بخش دویست و سیوهفتم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
چنین مشکلاتی میتوانست راهی برای همکاری میان آمریکا و چین باشد، همانطور در مورد اتحاد شوروی طی دهه ۷۰ مصداق داشت. هیچ مسالهای «تهدید» یا «فرصتی» بزرگتر برای همکاری به دست نمیداد جز خطر تخریب هستهای. این مسالهای است که در جنگ سرد امری حیاتی بود و در آغاز قرن بیست و یکم هم با فوریتی جدید از نوظهور کرد. کیسینجر در سالهای افول خود به گذشته رجعت کرد و بار دیگر به تحلیلِ تهدیدِ جنگ هستهای بازگشت؛ موضوعی که باعث شد نام او در دهه ۵۰ سرزبانها بیفتد. «اشاعه تسلیحات هستهای به یک مشکل اساسیِ استراتژیک برای نظم بینالمللی معاصر تبدیل شده است.» «نابودی حتمی متقابل» - اقدام توازنبخشی که طی جنگ سرد غالب بود یعنی زمانی که فقط دو ابرقدرت هستهای وجود داشت - بهطور فزایندهای غیرقابلاجرا شد؛ چراکه کشورهای بیشتری به تسلیحات هستهای دست یافتند. آنچه کیسینجر آن را «جبر بازدارندگی» مینامید حتی دشوارتر شد آنگاه که دولتهای هستهای بیشتری رودرروی هم صفآرایی کردند. کیسینجر با نگاهی به فجایع تاریخ میپرسید، «چه کسی در برابر چه کسی بازدارندگی ایجاد میکند؟» او احتمال طرح و توسعه ائتلاف هستهای را پیشبینی کرده بود که «در استحکام خود با ائتلافهایی قابلمقایسه بود که منجر به جنگ جهانی اول شد» و افزود که «توسعه بیشتر تسلیحات هستهای احتمال تقابل هستهای را چندبرابر میکند.»
افزون بر این، بازدارندگی جنگ سرد میان آمریکا و شوروی «تا حد زیادی به توانایی تأثیرگذاری روانشناختی بر دشمن بستگی داشت» اما اگر دولتهای شرور موفق به توسعه تسلیحات هستهای شوند، سیاستهای بازدارندگی جنگ سرد دیگر قابل اعمال نخواهند بود. احتمال دارد که رهبران غیرمسوول کشورهای کوچک و به لحاظ اقتصادی رشد نکرده که حس ناایمنی دارند میل بیشتری برای استفاده از این تسلیحات داشته باشند البته اگر احساس تهدید کنند. یا ممکن است قدرت جدید خود را به شیوههای خطرناکی نشان دهند. این سلاحها میتواند نقش حفاظتی برای تروریستها داشته یا در دست آنها بمبهایی خطرناک قرار دهد؛ آنها ممکن است تکنولوژی هستهای خود را به دولتهای دیگر بفروشند اما حتی اگر آنها هیچیک از این کارها را انجام ندهند، ممکن است جهان با یک مارپیچ وخامتبار مواجه شود، چه، کشورهایی که همسایه این کشورهای تازه هستهای شده هستند میکوشند تا قابلیتهای خود را توسعه دهند. قابلیت هستهای کرهشمالی به طرز شگرفی امکان بمب هستهای کرهجنوبی یا ژاپن را افزایش داده است. برنامه هستهای ایران هم میتواند آرزوهای مشابهی در کشورهای عربستان سعودی، ترکیه و مصر به وجود آورد. یک قطعیتِ مضاعف و ترسناک این بود که میتوان اطمینان داشت که این قدرتهای هستهای کوچک نمیتوانند آن نوع اقدامات امنیتی و ایمنیبخشی را که شوروی و آمریکا از آن برخوردار بودند، به وجود آورند. احتمال زیادی است که حوادث، پرتابهای غیرمجاز و سرقت مواد هستهای از این کشورها رخ دهد. همزمان، امنیت - حتی برای قدرتهای هستهای مستقر - در دنیای سایبری و هک کامپیوتری بسیار دشوارتر شده است. «یک لپتاپ میتواند عواقبی جهانی ایجاد کند.» کیسینجر میگفت، تمام این نگرانیها خطراتی «غیرمترقبه» و «بیسابقه» ایجاد میکنند. قدرتهای مهم «هیچ نفع مشترک فوریای ندارند جز جلوگیری از ظهور دولتهای هستهای بیشتر.» او هشدار داده است که ممکن است وارد «جهانی ویرانگر شویم که در آن بشر بهصورت بیسابقهای از میان میرود.»
چنین افکار شومی کیسینجر را - همراه با سه متفکر مهم استراتژیک دیگر یعنی جورج شولتز، سام نان (رئیس سابق کمیته نیروهای مسلح سنا) و ویلیام پِری (وزیر دفاع دولت کلینتون) - واداشت تا «خبر غیرمنتظرهای» را در قالب یک سرمقاله در والاستریت ژورنال در ۴ ژانویه ۲۰۰۷ مطرح کند. آنها که از تلاشهای بیاثر گذشته برای جلوگیری از گسترش سلاحهای هستهای سرخورده و ناامید شده و از خطرات قرن ۲۱ با حملات ۱۱ سپتامبر هم بیدار شده بودند، هشدار دادند که «جهان اکنون در یک پرتگاه قرار گرفته است.» نقطه عطف فرارسیده بود و آنها خواستار کاهش و حذف نهایی تسلیحات هستهای شدند. خواسته آنها از سوی مجموعه تأثیرگذاری از مقامهای دولتی باتجربه تأیید شد؛ چهرههایی مانند کالین پاول، جیمز بیکر، رابرت مکنامارا و زبیگنیو برژینسکی. همانطور که کیسینجر خاطرنشان کرد، برانداختن تسلیحات هستهای هدف ثابت آمریکا از زمان دولت آیزنهاور به اینسو بوده است. اگر کیسینجر، شولتز، نان و پِری مورد استقبال اعضای دیگر تشکیلات استراتژیک قرار گرفتند به این دلیل بود که این چهار نویسنده هر چیزی بودند جز رویاپردازان خیالاندیش و صلحطلبان آرمانگرا. آنها به شکل انگشتنمایی سرسخت بودند و خود را وقف دنبالکردن منافع ملی ایالات متحده کرده بودند. همین امر بود که باعث شد مقاله آنها در جهان سروصدا کند. منافع ملی آمریکا از سوی برخی از معتبرترین چهرههای کشور در حال بازتعریف شدن بود تا شامل آن چیزی شود که عنوان سرمقاله به شکلی جسورانه اعلام کرده بود: «جهانی عاری از تسلیحات هستهای.» اما درعینحال، این مسالهای بود که کیسینجر تمایل نداشت لغو و برانداختن آن را سرسختانه بخواهد. از میان این چهار نویسنده، کیسینجر مرددترینِ آنها بود؛ یعنی فردی که بیشترین سوالات و ملاحظات را داشت. او خطرات اشاعه هستهای را میدید، به نیاز برای تفکر تازه پی برده بود - درست همانطور که به تفکری تازه در دهه ۱۹۵۰ پی برده بود یعنی آنگاه که از مفهوم «تخریب حتمی متقابل» انتقاد میکرد - اما قرار نبود به اردوگاه «بمب را منع کنید» بپیوندد و به آن اعتبار دهد. ایدهآلیسم او لعن و نفرینی برایش بود. شولتز تمام قدرت اقناعی خود را به کار بست تا کیسینجر را همراه سازد. بااینحال، نویسندگان دیگر بدون ابهت نام او میدانستند که مقالهشان آن توجهی را که باید و شاید کسب نمیکند. همانطور که ویلیام پری گفت: «هر مشکلی که ما با بیمیلی هنری در برخی جنبههای این مقاله داشته باشیم، اما این مشکلات در برابر اعتباری که نام او به گروه ما میدهد چیزی نیست.»