تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
در مقابل، «نیکسون میتواند مرا به شام دعوت کند و مرا وادار به تشکر از خود بهخاطر این امتیاز سازد». اما انتخاب یک رئیسجمهور مثل انتخاب یک همراه برای شام نبود. برخلاف هامفری، نیکسون به لحاظ احساسی به جنگ متعهد نبود؛ او به لحاظ احساسی به هیچچیز غیر از داراییهای خود متعهد نبود. او بدون هیچ مسوولیت شخصی برای مداخله آمریکا در ویتنام، میتوانست اجازه دهد که محاسبات سیاسی محض، خطمشی و سیاست او را تعیین کند و آنچه مورگنتا روی آن حساب میکرد، این بود که فرصتطلبی سرد و بیاحساس نیکسون او را به این نتیجهگیری رهنمون خواهد شد که بهترین راه همانا مهندسی عقبنشینی آمریکاست. ایدهآلها، اخلاقیات و حتی حقیقت، فقط مانع حلوفصل میشود و خوشبختانه، نیکسون با هیچیک از اینها محدود نشد. افزون بر این، اگر اوضاع خراب میشد، او همواره میتوانست دموکراتها را مقصر جنگ خطاب کند.
این دلگرمکنندهترین دلیل برای انتخاب نبود اما بعد مورگنتا یک نگرانی بزرگتر و دلیل دیگر برای حمایت از نیکسون داشت. همچون لئو اشتراوس، هانا آرنت و هنری کیسینجر، مورگنتا نگران مسیر دموکراتیک بهسوی فاشیسم بود - یک آمریکای وایماری - و در ۱۹۶۸ او مشاهده کرد که تهدید در نامزدی ریاستجمهوری جورج والاس تجلی یافته است؛ عوامفریب نژادپرستی که نه فقط در زادگاه جداییطلب خود در جنوب بلکه در مناطق طبقه کارگر [نشین] شمال هم کسب حمایت میکرد. در نگاه مورگنتا، نیکسون با دنبالکردن سیاستهای محافظهکارانهای که انگیزههای فاشیستی را تضعیف میکرد (و این انگیزهها سپس رها شد) شانس بهتری نسبت به هامفری لیبرال برای مبارزه با پدیده والاس داشت. «نقطه قوت نیکسون، نقطهضعف والاس است.» بعد از انتخابات، تحرک والاس کمرنگ شد اما جنگ در ویتنام خیر. طی سال اول حضور نیکسون در قدرت، مورگنتا چیز بسیار کمی در مورد ویتنام نوشت و در واقع، پس از آن هم زیاد ننوشت؛ هیچچیز با حجم کاری که او طی دهه ۶۰ یا انرژیای که او برای مخالفت با سیاستهای لیندون جانسون صرف کرد، جور درنمیآمد. اما او گاهی به نزاع بازمیگشت و از کاخ سفید نیکسون ابراز ناامیدی میکرد؛ کاخ سفیدی که اکنون البته شامل دوستش هنری کیسینجر هم میشد. بیتردید، چیزهای زیادی با تغییر از جانسون به نیکسون دچار تغییروتحول شد. در اوایل دهه ۱۹۷۰، تحت هدایت هنری کیسینجر، دولت یک گزارش گسترده در مورد سیاست خارجی آمریکا را منتشر کرد که ویژگی چندمرکزی کمونیسم را تایید میکرد و مورگنتا لذت و سرخوشی خاصی از این نظر رسمی یافت که «تنها زمانهایی که اتحاد شوروی از زمان جنگ جهانی دوم به بعد از ارتش سرخ استفاده کرد، علیه متحدان خود بوده است: در شرق آلمان در سال ۱۹۵۳، در مجارستان در سال ۱۹۵۶ و در چکسلواکی در سال ۱۹۶۸». میتوان در این کلمات هم رد پای کیسینجر را دید و هم مورگنتا را.
با این حال، ظاهرا چیزهای زیادی به همان صورت باقی ماندهاند. برخلاف جانسون، نیکسون قصد داشت حضور زمینی آمریکا در ویتنام را در فرآیندی کاهش دهد که «ویتنامیزه» نامیده میشد؛ فرآیندی که در آن ارتش ویتنام جنوبی بار نبرد را با پشتیبانی هوایی آمریکا به دوش میکشد. تلفات آمریکاییها به شدت کاهش مییابد و این مزیت مضاعف را خواهد داشت که بادبان را از توفانهای معترضان در امان نگاه میدارد. اما با بیمیلی مورگنتا، او هیچ تغییری در منطق جنگ مشاهده نکرد. همه استدلالهای قدیمی نیکسون از دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ تکرار شد که به نظر مورگنتا «معادل با تداوم نامشخص جنگ» بود. در روزهای پس از پیروزی انتخاباتی نیکسون، وی فرصت داشت تا عقبنشینی سریع آمریکا را ترتیب دهد اما گند زد. مورگنتا در می۱۹۷۰ اعلام کرد: «مسالهای که از سال ۱۹۵۴ ایالاتمتحده را در گود رقابت با کمونیستها قرار داده است همواره «خیلی ساده» بوده است: چه کسی باید بر ویتنام جنوبی حاکم باشد؟»
«خیلی ساده»: بااینحال، واقعیت این بود که جنگی که نیکسون و کیسینجر در آن درگیر بودند، همان جنگی نبود که لیندون جانسون در آن حضور داشت، حتی اگر تسلیحات و تاکتیکها یکی باشد. مورگنتا اشتباه میکرد. ظواهر فریبنده بود. دو واقعگرای سیاسی و دو حامی سیاست واقعگرایی اکنون مسوول سیاست خارجی آمریکا بودند با ایدهآلها و حتی اخلاقیاتی که دور از مرکز تفکرشان بود و نظریه دومینویی که قانونی منسوخ بود. بهآرامی و بهطوری اجتنابناپذیر و اغلب مبهم، کاخ سفید در مسیر مورگنتا حرکت میکرد. مخالفان جنگ برای ۴ سال طولانی، تلخ و تفرقهافکن سرخورده و عصبانی مانده بودند اما نتوانستند آنچه بهراستی در حال وقوع بود را ببینند، حتی اگر با سرعتی آهسته در حال رخدادن بود زیرا به شکل یا حرکتی آرام در حال رخدادن بود. در اکتبر ۱۹۶۸، زمانی که هنری کیسینجر بهعنوان مشاور سیاست خارجی نلسون راکفلر خدمت میکرد، او و مورگنتا نامههای تندی در مورد مساله ویتنام ردوبدل میکردند. راکفلر با دنبالکردن نامزدی ریاستجمهوریِ جمهوریخواهان، موضعی را در مورد جنگ اعلام کرد که از سوی کیسینجر قالببندی شده بود. این موضع خواستار «صلحی شرافتمندانه» که با عقبنشینی دوجانبه و همزمان ویتنامیهای شمالی و نیروهای آمریکایی حاصل خواهد شد و به ویتنامیهای جنوبی اجازه خواهد داد تا نزاع را بهتنهایی حلوفصل کرده و سرنوشت خودشان را تعیین کنند. درهرحال، یک داوطلب جنبش اعتراضی، به نام مورگنتا با دهها مقاله و سخنرانی در پشت سر خود، پیشنهاد راکفلر را غیرقابلاجرا خواند. کیسینجر این انتقاد را به خود گرفت؛ او فکر میکرد شایسته چیزی بهتر از جانب مراد و همکار خود است.در نامهای با عنوان «هانس عزیز»، کیسینجر نوشت که «لحن و محتوای مقالهات را بسیار دردآور یافتم. ما مدتها با هم دوست بودیم».کیسینجر ادامه داد: «بهطوریکه باید تصور شود که در نوشتن درخصوص یکدیگر، ما باید از خامترین تفاسیری که میتواند استفاده شود اجتناب کنیم.» او اظهار کرد که پیشنهاد راکفلر (و کیسینجر) «با نظرات خودتان نمیخواند» و در عبارتی که فضایی برای کل افرادی که رویکرد مورگنتا را دنبال میکردند او اظهار کرد: «در مورد خودم، سابقهام روشن است.»