتا، فهمید که راهی برای اجتناب از انجام بدی یا شرارت در اجرای سیاست خارجی وجود ندارد [بهعبارتدیگر، بدی در ذات سیاست خارجی است] چراکه حتی اخلاقیترین دولتمرد هم مرتکب اعمال غیرانسانی میشود. روابط بینالملل حوزهای نیست که فرد در آن به دنبال کمال یا قداست باشد. حتی آگاهترین دولتمرد از نظر اخلاقی هم با دستانی کثیف از این تلاشها بیرون آمد و اگر از اشتغال به دیپلماسی قرار است رضایتی اخلاقی حاصل شود، این رضایت در امکان انتخاب شر کمتر یا انجام کمترین شرارتِ ممکن نمود مییابد؛ به تعبیر مورگنتا، «در یک دنیای پر از شرارت، تا جایی که میشود خوب باشیم». این معنای «اخلاق» در عرصه جهانی است. این اگرچه زیاد نیست اما آنقدر هست که مانع انفجار بشریت شود. افزون بر این، این یک تمایز اساسی را به دست میدهد: هرگز نمیتواند بهانهای برای سنگدلی، بیرحمی یا غیرانسانی بودن برای هر نوع افراطی وجود داشته باشد. محدودیتها - آن عبارت موردعلاقه کیسینجر - میتوانند حتی برای اقدامات پلید هم ابراز شوند. اگر فردی مجبور به کشتن شود، این کار را باید با اکراه و با نوعی سرافکندگی نه رضایت و با این درک انجام دهد که حتی رهبر سیاسیای که بهترین نیات را هم دارد همواره تا حدودی در سایه - و بدون آگاهی یا قطعیت کامل و بدون هیچ تضمینی برای موفقیت - عمل میکند. اشتباهاتی انجام میگیرد. زندگیهایی از میان میرود. انتخاب یک سیاست خاص - یا قضاوت در مورد آن از بیرون - همواره کار پیچیده سبک سنگین کردنِ اهداف و ابزارهاست؛ فرآیندی بدون نتیجهگیری مشخص برای آن و بدون ژستی دائما استوار.
دوستم که به من میگفت هنری کیسینجر شر است درست نمیگفت. تمام چهرههای دولتی مانند او ممکن است شر پنداشته شوند. اما ارزیابی حرفه کیسینجر یعنی اینکه تنها تعیین این مساله کافی نیست که او تصمیمات بدی گرفته و خشونت را - حتی علیه افراد بیگناه – بهکار گرفته است. سوالی که باید پرسیده شود این است که آیا آن تصمیمات شرورانهتر از آنی بود که باید میبود یا خیر، و به آن سوال نمیتوان با بازگشت به ایدهآلهای انتزاعی یا ابتذالهای اخلاقگرایانه پاسخ داد. این نیازمند احساس وضعیت فوری و نیازمند تحلیل آن چیزی است که میتوان از هر گزینه احتمالیای انتظار داشت. واشنگتن چه انتخابها یا گزینههایی داشت وقتی با پیروزی انتخاباتی سالوادور آلنده مواجه شد؟ چگونه ایالات متحده را از باتلاق ویتنام بیرون بکشیم؛ بهگونهای که کمترین آسیب را به منافع آمریکا داشته باشد؟ میتوان با توجیه استدلال کرد که بیتردید کیسینجر همواره از این آزمونها موفق بیرون نیامد. اما برای آخرین بار نقلقولی از مورگنتا ذکر کنیم: «دقیقا همان اقدام تمامیت اخلاقیمان را ویران میکند. هر آنکه بخواهد معصومیت اخلاقی خود را حفظ کند باید دست به هیچ کاری نزند و گوشهای بنشیند.» اگر انجام کار خوب در دنیا همان چیزی است که آرزویش را دارید، شما از امور خارجی نبریدهاید. شاید هیچ راه بهتری برای بیان تمام اینها نباشد جز اینکه بگوییم در دنیای هنری کیسینجر - دنیای غیراخلاقی دولتمردان و دیپلماتها - میتوانید به خودتان اجازه دهید که انتظارات معدودی داشته باشید. اگر بخواهید دست به عمل بزنید، آنچه باید مورد پذیرش قرار گیرد همانا ناقص بودن انسان، غیرقابلپیشبینی بودن عواقب، احتمال نرسیدن به راهحلهای دائمی و اجتنابناپذیری تراژدی است.