بخش دهم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
تاریخ روابط شیلی و آمریکا در نیمه اول قرن بیستم مشتمل بر فهرستی نسبتا کوتاه از قسمتهای [اپیزودهای] نسبتا ناگیراست. روابط تجاری پس از ساخته شدن کانال پاناما رشد کرد و بیشتر آمریکاییها تلاش کردند تا اسپانیایی بیاموزند. کنفرانسهای مختلف «پان آمریکایی» [pan-American: منظور از این عبارت آن معنای ناسیونالیستی نیست، بلکه منظور مجموعه کشورهایی است که تشکیلدهنده یا نماینده قاره آمریکا هستند یعنی هم کشورهای آمریکای شمالی و هم کشورهای آمریکای جنوبی] با تاثیراتی ناچیز برگزار میشد. بدون هیچ مشکلی و اینکه چیزی به خطر بیفتد، واشنگتن بارها کوشید تا بهعنوان میانجی در مناقشات میان شیلی و همسایگانش ظاهر شود و همواره هم شکست میخورد. وقتی در سال ۱۹۱۳ «تئودور روزولت» از سانتیاگو دیدار و از شیلی بهعنوان شریکی در اجرای دکترین «مونرو» استقبال کرد، یک روزنامه شیلیایی برداشتهای خود از رئیسجمهور سابق را به ثبت رساند. این روزنامه نوشت، روزولت «محصول معمولِ تمدن ایالات متحده است: زورمند، بیفکر و بیتوجه به عواقب اقداماتش، به شدت مستعد خطا اما همزمان دارای متواضعترین احساسات بشردوستانه است». طی جنگ جهانی اول، شیلی بیطرف ماند به گونهای که توانست با تمام طرفها تجارت کند در حالی که پیوندهای اقتصادی خود را با ایالات متحده تقویت کرده و افزایش میداد. رشد صنعت مس شیلی در دهه ۲۰ میلادی، که جایگزین نیترات بهعنوان پایه اقتصادی اقتصاد کشور شد، بهطور چشمگیری به رسوخ عمیقتر منافع آمریکای شمالی در امور شیلی انجامید و موجب شد که روابط دو کشور با افزایش ارزش مس که به نفع همگان بود، دچار ناهمواری شود و سیاست «همسایه خوب» فرانکلین روزولت زمینه را برای دیپلماسی فراهم کرد. شیلیاییها میدانستند که کارگران معدن مس برای شرکتهای آمریکایی درآمدهای بالاتری نسبت به همتایانشان در دیگر بخشهای اقتصاد داشتند و اینکه شرکتهای مس مالیاتهای فوقالعاده بالاتری برای انحصار استخراج مواد معدنی از خاک کشور داشتند که بر حسب برخی تخمینها، تا ۷۰ درصد میرسید. مالیاتهای پرداخت شده از سوی دو شرکت بزرگ مس آمریکایی تا بیش از ۵۰ درصد کل درآمدهای مالیاتی شیلی را تشکیل میداد. در ۱۹۱۶، یک روزنامه شیلیایی شرکت مس «کنگات» را به مثابه «نعمتی برای کشور» نامید.
جنگ جهانی دوم موجب یک «نیمچه» بحرانی شد آنگاه که شیلی کوشید تا سیاست بیطرفی خود را دوباره تکرار کند و به زودی به بهشتی برای فاشیستها و جاسوسها تبدیل شد. اما پس از آنکه وزارت خارجه [آمریکا]، شیلی را به چاقو زدن از پشت متهم کرد، سانتیاگو روابط با قدرتهای محور [Axis powers] را قطع کرد و حس یا روحیه صمیمیت از سر گرفته شد. دهه ۱۹۵۰ شبیه به بیشتر تاریخِ میان شیلی و ایالات متحده بود که به این معناست که هیچ چیزی که دارای عواقبی باشد، رخ نداد. یک پیمان مساعدت متقابل در سال ۱۹۵۱ امضا شد که مدتها در روابط عمومی آنها باقی بود و مواد آن کم بود و مناقشات و اختلافات گاهگاهی بر سر قیمتگذاری مس وجود داشت زیرا شرکتهای آمریکای شمالی به دنبال پایین نگه داشتن قیمتها بودند تا سهم بازار را حفظ کنند در حالی که دولت شیلی قیمتهای بالاتری میخواست تا درآمدهای کشور را بالاتر ببرد. اما در ۲۲ می۱۹۶۰، آمریکای شمالیها دلایلی برای خود داشتند تا لااقل علایق بشردوستانه را در شیلی دنبال کنند آنگاه که بزرگترین زلزله ثبت شده در قرن بیستم جنوب شیلی را ویران کرد و موجب شد ۱۶۰۰ نفر جان خود را از دست داده و ۲ میلیون نفر دیگر بیخانمان شوند؛ سونامیهای پس از آن به اندازه سونامیهای ژاپن و فیلیپین بود. در آنچه «اولین مداخله ریاست جمهوری در شیلی» نامیده شد، دوایت آیزنهاور کمکهای مالی را ارائه داد اما این کمکها مشروط به آن بود که رئیسجمهور شیلی بپذیرد که گامهایی به سوی اصلاحات ارضی بردارد.
بعد همه چیز یکباره تغییر کرد. پس از تقریبا ۱۵۰ سال غفلت عمومی، شیلی با چراغهایی که چشمک میزد در حال بازگشت به نقشه واشنگتن بود. سیاستگذاران احتمالا هیچ چیز در مورد این کشور نمیدانستند. جنگِ نزدیکِ واشنگتن و اقدامات خودخواهانه در پایان قرن بیستم شاید ابهاماتی را برانگیخته است. اما ناگهان شیلی اهمیت فوقالعادهای یافت. دلیل آن یک نفر بود: فیدل کاسترو. بیتردید، پس از اینکه فیدل پیروزمندانه در آغاز سال ۱۹۵۹ وارد هاوانا شد، او با خود جنگ سرد را به نیمکره غربی آورد. روابط میان کوبای کاسترو و اتحاد جماهیر شوروی روابطی پرتنش بود و آنگونه که روایتها از ما میخواهند باور کنیم که این روابط خوب بود، چنین نبود اما فیدل نماینده یک مشکل عمیقتر برای واشنگتن و فرصت غیرقابل انکاری بود که کرملین نمیتوانست آن را نادیده بگیرد. چنانکه کارشناس لاتینتبار کا.گ.ب نوشت: «کوبا ما را واداشت تا نگاه تازهای به کل قاره بیفکنیم؛ قارهای که تا آن زمان بهطور سنتی آخرین جایی بود که در اولویت نظام رهبری شوروی قرار داشت». برای اولین بار، اتحاد شوروی «شُعَب» آمریکای لاتین را در وزارت خارجه و «کا.گ.ب» خود تاسیس کرد. تجدیدنظر در مسکو ضروری بود؛ برای برخی از برنامهریزان شوروی، انقلاب کوبا چیزی از یک انقلاب در کل نظام جهانبینی خودشان کم نداشت. آنها خوشبینانه به این نتیجه رسیدند که جنگ سرد در جهان سوم به پیروزی دست مییابد و کوبا «سرحلقه» آن خواهد بود.