بخش هفتادم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
به تعبیر آرتور کوستلر، آنهایی که بر صدور هشدار اصرار داشتند «عاملان نفرت» خوانده میشدند. «گولو مان»، فرزند توماس، شکایت میکرد که او و همکارانش به تعداد زیادی «کاساندرا» تبدیل شده بودند: «میدانستند و به آنها گوش فرا داده نمیشد». آنها از سرزمین مادریشان رانده شده بودند، اما از سرزمین جدیدشان هم رانده شدند. آوارگان و پناهندگان گروه بسیار متنوعی بودند: هنرمندان، محققان، تاجران، دانشمندان، متکلمان، هزاران فرد برجسته و غیربرجسته. از نظر سیاسی، آنها لیبرال، سوسیالیست، صلحجو، محافظهکار، آریستوکرات و سلطنتطلب بودند. تقریبا هر گونه تعمیم در مورد آنها باعث میشد تعداد قابلتوجهی خارج از آن دایره قرار بگیرند. تنها چیزی که همگی در آن اشتراک داشتند همانا این شانس بود که همگی به ایالاتمتحده رسیدهاند. اما با خاتمه جنگ، آنها به دو دسته گسترده تقسیم میشدند: اقلیتی که تصمیم به بازگشت به آلمان یا جای دیگری در اروپا گرفت و اکثریتی که تصمیم گرفت در ایالاتمتحده بماند. آنهایی که بازگشتند دلایل شخصی خود را داشتند که به راحتی خلاصه نمیشود و نمیتوان به راحتی آن را شرح داد. «ژان میشل پالمیِر»، محققی که آنها را از نزدیک مطالعه کرده، مینویسد: «تحلیل تصمیم به ماندن در تبعید یا ترک آن پیچیده و دشوار است. در بسیاری از موارد، پیشبینی آن دشوار است.» شاید در مورد یکی از برجستهترین افراد بازگشته به نام «تئودور آدورنو» این مساله سخت نباشد. در دوره اقامت ۱۵ سالهاش در آمریکا که از سال ۱۹۳۸ شروع میشد، او هرگز با پناهگاهی که همان ایالاتمتحده بود سازگاری نیافت و هرگز قدردانی از نوع کیسینجری آن را درک نکرد. با وجود اینکه او یک مورد جدی است اما میتواند بهعنوان نماینده کسانی که آمریکا را ترک کردند شناخته شود.
آدورنو بهعنوان یک روشنفکر، به سبب اینکه سازگاری چندانی با شرایط ایالاتمتحده نداشت عملا مطرود و دفع شد؛ او معتقد بود که یک متفکر باید «خود را بهعنوان موجودی خودمختار از میان بردارد». بهعنوان یک مارکسیست، او آنچه را که «سرمایهداری بیبند و بار» مینامید، رد میکرد و تا جایی پیش رفت که ادعا کرد زبان آلمانی زبانی بهتر از انگلیسی برای بیان تفکر دیالکتیکی است که او و همکاران چپگرایش در آن مشارکت داشتند. او بهعنوان یک نخبه فرهنگی نمیتوانست فرهنگ عامه آمریکا را بپذیرد و هضم کند؛ آدورنو بهعنوان یک فیلسوف موسیقی مدرن شهرت یافت و به «توماس مان» در قطعات موسیقایی «دکتر فاستوس» کمک کرد اما او پناهگاه موسیقی بسیار معروف اما مورد تنفر عمومیِ «جاز» بود (که باعث شد بسیاری از بومیان متولد آمریکا در عجب بمانند که او بهعنوان فیلسوف موسیقی چقدر حساس و باهوش بود). آدورنو، آمریکا را سه طلاقه کرد و از آنجا رفت. به گفته یکی از زندگینامهنویسان وی، با وجود اقامت ۱۵ سالهاش در آمریکا، وقتی آنجا را ترک کرد دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد. البته، این به او کمک کرد که بهعنوان یک متفکر برجسته برای بازگشت به فرانکفورت صاحب جایگاه شود (این شهر اکنون دارای میدان آدورنو است).
کسانی که ماندند به اندازه کسانی که بازگشتند دلیل داشتند. برخی مانند آلبرت انیشتین از چنان شهرتی برخوردار بودند که زندگی برای آنها تحت هر شرایطی آسان بود. دیگران با موفقیتی که به دست آوردند پیروز شدند. کارگردانی به نام «اوتو پریمینگر» میگفت هر روزی که میگذشت احساس میکرد که «بیشتر عاشق کشور جدید است». موفقیت برای برخی مانند مهندسان، دانشمندان و تکنیسینها که فقط نیاز داشتند برای یافتن کار اندکی زبان بیاموزند، راحتتر از بقیه بهدست میآمد. حقوقدانان نسبت به دیگران زمان سختتری داشتند مانند تمام کسانی که مانند لوئیس کیسینجر در علوم انسانی آموزش دیده بودند. او دلیل اندکی برای ماندن در آمریکا داشت. بنابراین ناخشنودی او بسیار عمیقتر از دیگران بود: او در آلمان چیزی یا جایی نداشت که بتواند به خاطر آن بازگردد. بنابراین با وجود سختیها و نارضایتیها و با وجود محافظهکاری ذاتی و ملیگرایی آلمانی، او ماند و تمام امیدهایش را به والتر و هنری انتقال داد. چنانکه به دو پسرش گفته بود: «من شرایط متفاوت در این کشور را درک میکنم... و این شرایط باعث شد نتوانم هادی یا الگویی برای شما باشم چنانکه در برهههای معمولی بودم. اما من تمام تصمیمات شخصیام را تابع آیندهتان کردم.»
هنری ۲۲ ساله بود که جنگ جهانی دوم به پایان رسید و آنقدر بزرگ بود که اگر میخواست، میتوانست در آلمان بماند اما با وجود حضور خانوادهاش در آمریکا، ماندن هرگز گزینهای برای او نبود حتی پس از تمدید خدمت نظامیاش؛ خانوادهاش گزینهای برای او باقی نگذاشتند. در هر حال، ارتش او را به یک آمریکایی و به یک شهروند آمریکایی تبدیل کرد و «خانه» جایی نبود جز ایالاتمتحده. همچنان، احساسات پیچیده آوارگان و پناهندگان یهودی- آلمانی در مورد آمریکا- حس قدردانی همراه با بیگانگیای که هممرز با ترس و وحشت بود- هنوز با او بود آن هم در زمانی که از نوجوانی در واشنگتن علیا به جوانی تبدیل میشد که بالاترین آرزویش تبدیل شدن به حسابدار در دانشگاه نخبهپرور هاروارد بود که پایاننامه کارشناسی ارشدش در زمان خودش به یک اسطوره تبدیل شد، به استادی که با سخت کوشی از تشکیلات سیاسی آمریکا بالا رفت، به محرک و انگیزه بخشی قدرتمند که تاثیراتش بر سیاست خارجی پایدار و به شکل پایداری مناقشهانگیز بود.