بخش صد و پنجاه و چهارم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
ممکن است کسی مقالات مورگنتا در اوایل دهه ۱۹۶۰ را با حس تاسف و اندوه بخواند. مورگنتا که در مورد محدودیتهای قدرت آمریکا، خطرات نظریه دومینو و ضرورت بررسی هر مساله مشخصی از نظر ایدئولوژیک – از طریق خصوصیات برجسته آن- بصیر و آگاه بود به رهبران در واشنگتن اصرار میکرد که تعهد به ویتنامجنوبی از نظر منافع ملی را ارزیابی کنند. چقدر مهم بود که مانع متحدشدن ویتنام ذیل یک حکومت کمونیستی شویم؟ اگر کسی ماهیت چندگانه کمونیسم و محدودیتهای فکری ایدئولوژی بلشویکی را درک کند، جواب باید «نه خیلی» باشد. سیاستگذاران باید اول، میان آنچه که ضروری است و آنچه که مطلوب است و دوم، میان آنچه که مطلوب و آنچهکه ممکن است، تمایز بگذارند.سیاستگذاران آمریکایی «ظفرنمون» [ Triumphalist: این عبارت را از کتاب «فلسفه و جامعه و سیاست» ترجمه عزتالله فولادوند بهعاریت گرفتهام] ترجیح میدادند، باور کنند که اگر چیزی مطلوب است، ممکن است، بدون آنکه حسی از تراژدی در اندیشهشان باشد. جزمیت غالب ضدکمونیستی، با جهالتش به تاریخ و فرهنگ ویتنام، در ایجاد تمایزات لازم شکست خورد و بنابراین مجبور شد مسیری را تعیین کند که فقط میتوانست به «تحقیر و فاجعه» بینجامد. مورگنتا در سال ۱۹۶۲، در زمانی که چند هزار مشاور قدم به ویتنامجنوبی گذاشته بودند، نوشت: اگر ما بر یک رویکرد نظامی پافشاری ورزیم، «احتمالا به شکلی عمیقتر، غرق در جنگی از نوع کرهای خواهیم شد و تحت شرایط سیاسی و نظامی بسیار نامطلوبتر از کسانی که در کره غالب شدند، خواهیم جنگید.» مورگنتا جنگی را پیشبینی کرد که ۵ یا ۱۰ سال طول میکشید و به بنبست میرسید. او نسبت به دیگر مسوولان و مقامهای معتمد کاخسفید که بر مداخله اصرار میورزیدند به حقیقت نزدیکتر بود و چند سال بعدتر او به درستی گفت: «اگر توصیه من دنبال شده بود، امروز هیچ جنگی در ویتنام نداشتیم.» مورگنتا بهای صداقت خود را پرداخت کرد. به دلیل جایگاهش، او نماینده تهدیدی واقعی بر راستکیشی [ارتدوکسی] ضدکمونیستی بود. او مشاور وزارت دفاع بود اما به دلیل دیدگاههایش در مورد ویتنام اخراج شد. دولت جانسون عملیاتی را طراحی کرد بهنام «پروژه مورگنتا» تا او را بیاعتبار سازد و FBI را واداشت تا بر روی او متمرکز شوند. گفته شده که مورگنتا ریاست انجمن علوم سیاسی آمریکا را به دلیل مقالهاش در مخالفت با جنگ از دست داد، هرچند به همین دلیل، فرزندش هم به دلیل دیدگاههای پدر احضار شد. معدودی از همکاران دانشگاهیاش در این سالهای اولیه مشارکت در ویتنام به دفاع از او برخاستند. مورگنتا میگفت؛ از اساتیدی که علوم سیاسی تدریس میکردند بهواسطه این حقیقت متاثر و بیزار شده که بسیاری از آنهایی که در خفا مخالف جنگ بودند مایل نبودند آشکارا چیزی بگویند. باور به اینکه او کیسینجر را در ذهن نداشت، دشوار است. مورگنتا بهعنوان یک متفکر یهودی- آلمانی همواره شاهد تصورات تمامیتخواهانه در تلاشهای دولت جانسون برای اسکات خود و دیگر مخالفان و نیز میل به انطباق با بیشتر متفکران کشور بود. گویی دولت جانسون تلاش داشت به نوعی زمینهچینی کند تا مورگنتا یا وادار به سکوت شود یا خطمشی موافق با دیگر متفکران اتخاذ کند؛ متفکرانی که مخالفتی با جنگ ابراز نمیداشتند. با این حال، با افزایش مداخله آمریکا در ویتنام و با وجود مورگنتایی که الهامبخش بود، اختلاف نظر در دانشگاههای آمریکایی افزایش یافت. اولین اعتراض مهم ضدجنگ دانشجویی در مارس ۱۹۶۵ در دانشگاه میشیگان رخ داد. این اعتراض البته در قالب اعتراض خیابانی یا دیگر انواع اعتراضات اخلالگرانه نبود بلکه به شکلی منظم و آکادمیک برگزار میشد و قالب آن هم جلسات بحث و سخنرانی غیررسمی با اساتید و دانشجویانی بود که در مباحث «خیرهسری جدید آمریکایی» مشارکت داشتند. مورگنتا حضور نداشت اما دانشجویانی که حضور یافته بودند آشکارا از او بهخاطر راهنماییهایش قدردانی میکردند. این جنبش به سرعت به دیگر دانشگاهها هم سرایت کرد و در ماه می به واشنگتن رسید و این جلسات مباحثه و سخنرانی که دانشجویان در آن پیشگام بودند در تمام دانشگاهها در سراسر کشور پخش شد. مورگنتا البته یکی از سخنرانان اصلی بود. یک ماه بعد، او در شبکه خبری ویژه CBS با مخاطبانی سراسری حضور یافت که در آن او و «مک جورج باندی» مشاور امنیتملی در زمره مشارکتکنندگان اصلی بودند. باندی، مورگنتا را به مخالفت با طرح مارشال متهم میکرد که درست نبود. او همچنین میگفت که مورگنتا «بدبینی مادرزاد» است که البته پر بیراه هم نبود. اندکی از حس تراژدی سخت بهدست آمدهاش میتوانست ایالاتمتحده را از فاجعهای که خودش به خودش تحمیل میکرد، نجات دهد. چنانکه رابرت مکنامارا سالها قبل نوشت، «امروز بازپسگیری بیگناهی و اعتمادبهنفسی که با آن به مساله ویتنام میپرداختیم بسیار دشوار است.» نیل شیهان که مک نامارای تندرو را بهطور مستقیم دیده بود، او را «دریای خوشبینی» نامید. مکنامارای پیر و شرمسار یک «تقصیر از من است» در مورد «خود» پیشینش ارائه داد: «من همیشه مطمئن بودم که هر مشکلی میتواند حل شود اما اکنون خود را با مشکلی مواجه میبینم ... که نمیتواند حل شود.» مورگنتا در این زمان دریافت که شهرت و اعتبارش در سه مرحله تکامل یافته است. انتشار «سیاست میان ملتها» در سال ۱۹۴۷ باعث شد او به چهرهای تبدیل شود که در کلاسهای درس و در حلقههای سیاست خارجی شناخته شد. نوشتههایش در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ برای مجلات کمتیراژی مانند Commentary، The New Leader و The New Republic و نیز برای مجلات پرتیراژی مانند نیویورکتایمز و واشنگتنپست او را به «روشنفکری عمومی» تبدیل کرد که نفوذش فراتر از دانشگاهها رفت و خوانندگان آگاه و باسواد را دربر میگرفت اما از طریق مخالفتش با جنگ ویتنام بود که به تعبیر خودش «یکشبه معروف شد.»