تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

در حقیقت، تردیدهای کیسینجر در مورد عاریت دادن نامش به این مقاله متفاوت‌تر از تردیدهای دیگر امضاکنندگان یا متفکران جدی دیگری که درگیر مساله تسلیحات هسته بودند، نبود. مساله این است که نام او برجسته‌تر بود. مساله همیشه این بود که چگونه از اینجا به آنجا برویم: یعنی از یک جهان مسلح به سلاح هسته‌ای که به‌طور روزافزونی خطرناک می‌شود به جهانی که عاری از تسلیحات هسته‌ای است پا گذاریم. تلاشگرانی که برای برانداختن کامل تسلیحات هسته‌ای تلاش می‌کردند کار خود را از «آنجا» شروع کردند - هدفی که آرزوی دستیابی به آن را داشتند - و می‌کوشیدند تا‌ جهان واقعی را با ساختار آرمان‌گرایانه‌شان معمولا از طریق ابزار معاهده بین‌المللی شکل دهند. «زمان حال» مطابق با آرزوهایشان خواهد بود، بسیار شبیه به تلاش‌های محتوم آرمان‌گرایان اولیه که امیدوار به پایان جنگ با امضا روی یک برگه کاغذ بودند. آنها ویلسونی‌های قدیمی بودند که همگی برای عصر هسته‌ای جامه بر تن کرده بودند. آنها می‌توانند در ایده‌آل‌هایشان شکوه بیابند، اما هیچ ایده‌ای در مورد نحوه اجرای آن ایده‌آل‌ها نداشتند. اما همان‌طور که کیسینجر می‌گفت، منافع ملی آمریکا شامل چیزی بیشتر از برانداختن تسلیحات هسته‌ای می‌شد: «ایالات متحده باید به اتکا بر تسلیحات هسته‌ای ادامه دهد تا‌ مانع انواع مشخصی از حملات به کشور و دوستان و متحدانش باشد»، لااقل تا‌ جایی که چشم می‌تواند ببیند. افزون بر این، هدف «گزینه صفر» دارای یک کیفیت فانتزی در مورد آن بود زیرا «تسلیحات هسته‌ای»، چنان‌که شولتز می‌گفت، «نمی‌تواند اختراع شود.» پری می‌گفت: «نمی‌دانم چگونه به صفر برسم. من نمی‌دانم چگونه می‌خواهید به آنجا بروید یا وقتی به آنجا رسیدید چگونه می‌خواهید دست‌به‌کار شوید.»

برخلاف آرمان‌گرایان، واقع‌گرایانی مانند کیسینجر در یک معضل طاقت‌فرسا قرار گرفتند: زمان حال، با اشاعه هسته‌ای که می‌رفت اهمیت بیابد، وعده یک فاجعه نهایی می‌داد؛ بااین‌حال آینده صلح جهانی دست‌نیافتنی به نظر می‌رسید و برای همیشه دور از دسترس بود. تحلیل آنها هیچ پاسخی برایشان به‌دنبال نداشت، اما این کار هم اشتباه نبود. تنها راه‌حلشان - البته نه راه‌حلی که حامیان براندازی این سلاح‌ها یا هر کسی که امیدوار بود پاسخی فوری در دسترس است را راضی کند - همانا ایستادن در «اینجا» و کار در «آنجا» بود آن هم با برداشتن گام‌هایی تدریجی که به مسیر درستی اشاره می‌کرد؛ حتی اگر هدف نهایی دور از دسترس یا غیرقابل‌تصور باشد. کیسینجر با تصویری که از همکارش «سام نان» به عاریت گرفت توضیح داد. تلاش برای کنار زدن تسلیحات هسته‌ای «شبیه بود به بالارفتن از کوهی که پوشیده در ابرهاست.» نمی‌توانیم قله را توصیف کنیم و نمی‌توانیم مطمئن باشیم که موانع غیرقابل‌رویت یا شاید غیرقابل‌عبوری در مسیر وجود ندارد. بااین‌حال، این به آن معنا نیست که این کار ارزش دنبال‌کردن ندارد. این استراتژی نبود بلکه بهترین راهی بود که می‌توان امید به آن داشت. تمام آنچه واقع‌گرایان می‌توانستند انجام دهند همانا اشاره به تصمیم‌گیرندگان در یک مسیر خاص بود؛ حتی اگر آن چیزی که جلویمان است صعودی بسیار نامشخص و سخت به بالای کوه باشد. شخص دیگری بود که راهی به‌یادماندنی برای انجام این کار یافت. اگر کیسینجر برای پیش‌بینی در مورد اینکه جامعه بین‌المللی تا‌ چه مدت می‌تواند با تهدید هولوکاست هسته‌ای که بر سرش معلق است به بقای خود ادامه دهد به چالش کشیده شود، پاسخی که ممکن است ارائه دهد این بود «وزیدن در باد.»

کیسینجر در پایان کتاب «آیا آمریکا به سیاست خارجی نیاز دارد؟» پس از اتمام تحلیل خود در مورد جایگاه ایالات متحده در جهان در آغاز قرن ۲۱، چرخشی به چشم‌اندازی فلسفی و درازمدت داشت که برداشت او از واقع‌گرایی، روابط بین‌الملل، تعادل و قدرت را تقویت می‌کرد. او همین کار را در صفحات پایانی «نظم جهانی» و نیز در مقاله‌ای که در سال ۲۰۱۸ در the Atlantic با عنوان «چگونه روشنگری پایان می‌یابد» منتشر کرد نیز انجام داد. اکنون این مشکلات خاص امور خارجی نبود که اسباب نگرانی او بود بلکه رویکرد فکری لازم برای دولتمردیِ موفقیت‌آمیز بود. این درس آخر او به‌عنوان معلم «خود انتصاب» برای مردم آمریکا بود و این مساله او را به مضامین مشترک آن تبعیدی‌های آلمانی - یهودی بازگرداند که با چشم‌انداز ضدایدئولوژیک، ضدکمی‌گرایی و اگزیستانسیالی او اشتراک نظر داشتند. کیسینجر در ظهور کامپیوتر و ‌زاده شدن عصر اطلاعات دگرگونی‌ای را دید که به‌اندازه ابداع دستگاه چاپ عمیق بود. آنچه قلمروِ گروه کوچکی از متخصصان تحصیل‌کرده‌ دارای امتیاز با دانشی عظیم بود به روی میلیون‌ها نفر در اقصی نقاط دنیا گشوده شده است و هرکسی اکنون یک کیبورد دارد و مایل است آینده بشر را شکل دهد. هر زن و هر مردی یک متخصص است. کسانی که ایمان ایدئولوژیک به دموکراسی و مساوات‌طلبی دارند ممکن است این پراکندگی قدرت را ارج نهند اما کیسینجر البته یک دموکراتِ ایدئولوژیک نبود. آنچه او در مورد فضای سایبری درک می‌کرد یک آشوب فزاینده بود؛ آشوبی که او آن را با وضع طبیعی هابز که در آن چشم‌انداز نظم جهانی از نظر دورتر می‌شد برابر می‌انگاشت. این تعداد مردمی که به اطلاعات دسترسی داشتند نبودند که برای او مهم بود بلکه آنچه با آن اطلاعات انجام می‌شد مهم بود و در ذهن او کامپیوتری شدن جهان نوعی تفکر غیرمسوولانه را ترغیب می‌کرد که در بهترین حالت برای قضاوت منطقی مضر و در بدترین حالت فاجعه‌بار بود.

کامپیوترها، اینترنت و دیگر پیشرفت‌ها در زمینه ارتباطات نیروی خاص خود را توسعه دادند؛ اندیشه‌ پسِ آنها در واقع اندیشه نبود بلکه «ذهنیت محقق بود.» با حجم بی‌سابقه‌ای از اطلاعات که با یک ضربه انگشت در دسترس قرار می‌گیرد، سیاستگذاران به جهانی کشیده می‌شدند که تصور می‌شد انباشت واقعیت‌ها برایشان حلال مشکلات خواهد بود. داده‌ها طلسم می‌شدند؛ عقل، قضاوت و تا‌مل کاهش یافت. اگر پاسخ‌ها بلافاصله از اطلاعات در دسترس معلوم نشدند، آنچه نیاز می‌شد اطلاعات بیشتر بود. کیسینجر می‌گفت، با ظهور اینترنت و فزونی گرفتن استفاده از آن، «فعالیت انسانی به‌طور فزاینده «داده‌محور» می‌شود.»