بخش صد و هشتاد و نهم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
مورگنتا میگفت کیسینجر بادبانهای خود را با «فراست و نجابت» تنظیم کرده و دانشگاهیان حسودی را که هیچ چیزی جز فرصتطلبی و دنبال شغل بودن را نمیدیدند، سرزنش میکرد. او اصرار داشت که بیشتر انتقادها از کیسینجر «به شکل خودپسندانهای بیشرمانه بود».
مورگنتا هرگز اظهارنظری را که پرزیدنت کندی در مورد او [منظور در مورد مورگنتاست] مطرح کرد [البته] پس از آنکه مورگنتا سخنانی انتقادی در مورد دولت مطرح کرد فراموش نکرد. کندی به او گفت: «تو باید جایی که من مینشینم بنشینی.» مورگنتا اذعان کرد که «نکتهای دارد» و شروع به نوشتن مقالاتی متفکرانه در مورد روشهایی کرد که براساس آن روشنفکران و سیاستمداران هر دو با هم همپوشانی داشتند و در مورد پیچیدگیهای ناامیدکننده «مساله همکاری» تفاوت داشتند. روشنفکران برای سیاستسازی مهم بودند و مفاهیم و چشماندازهایی به دست میدادند اما آنها بر مبنای ارزشهای متفاوتی از سیاستمداران عمل میکردند. محققان و اندیشمندان با ایدهها سر و کار دارند، هدفشان (اگر میتوانستند) هوشمند بودن و ارائه قاطعانه استدلالشان بود. دولتمردان اهداف متفاوتی داشتند. مورگنتا میگفت: «روشنفکر بهدنبال حقیقت است اما سیاستمدار بهدنبال قدرت.» اما مورگنتا به سرعت افزود که این تفاوت موجب برتری روشنفکر به سیاستمدار نمیشود زیرا قدرت یک واقعیت گریزناپذیر است؛ در حالی که دنبال کردن غامض و پیچیده حقیقتبار خود را بهدنبال دارد. سیاستمدار مجبور به تعامل با حقایق است نه نظریهها و حقایق میل دارند که «از ایدههای اشتباه گوشت قیمه قیمه شده بسازند». روشنفکران بدون اینکه ضرورتا و بهطور خاص «عاقل» باشند میتوانند زیرک باشند یا اصلا عاقل باشند. سیاستمدار نیازمند «حکمت عملی» [practical wisdom] است؛ در حالی که اندیشمند یا روشنفکر «ممکن است بدون اینکه به شیوههای مرسوم در دنیا عاقل باشد، هوشمند یا خردمند باشد».