جهانی که فریدمن از آن سخن می‌گوید نه‌تنها انقلاب در حکمرانی که انقلاب در دیگر ساحت‌های زندگی بشر را موجب شده و عرصه رسانه را نیز شامل می‌شود. سرعت انتقال اطلاعات و صورت‌بندی آن در اشکال مختلف، همچنین انتشار اخبار ضد و نقیض توسط مراجعی غیر‌رسمی و فارغ از چارچوب‌های آکادمیک جملگی موجب شده است تا در جهان کنونی ضرورت پرداختن به درست سنجی Fact-checking اخبار، مفروضات بی‌مبنا و مواردی از این دست دوچندان شود. در جهان امروز پایگاه‌های استنادی معتبری در حوزه درست‌سنجی فعالیت می‌کنند که عمدتا گستره موضوعی آنها وسیع است و از پرداختن به یک زمینه خاص که هم دایره محدودی داشته باشد و هم از پراکندگی بیش از اندازه آن پرهیز شود، غافلند. مجموعه قطب‌نما اولین درست‌سنج مطبوعات ایران در زمینه روابط بین‌الملل است که صرفا بر دایره موضوعی مذکور تمرکز می‌کند. ما در «دنیای‌اقتصاد» تلاش می‌کنیم تا برای رهایی از کژتابی مفهومی به فراخور شرایط و اقتضائات زمانی، به درست‌‌‌سنجی و راستی‌‌‌آزمایی پاره‌ای از مفروضاتی بپردازیم که از یک جهت با باورهای غلط در زمینه روابط بین‌الملل همراه بوده و از سوی دیگر به درک صحیح نسبت به مفاهیم نظری و مصادیق تاریخی این عرصه کمک کنیم.  اکنون به‌نظر می‌رسد که زنگ آغاز فرآیند انتقال قدرت در ایالات متحده آمریکا به صدا درآمده اما پاره‌ای از مفروضات غیرمنسجم و پراکنده‌ای که چندان نسبتی با واقعیت‌های موجود ندارد بر جای خود باقی مانده است. در نخستین بخش از مجموعه قطب‌نما به راستی‌آزمایی اصلی‌ترین گزاره‌های نادرست در باب انتخابات آمریکا خواهیم پرداخت.  این‌که توقع داشته باشیم فرآیند انتخابات آن هم در ایالات متحده که هم از جهت حقوقی و هم از حیث تاریخی با جذابیت‌های خاص خود همراه بوده فارغ از هیجانات معمول باشد بسیار دور از ذهن است اما اکنون که کمی از فضای آن هیجانات اولیه فاصله گرفته‌ایم؛ بهتر می‌توان در باب برداشت‌های نادرست درباره  این انتخابات نظر افکند.  احتمالا شما هم با این گزاره مواجه شده‌اید که انتخابات آمریکا فقط برای ما ایرانیان اهمیت داشته و سایر ملل به آن میزان و اندازه‌ای که ما به آن توجه داریم به این مساله نمی‌پردازند. این ادعا که عمدتا در شبکه‌های اجتماعی نیز بازتاب یافته بود از چند جهت قابل راستی‌‌آزمایی است. نخست این‌که هر فرد ایرانی در یک شبکه اجتماعی هم‌‌‌‌ وطنان خود را بیش از سایر ملل دنبال می‌کند؛ چنانچه انتظار می‌رود یک فرد آمریکایی نیز بیش از هر ملیت دیگری، نام کاربری هم وطن خود را دنبال کند، همین مساله موجب شده تا کاربران ایرانی با دنبال کردن حساب هموطنان خود و مشاهده مضامین مرتبط با انتخابات آمریکا به این نتیجه برسند که ایرانیان بیش از دیگر ملل به انتخابات آمریکا توجه دارند در حالی که ‌هیچ فردی نمی‌تواند ادعا کند از تمامی ملل بشری اطلاع کسب کرده و به این نتیجه رسیده که ایرانیان بیش از دیگران به این مساله توجه دارند و از آن مهم‌تر این‌که کمتر پژوهش دقیقی در این زمینه وجود دارد تا اثبات کند مردمان کدام کشورها بیش از دیگران به انتخابات آمریکا توجه داشته‌اند.

بخش دیگر چنین تصوری از انتخابات آمریکا به برداشتی اعتراض‌آمیز از وضعیت موجود بازمی‌گردد که خود را در قالب چنین ادعایی نمایان ساخته است. به این معنا که ناراضی بودن از وضعیت موجود و انباشت بحران‌های متعدد در جامعه ایران موجب شده تا نوعی خود‌تحقیری را در ما زنده کند و از همین جهت ما را به این نتیجه رسانده که احتمالا در انتخابات آمریکا نیز ما ایرانیان بیش از ملل دیگر به آن توجه کرده‌ایم.

 مضاف بر آن، تعداد مهاجران حاضر در آمریکا نشان می‌دهد که احتمالا ما تنها ملتی نیستیم که انتخابات آمریکا برایمان مهم تلقی می‌شود. به‌عنوان مثال تعداد چینی‌ها و هندی‌های حاضر در آمریکا بسیار بیشتر از تعداد ایرانیان حاضر در این کشور است پس احتمالا اهمیت انتخابات آمریکا برای یک مهاجر چینی اگر بیشتر از مهاجر ایرانی نباشد کمتر از آن نخواهد بود؛ علاوه بر شهروندان کشورها این قاعده برای سیاستمداران آنها نیز صدق می‌کند و مسلما برای آن دسته از کشورهایی که بیشترین میزان تعاملات اقتصادی را با آمریکا دارند نتیجه این انتخابات اهمیت فزاینده‌ای داشته است. بنابراین نگرانی‌های حزب کمونیست در چین، سران اتحادیه اروپا و اصلی‌ترین شرکای تجاری آمریکا در باب این انتخابات نمی‌تواند کمتر از سیاستمداران ایرانی باشد.

«ترامپ تنها رئیس‌جمهوری است که مقدمات دو قطبی کردن جامعه آمریکا را فراهم کرد تا از درون آن تقلب در انتخابات را نتیجه‌گیری کند»

یکی دیگر از گزاره‌هایی که در فرآیند انتخابات آمریکا محل مناقشه بوده، دو قطبی کردن جامعه آمریکا توسط دونالد ترامپ و حواشی مربوط به ادعای تقلب در انتخابات این کشور است. این مساله نیز از چند جهت قابل بررسی است که بخشی از آن به تجربه تاریخی در ایالات متحده بازمی‌گردد و بخش دیگر به سلسله تحولات جامعه‌شناختی در درون این کشور تمرکز دارد. نخستین نقص چنین ادعایی این است که پیچیدگی‌های تاریخی و جامعه‌شناختی آمریکا را به یک فرد تقلیل داده و در واقع به شخصی‌کردن بحث تمرکز دارد. در دامن‌زدن ترامپ به پاره‌ای از اعتراضات در آمریکا و همچنین نسبت به ادبیات تحریک‌آمیز او در قبال معترضان آمریکایی تردیدی وجود ندارد اما باید این واقعیت را بپذیریم که مقدمات دو قطبی کردن جامعه آمریکا از سال‌ها قبل آغاز شده بود و ترامپ از این شکاف تاریخی در جامعه آمریکا برای تجمیع آرای خود بهره برد. به صرف اینکه گفته شود ترامپ یک پوپولیست بود مساله‌ای حل نخواهد شد بلکه پرسش اصلی این است که چرا یک چنین پدیده‌ای در آمریکا ظهور یافت؟ هیچ پدیده‌ سیاسی، بدون پیش‌زمینه‌های ریشه‌دار تاریخی و هویتی نمی‌تواند به یکباره ظهور کند بلکه محصول سال‌ها انباشت تدریجی و پیوسته است. تقلیل دادن فضای دوقطبی در آمریکا به ترامپ درست مثل این می‌ماند که خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا را صرفا به تلاش‌های دیوید کامرون تقلیل دهیم حال آنکه زمینه‌های تاریخی و هویتی این خروج بسیار عمیق‌تر از اقدامات شخص نخست‌وزیر بود. برگزیت و انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا از جهت نزدیکی آرای موافقان و مخالفان نیز به یکدیگر شباهت دارند و خود نمایانگر یک فضای دوقطبی است که ریشه در تاریخ و هویت این جوامع دارد. اگر نگاهی تاریخی به آمریکا داشته باشیم درمی‌یابیم که همواره مولفه‌های هویتی مانند فرهنگ آنگلو-پروتستان، زبان انگلیسی، ایمان مسیحی، اخلاقیات کار، و ارزش‌های فردگرایی در مقابل ایدئولوژی چندفرهنگ‌گرایی؛ امواج جدید مهاجران از آمریکای لاتین (به‌ویژه مکزیک) و زبان اسپانیایی قرار گرفته و از همین جهت همواره نزاعی دائمی میان جامعه سفیدپوستان که خود را هسته حقیقی هویت آمریکایی تلقی می‌کنند در مقابل جامعه غیر‌سفید شکل می‌گیرد.

«ترامپ، آمریکا را منزوی کرد»

به‌نظر می‌رسد این گزاره از پرکاربردترین تلقی‌هایی است که تاکنون بارها توسط شخصیت‌های سیاسی مختلف و همچنین منابع خبری رسمی و غیر‌رسمی مطرح شده است. اینکه آمریکای ترامپ تنها و منزوی شد و احتمالا نشانه‌ها و مصادیق آن هم می‌تواند در مواردی مانند شکست در شورای امنیت سازمان ملل متحد بر سر تمدید تحریم تسلیحاتی علیه ایران، دوری جستن شرکای اروپایی از آمریکا و شعار «اول آمریکا»یی ترامپ باشد. اما آنچه در این ادعا روشن نیست معنای منزوی شدن است، بنابراین وقتی از منزوی شدن سخن می‌گوییم مشخص نیست که از چه چیزی حرف می‌زنیم. اگر مقصود از منزوی شدن در این ادعا، یک نوع جهت‌گیری سیاست خارجی باشد به این معنا که منزوی شدن را معادل انزواگرایی بدانیم بسیار ساده‌لوحانه خواهد بود اگر تصور کنیم که ترامپ می‌تواند آمریکا را منزوی کند. اما انزواگرایی چیست و چه جایگاهی در مفاهیم روابط بین‌الملل دارد که در گزاره مذکور با نوعی کژتابی مفهومی همراه شده است. انزواگرایی در واقع یکی از جهت‌گیری‌های موجود در سیاست خارجی است که یک کشور به‌صورت ارادی و آگاهانه از درگیرشدن در امور جهانی جلوگیری می‌کند و همچنین از تعاملات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و دیپلماتیک گسترده با کنشگران بین‌المللی فاصله گرفته و آن را به حداقل ممکن کاهش می‌دهد. این استراتژی را کشورهایی اتخاذ می‌کنند که علاقه یا منافعی به حضور فعال در محیط بین‌المللی و منطقه‌ای ندارند و معمولا انباشت بحران‌های داخلی آنها را به سوی این راهبرد سوق می‌دهد. چین در دوران انقلاب فرهنگی، ژاپن در دوره‌ میجی و آمریکا در زمان مونروئه این استراتژی را برگزیدند. این همه در حالی است که یک قدرت بزرگ مانند ایالات متحده آمریکا در شرایط کنونی نه می‌تواند انزواگرایی را برگزیند و نه چنین استراتژی با جایگاه کنونی این کشور همخوانی دارد. چطور ممکن است کشوری که بیشترین سهم از اقتصاد جهانی را دارد، بیشترین پایگاه‌های نظامی را در جهان دارد و همچنین با حضور فعال خود در مناطق مختلف دنیا، عمق استراتژیک خود را به نمایش می‌گذارد، منزوی شده باشد؟! و چگونه ممکن است که یک قدرت بزرگ با این حجم از تحولاتی که در طول دهه‌های متمادی شکل گرفته به یکباره با حضور دونالد ترامپ در کاخ سفید در مدت چهار سال تغییر جهت داده و منزوی شود؟! ساختارها هم درون آمریکا و هم در نظام بین‌الملل به اندازه‌ای متصلب هستند که حتی قدرتمندترین رئیس‌جمهور جهان نیز نمی‌تواند به تنهایی و به‌صورت دفعی آنها را تغییر دهد. به‌عنوان مثال حتی ادعای ترامپ مبنی بر خروج نیروهای نظامی آمریکا از مناطق مختلف جهان از جمله خاورمیانه و بخش‌هایی از اروپا در نهایت امر عملیاتی نشد و صرفا در حد یک ادعا باقی ماند، فراموش نکنیم که حتی باراک اوباما نیز ایده‌ خروج نظامیان را دنبال می‌کرد اما در نهایت نتوانست آن را عملیاتی کند. از سوی دیگر استراتژی انزواگرایی در جهان کنونی که گستره‌ ارتباطات میان کنشگران را افزایش داده نه چندان مطلوب است و نه ممکن، به‌ویژه این‌که انزواگرایی برای یک قدرت بزرگ فعال، بسیار دور از ذهن است. شاید بهتر باشد که بگوییم ترامپ وجهه بین‌المللی آمریکا را خدشه‌دار کرد، اما تمرکز بر ادعای منزوی کردن آمریکا چندان دقیق نیست.  بنابراین مجموعه این گزاره‌ها بیش از آنکه با واقعیت‌های موجود نسبتی داشته باشد، محصول گمانه‌زنی‌های ذهنی است. بدیهی است که می‌توان موارد دیگری را نیز در این زمینه راستی‌آزمایی کرد اما تاکید ما بر اصلی‌ترین گزاره‌ها و ارتباط آن با حوزه مطالعاتی روابط بین‌الملل است.  

پی‌نوشت‌ها:

۱. Friedman, Thomas L. (۲۰۱۱). One Country, Two Revolutions, October ۲۲, Available in: https: / / www. nytimes. com/ ۲۰۱۱/ ۱۰/ ۲۳/ opinion/ sunday/ friedman-one-country-two-revolutions. html.

۲. Griffiths, Martin. (۲۰۰۵). Encyclopedia of International Relations and Global Politics, New York: Routledge.

۳. Huntington, Samuel P. (۲۰۰۵). Who Are We? The Challenges to America’s National Identity, Uk: Simon & Schuster.

۴. US Department of Homeland Security, Office of Immigration Statistics.