بخش هشتم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
در ابتدا باید گفت که بیشتر ماجرای روابط آمریکا و شیلی دارای پیشینه غیرتاریخی است. وقتی موج انقلابها در نیمکره جنوبی در اوایل قرن نوزدهم به استقلال کلنیهای اسپانیا از کشور مادر انجامید، مردمان آمریکای شمالی در حاشیه ایستاده و تحسین میکردند. آنها شادمان شده و زبان به تحسین گشودند زیرا به شکل ذاتی مدافع مردمی بودند که به نام آزادی، خود را از قید و یوغ اروپای کهن آزاد میکردند. این طغیانها اعتبار انقلاب شان و ارزش هایشان بود. تاریخ در یک جهت واحد حرکت میکرد و ایالات متحده پیشگام بود. طی دوره ریاست جمهوری جیمز مدیسون، مجلس نمایندگان قطعنامهای در حمایت از مبارزان آزادی آمریکای لاتین تصویب کرد:«اینکه مجلس نمایندگان در کنار مردم آمریکا در منافع عمیقی که برای موفقیت استانهای اسپانیاییِ آمریکای جنوبی احساس میکنند مشارکت میکنند؛ استانهایی که در تقلای برقراری آزادی و استقلال خود هستند». رأیگیری ۱۳۴ به ۱۲ بود. دکترین «مونرو»، که بعدها به سمبل منفور امپریالیسم یانکی تبدیل شد، در این دوره امیدوارکننده آزادی، تجلی همبستگی نیمکرهای بود و از سوی انقلابیون لاتین هم چنین درک شد. در شیلی، نخستین روزنامه جوان این کشور اعلامیه استقلال آمریکا را برای اطلاع خوانندگانش از نو چاپ کرد.
با وجود تمام امیدها و سخنان خوب، «در حاشیه ایستادن» مولفه اساسی دیگر سیاست واشنگتن بود. به ایده آلها و آرمانها اجازه داده نخواهد شد تا در واقعیات سیاسی و ژئوپلیتیک مداخله کند و ایالات متحده مراقب بود که در تعاملاتش با مردمان اسپانیا و آمریکای لاتین بی طرف بماند. اسلحههای آمریکای شمالی به شکل غیرقانونی به شورشیان داده میشد و در تخلف از بی طرفی آمریکا، به سوی آنها قاچاق میشد. فرستادگان و ماموران آمریکایی به کشورهای جدیدی که یکی پس از دیگری متولد میشدند اعزام شدند اما این فرستادگان و ماموران بهعنوان ناظر گسیل میشدند نه سخنگوی رسمی پیروان استقلال. رویدادها بسیار پی در پی و ناپایدار بودند و نتایج بسیار نامشخص. احتیاط عاقلانهترین سیاست بود و سیاست صبر و انتظار، نگرش واشنگتن بود. در سال ۱۸۱۷، رئیسجمهور «جیمز مونرو» با افتخار به کنگره اعلام کرد که ایالات متحده کاملا بی طرف مانده و بندرهایش به روی تمام طرفها باز است. در قرن بعد، وقتی روابط میان ایالات متحده و شیلی در یکی از بدترین دوران رکود و رخوت خود قرار داشت، یک مورخ شیلیایی در مورد سالهای اولیه شکایت کرد و نوشت که «تملک فلوریدا برای ایالات متحده هزار برابر با اهمیتتر از خلاصی آمریکای اسپانیاست». او البته درست میگفت. در سال ۱۸۲۳، پنج سالِ پرمشقت پس از استقلال شیلی، وضعیت برای واشنگتن به قدر کافی آرام شد تا بحث «شناسایی» را مطرح و نمایندگانی برای دنبال کردن منافعش به آنجا گسیل دارد. همان سال، ایالات متحده استقلال آرژانتین را هم به رسمیت شناخت. سپس در فوران یک فعالیت دیپلماتیک، شناسایی برزیل (۱۸۲۴) و پرو (۱۸۲۶) رخ داد که به دنبال آن شناسایی اروگوئه (۱۸۳۴)، ونزوئلا (۱۸۳۵)، اکوادور (۱۸۳۸) و بولیوی (۱۸۴۸) به وقوع پیوست. مردم شیلی آنقدر سرشار از حسن نیت بودند که وقتی نماینده آمریکا «هنان آلن »، کشاورز سابق از ورمونت، به سانتیاگو رسید، از او با ۲۲ گلوله استقبال و سلام نظامی دادند. متاسفانه آلن در کشوری حضور یافته بود که هنوز در آشوب و در وضعیت ناآرام بود؛ وضعیتی که بسیار متفاوت از آرامش و گذار پساانقلابی به یک جمهوری مبتنی بر قانون در آمریکای شمالی بود. ایالات متحده استثنایی در میان کلنیهای سابق بود. جناحهای متخاصم که برای کنترل دولت در شیلی با هم رقابت میکردند نمونه بارز آن چیزی بودند که در فردای انقلاب انتظار آن میرفت. در سه سال حضور آلن در شیلی، او با ۸ رئیسجمهور و ۹ وزیر خارجه تعامل کرد.
با این وجود، بخش زیادی از کارهای آلن خستهکننده بود. آلن در کنار بسیاری از جانشینان خود، وقت خود را در کارهای ناامیدکننده و کسالت آور مذاکره بر سر تعرفهها و مقررات بندری صرف کرد. همچنین ادعاهایی در مورد شیلیهای وحشی و بی قانونی وجود داشت که کشتیهای آمریکایی را مصادره میکردند. اگر تجارت میان شیلی و ایالات متحده دارای اهمیت بود، این مسائل هم اهمیت داشت. اما اینگونه نبود و آنها هم چنین نمیکردند. مذهب هم عامل دیگری بود که، مانند تجارت و اقتصاد، دارای پتانسیل آتش افروزی بود اما هرگز به دمای بحران نرسید. شیلی یک کشور کاتولیک بود، یعنی رسما در قانون اساسی اش چنین اعلام شده بود، در حالی که ایالات متحده بهطور غیررسمی پروتستان بود اگرچه به همان اندازه به عقاید خود متعهد بود. به گفته آلن، «یک روحانی شرور و مطرود هنوز بر این کشور حکم میراند... و زمان بسیاری به مراسم مضحک شان اختصاص داده میشود». آلن قویا با تاسیس یک دولت دینی - یا شاید با تاسیس کاتولیسیسم بهعنوان دین دولتی - مخالف بود و استدلال میکرد که این در تضاد با فلسفه جمهوریخواهی است. اما در کشوری که عمیقا کاتولیک و عمیقا مذهبی بود، او راه به جایی نمیبرد. اگر روابط با شیلی برای مردم آمریکا آنقدر اهمیت نداشت، اما روابط با همسایه شان در شمال چندان مورد توجه شیلیها نبود. این اروپا بود که آنها به آن اهمیت میدادند. یک مورخ مینویسد:«ایالات متحده قبل از سال ۱۸۸۰ برای مردمان شیلی به ندرت وجود داشته است». انگلستان مهمترین شریک تجاری شیلی بود. آلن نوشت:«تجارت ما با شیلی ناچیز است اما کالاهای بریتانیایی بازار را اشباع کردهاند». حتی کشور همسایه پرو اهمیت تجاری بیشتری برای شیلی نسبت به ایالات متحده داشت.