بخش نود و پنجم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
آرنت نوشت که وی استفاده از اختیارات دولت فدرال برای واداشتن ادغام در مدارس دولتی جنوب را رد میکند. این مساله بهعنوان امری عملی، او را در کنار نژادپرستان قرار داد، چنانکه توسل او به حقوق ایالات چنین پیامدی به دنبال داشت. تعجبی نداشت که دوستان لیبرال او واکنشی از سر خشم نشان دادند اما چیز دیگری در مقاله او نبود تا قلب جداییطلبان سختسر را گرم کند. رهبران «کوکلاکسکلان» کپیهایی از «Dissent» را میان حامیان خود توزیع نمیکردند. چنانکه خودش در آغاز گفت: «بهعنوان یک یهودی، من برای همه سیاهان و مظلومان یا مستضعفان تلاش و همدردی میکنم و اگر خوانندگان هم چنین کنند قدردان آنها خواهم بود.» مبنای استدلال او تمایز منتسکیو بود میان جامعه و دولت، عرف و قانون. این وظیفه مقامهاست تا برابری قانونی و سیاسی و نه برابری اجتماعی را اجرا کنند. از اینرو، حق و حقوق مربوط به رایدادن یک نگرانی مشروع برای مقامهای فدرال بود چنانکه جداسازی خدمات عمومی مانند اتوبوسها، قطارها، هتلها و رستورانهای واقع شده در مناطق تجاری (یک جزء مهم)، تئاترها و موزهها چنین بود. از همه بیشتر، آرنت نگران قوانین ضد زناشویی میان نژادی [antimiscegenation: واژه miscegenation به ازدواج دو نفر از دو نژاد مختلف (بهویژه سفید و سیاه) اشاره دارد و وقتی با anti همراه میشود معنای ضد آن را میدهد] بود که انکار صریح برابری قانونی بود. به دولت ارتباطی نداشت که در چیزی دخالت کند که باید خصوصیترین و فردیترین تصمیمات باشد. میتوانید آن را «تعصبات» بنامید. اما اگر دولت بخواهد به همین ترتیب تبعیض را از میان بردارد هم از حد خود تجاوز کرده است. این یک ایدهآل آرمانی بود که از طریق فقدان واقعگراییاش باید منجر به استبداد شود زیرا هرکس تمایزهای اجتماعی از این یا آن نوع را ایجاد میکند که میتواند فقط با نیروی سرکوب پاک شود. تعصب در انتخاب ما از دوستان و همسایگانمان هم وجود دارد. آرنت میگفت: «بدون برخی تبعیضها، جامعه دیگر وجود نخواهد داشت» و درست همانطور که مردم باید حق ازدواج با هرکسی که دوست دارند را داشته باشند، باید از حق معاشرت با کسی که دوست دارند هم برخوردار باشند. او نمونهای از آنچه را که تبعیض «مشروع» میخواند مطرح کرد. یهودیان ممکن است اوقات فراغت و تعطیلات خود را به سپریکردن در میان همنوعان و همکیشان خود ترجیح دهند؛ بههمین ترتیب، ممکن است غیریهودیان از گذراندن وقت خود در خارج از جمع یهودیان لذت ببرند. استراحتگاهها باید بتوانند آزادانه این ترجیحات خصوصی را – هرچند معلوم و روشن نیستند- تامین کنند و دولت نباید تا زمانیکه این نهادها و موسسات بهعنوان نهادهایی خصوصی در چارچوب حوزه اجتماعی زیست میکنند دست به تجاوز و دخالت در حریم آنها بزند. اما آرنت بار دیگر تاکید کرد که «اگرچه دولت حق ندارد در اقدامات پیشداورانه و تبعیضآمیز جامعه مداخله کند، اما نهتنها «حق» که «وظیفه» دارد اطمینان یابد که این اقدامات به لحاظ قانونی اجرا نمیشوند.» دولت نمیتواند خواستار برابری اجتماعی شهروندانش – یا ناگفته نماند- نابرابری اجتماعی آنها شود «بلکه میتواند و در حقیقت باید برابری را در چارچوب اجتماع سیاسی [ملت] اعمال کند.» در چارچوب نظر آرنت، مدارس ظاهرا در منطقهای بینابین، همچون سیاست و اجتماع وجود داشتند. اما آرنت یک تمایز بیشتری قائل شد. او دریافت که آموزش یک کارکرد سیاسی ضروری است که ظاهرا خواستار برابری قانونی است، اما به گفته آرنت، کارکرد عمومی مدارس همانا تربیت شهروندان آینده است، نه دیکتهکردن روابط اجتماعی. والدین سفیدپوست حق داشتند تعیین کنند که فرزندشان با چه کسی معاشرت داشته باشد و به همین دلیل، این یک مساله خصوصی و شخصی بود. دولت با اجبار در یکپارچگی مدارس، دستهبندیها و طبقهبندیهای مهم و در بوق و کرنا کردنها در راستای ایدهآل برابری اجتماعی را محو میکرد. فراتر از این تمایزات نظری، آرنت احتیاط بهمثابه امری عملی را میطلبید. با اجبار به ادغام در مواجهه با تعمیم اعتقاد سنتی و شخصی، دولت فدرال مقاومتهای گسترده و خشونتهای اوباش را دامن میزد. آرنت با نقلقولی از ویلیام فالکنر میگفت که ادغام اجباری بهتر از تفکیک اجباری نبود؛ او افزود «این کاملا درست است.» آدمی هر تصوری که در مورد این نگرش داشته باشد اما در اینجا یک «از پیشدانی»ای [prescience] وجود داشت: یک خط مستقیم- اگر نه اجتنابناپذیر- از مدارس جداسازی شده در جنوب تا درهم «لولیدن» شمالیهایی که مایل نبودند بچه مدرسهایها را خارج از محلههایشان بهخاطر اختلاطنژادی و نیز سیاستهای عملی مثبتی که گروههای نژادی را با بازی حاصلجمع صفر رو در روی هم قرار میدهد، از هم جدا کنند کشیده میشد؛ خطی که بوروکراتهای دولتی بیشتر از آمار و ارقام به آن نظر داشتند و در مورد آن قضاوت میکردند.