تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
با این حال، حق با آن «موشک هدایت نشونده» بود و زمانی که عاملان سیا در شیلی با ارتش ارتباط برقرار کردند، خود را در گیر و دار همکاری با افراطیترین عناصر یافتند، بهویژه یک ژنرال بازنشسته سرخورده، تندمزاج و تندرو به نام «رابرت ویاوکس» که هیچ حمایتی در میان همکارانش نداشت. این بدین معناست که اولین مانع برای یک کودتای نظامی موفق خود ارتش است؛ بهطوری که اولین گام در طرح افراطگرایان همانا ایجاد جنگ در داخل ارتش با ربودن رئیس ستاد ارتش ژنرال «رنه شنایدر» بود که یک پایبند سرسخت به سنتهای قانون اساسی شیلی بود. همهچیز جنونوار بود، چیزی که کیسینجر تا اوایل اکتبر آن را چنین تشخیص داد. او نوشت: «شانس ویاوکس برای انجام یک کودتای موفقیتآمیز یک در بیست بود- شاید کمتر» و در ۱۵ اکتبر هم دستور دیگری به سیا داد تا طرح را کنار بگذارد. سیا یکجورهایی نتوانست پیام را بگیرد- و این فقط یکی در میان مجموعهای از گامهای فاجعهبار اشتباه بود- و یک سند سیا، روز بعد اعلام کرد «این یک سیاست محکم و مستمر است که آلنده با کودتا سرنگون شود»، هرچند چیزی باید در دستورالعمل کیسینجر تاثیر گذاشته باشد زیرا علیه همکاری با ویاوکس متعصب توصیه کرده و او را «بیخاصیت» و «زیانآور» نامیده بود. کیسینجر بعدها گفت که سیا دستورات او را درست متوجه نشده است، هرچند اعتراف میکند که «با نگاه به گذشته، روشن است که من باید هوشیارتر میبودم.» مساله هر چه باشد اما چند روز بعد، شنایدر به قتل رسید. این اولین ترور سیاسی در شیلی در بیش از ۱۵۰سال گذشته بود و این ترور ملغمهای از عجلهکاری، کار بیفکر و بدونتامل، ارتباطات ضعیف، غفلت، مملو از ناشیکاری و وهمآور بود.
جناح راست نمیدانست که راست افراطی در حال انجام چه کاری است.
یک محقق دلسوز سیاست آمریکا در شیلی میگوید: «آنچه فراتر از بحث است اینکه دولت آمریکا، صرفنظر از هرگونه کنترل عملیاتی، به شکلی ناگسستنی با این طرح و شرم ابدی آن درهم تنیده است.» در ۲۴ اکتبر، کنگره شیلی، طبق سنت، رئیسجمهور پیشگام را با رای ۱۵۳ به ۳۵ و ۷ رای ممتنع برگزید و آلنده به رهبر کشور تبدیل شد. کاملا غافلگیرانه اگر نگوییم پر دردسر، آلنده در اولین نطق ریاستجمهوری خود به تمجید از کوبا پرداخت و آن را نمونهای برای شیلی و دنبال کردن آن دانست. یکی از اولین اقدامات رسمیاش همانا برقراری روابطدیپلماتیک با کاسترو بود. ایالاتمتحده از هر نظر در گِل مانده بود. مداخلاتش در انتخابات شکست خورده بود. تلاشاش برای ترغیب کنگره به رای دادن علیه آلنده شکست خورده بود. تلاش ناپختهاش برای ایجاد کودتا ناکام مانده بود. دیگر چه؟
در ۵ نوامبر، کیسینجر یادداشتی را برای نیکسون فرستاد که «ابعاد مساله» و مسیر اقدام برای آینده را خلاصه میکرد. این یادداشت اینگونه شروع میشد: «انتخاب آلنده بهعنوان رئیسجمهور شیلی یکی از جدیترین چالشهایی است که تاکنون در این نیمکره با آن مواجه بودهایم.» کیسینجر گفت که آلنده «یک مارکسیست سرسخت و فداکار است» که به دنبال از میان بردن نفوذ آمریکا در آمریکایجنوبی است، در حالی که همزمان در صدد افزایش نفوذ کوبا و اتحاد شوروی است. او [آلنده] همزمان «دوراهی دردناکی را پیشروی ما گذاشته» زیرا به شکل قانونی انتخاب شده و نه فقط برای بیشتر شیلیاییها بلکه برای بیشتر جهان، رهبر مشروع شیلی بود. همه اینها درست بود. اما سوال این بود که آیا واشنگتن باید اساسا منتظر بماند به این امید که آلنده معتدلتر بشود، هرچند، با این ریسک که او قدرت خود را تثبیت خواهد کرد و یک دیکتاتوری مارکسیستی متحد با شوروی بهوجود خواهد آورد یا اینکه باید پیش از استحکام او در قدرت علیه وی دست به اقدام زد، اما با این خطر که مخالفت بیشتر کشورهای جهان و بهویژه آمریکایلاتین را علیه سیاست آمریکا به جان بخریم. کیسینجر نوشت: «براساس قضاوت من، خطرات دست روی دست گذاشتن و کاری نکردن بیشتر از خطرات دست بهکار شدن است.» او «تا جاییکه میتوانیم» سیاست مخالفت با آلنده را توصیه کرد؛ در حالیکه «مراقب بود این تلاشها در قالبی ارائه شود که به ما واکنش به حرکات وی را نشان میدهد.»
منتقدان بهخاطر «انجام کاری» نه «دست روی دست گذاشتن» کیسینجر، پوست او را کندند اما این یک قضاوت شخصی بود که میتوانست به هر سویی برود: مستعد دستی از دور بر آتش داشتن و بیرون گود نشستن و انتقاد کردن. در واقع، ممکن است کسی بپرسد که چرا – اگر کیسینجر باور داشت که آلنده تهدیدی آنقدر فجیع بر منافع ملی آمریکاست- ایالاتمتحده کار زیادی انجام نداد، یعنی چرا بهجای اینکه بکوشد دست و پای آلنده را از طریق تحریم یا دیگر محدودیتهای اقتصادی ببندد، دست به تلاش برای کودتا علیه او نزد. چرا – با توجه به آلترناتیوهای دیگر- رویکرد آمریکا آنقدر معتدل بود؟ در واقع، کمیته چرچ دقیقا همین سوال را پرسید: «آیا تهدید آلنده بر منافع امنیت ملی آمریکا آنقدر شدید و وسیع بود که دولت به دنبال سقوط مستقیم وی طی۱۹۷۳ – ۱۹۷۰ برنیامد و در این زمینه سهلانگاری به خرج داد؟» این در حقیقت، یکی از عجیبترین وقایع این برهه بود که پس از حضور آلنده در قدرت، واشنگتن توجه خود را بهجای دیگری معطوف کرد. شیلی در آن برهه دیگر دغدغه نبود آنگاه که دلیل دغدغه به واقعیت تبدیل شده بود. کیسینجر بعدها گفت: «کامبوج بیشترین توجه مرا به خود جلب کرد» و افزون بر این، مسائل جدیتر و نگرانکنندهتری در خاورمیانه و شوروی بود که باید نگران آنها میبودیم. او حتا در آن لحظه کاری انجام نداد. توضیح برای این تغییر از «مداخله فعال» به «جنگ اقتصادی منفعلانه» تا حدودی این است که مردم گاهی از اشتباهاتشان درسهایی میآموزند و کیسینجر هم از اشتباهاتش درس آموخته بود.