ریشه‌های نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه

در گذار از یک جامعه قبیله‌ای به یک جامعه دولتمند، چند اتفاق برای حاکمان اولیه عرب پیش آمد. آنها یک الگوی پادشاهی مطلقه و یک نظام اداری متمرکز بوروکراتیک را به مثابه قاعده‌ای معمول برای جوامع دولتمند که آنها را محاصره کرده بود داشتند. مهم‌تر از همه، آنها یک ایدئولوژی مذهبی داشتند که براساس نگاهی الهی بر برابری جهانی بشر تاکید داشت. یکی از دیدگاه‌هایی که در میان فرق اسلامی وجود دارد دیدگاه خوارج است که استدلال می‌کردند که مهم نیست جانشین پیامبر- تا زمانی که از دایره اسلام خارج نشده باشد- عرب باشد یا غیر عرب، یا اینکه از کدام قبیله باشد. اگر جانشینان پیامبر حول این ایده جمع می‌شدند، احتمالا باید می‌کوشیدند تا یک امپراتوری فراملی، فراقومی و مبتنی‌بر ایدئولوژی -و نه خویشاوندی- در امتداد خطوط امپراتوری روم به‌وجود آورند. اما حفظ وحدت امپراتوری، به جای ایجاد یک نظام اداریِ متمرکزِ واحد در تمام بخش‌های متفاوتش، نشان داد که وظیفه‌ای دشوار برای سلسله اموی است. وفاداری‌های قدرتمند قبیله‌ای بر ملاحظات خالصِ ایدئولوژیک فائق آمد و دولت اسلامی همچنان با نزاع‌ها و دشمنی‌های خویشاوندی ضعیف باقی ماند. یکی از مهم‌ترین نزاع‌ها اندکی پس از رحلت پیامبر رخ نمود. پیامبر بخشی از دودمان هاشمی در درون قبیله قریش بود که با دودمان رقیب امیه از طریق جد مشترکشان عبد مناف، جد بزرگ پیامبر، پیوند داشتند. اموی‌ها و هاشمی‌ها پیش و طی دوره زندگی پیامبر نزاع‌های تلخی با هم داشتند و این باعث شده بود که اموی‌ها به مخالفت مسلحانه با پیامبر و پیروان مسلمانش در مدینه بپردازند. پس از فتح مکه، اموی‌ها به اسلام روی آوردند اما دشمنی میان این دو دودمان همچنان ادامه یافت و نشانه‌ای از فروکش در این نزاع‌ها دیده نمی‌شد. پیامبر فرزند پسری نداشت؛ بلکه فقط دختری به نام فاطمه [س] و همسری به نام عایشه [پس از خدیجه] داشت. فاطمه [س] به ازدواج علی [ع] پسرعمو و سپس داماد پیامبر در آمد. خلیفه سوم، عثمان، هم از امویان بود که بسیاری از خویشان خود را وارد قدرت کرد اما بعد به قتل رسید. علی [ع] جانشین او شد اما او نیز مجبور به ترک عربستان شد و در حالی که در کوفه (در عراق امروز) مشغول عبادت بود از سوی خوارج با ضرب شمشیر به دیار باقی شتافت[ به شهادت رسید]. مجموعه‌ای از «فتنه‌ها» یا جنگ‌های داخلی در میان هاشمی‌ها، خوارج و امویان آغاز شد، اما در نهایت این امویان بودند که قدرت را قبضه کرده و پس از شهادت [امام] حسین [ع] فرزند علی [ع] در روز عاشورا در کربلا (جنوب عراق) سلسله خود را برقرار و تحکیم بخشیدند. پیروان علی [ع]، که به شیعیان معروف شدند، مشروعیت‌طلبانی [legitimists] بودند که باور داشتند خلافت باید در فرزندان بلافصل پیامبر باشد. پیروان معاویه، خلیفه اموی، به سُنی‌هایی تحول یافتند که مدعی بودند که پیروان نظریه و عمل ارتدوکسی هستند. شکاف بزرگ میان شیعیان و اهل سنت در قرن بیست و یکم منجر به درگیری‌های گسترده شد.

خلفای اولیه سعی کردند ساختارهایی دولتی به‌وجود آورند که فراتر از وفاداری‌های قبیله‌ای - به‌ویژه در ارتش- برود که [بر اساس آن] واحدهایی از ده‌ها یا صدها نفر شکل می‌گرفت که حول مرزهای قبیله‌ای می‌گشتند. اما به تعبیر یک مورخ، نخبه جدید مسلمان «فهمید که هویت قبیله‌ای کاملا ریشه در جامعه عربی دارد که به سادگی با یک فرمان منسوخ می‌شد یا با چند اقدامی که احتمالا فراتر از جامعیت رابطه قبیله‌ای می‌رفت کنار زده می‌شد. در این صورت، موفقیت ادغام قبایل‌شان در دولت، بسیار بسته به توانایی‌شان برای استفاده از پیوندهای قبیله‌ای جهت اهداف خودشان بود تا توانایی‌شان برای غلبه بر این روابط». چنانکه اِشغال استان انبار در عراق از سوی آمریکا پس از تهاجم سال ۲۰۰۳ نشان داد، کنترل مبارزان قبیله‌ای که از اقتدار سنتی رئیس قبیله استفاده می‌کردند تا خلق واحدهای جدید غیرشخصی‌ای که واقعیت‌های اجتماعی مهم را مسلم نمی‌انگاشت، آسان تر بود. یک مرد قبیله‌ای که با فرمانده خود به نزاع برمی‌خاست به سادگی تصمیم می‌گرفت که در لحظه آنجا را ترک گوید و به قبیله خویشان خود بازگردد؛ اگر این رئیس، شیخ [بزرگ] او بود چنین نمی‌کرد. اما دولتی که حول مبانی قبیله‌ای ساخته می‌شود ذاتا ضعیف و بی‌ثبات است. رهبران قبایلی بسیار حساس و تندمزاج و غیرمنضبط بودند و اغلب در نتیجه اندکی جنجال یا نزاع از قبیله و خویشان خود می‌بریدند و ناپدید می‌شدند. خلفای اولیه کاملا نسبت به رهبران قبایلی که استخدام کرده بودند بی‌اعتماد بودند و اغلب از اینکه آنها را در موقعیت‌های مهم فرماندهی قرار دهند سر باز می‌زدند. افزون بر این، دولت جدید همواره از سوی صحرانشینان قبیله‌ای غیرهمسو در معرض تهدید بود یعنی همان کسانی که رهبری اسلامی حس بی‌اعتنایی چشمگیری برای آنها قائل بود؛ گفته شده خلیفه عثمان باور چندانی به یک رهبر قبیله‌ای مهم نداشت و او را با کلمه «بدوی کم عقل» توصیف می‌کرد.

 ریشه‌های برده‌داری نظامی

نظام برده‌داری غیرنظامی در سلسله عباسی در نیمه قرن نهم به مثابه ابزار فائق آمدن بر ضعف دائمی مالیات قبایلی به‌عنوان مبنای قدرت نظامی مسلمانان توسعه یافت. عباسیان که از دودمان هاشمی بودند، امویان را در سال ۷۵۰ با کمک شیعیان و نیروهای خراسانی که در ایران مستقر بودند سرنگون و پایتخت را از دمشق به بغداد منتقل کردند. عباسیان اولیه در استفاده از زور عریان برای تحکیم قدرتشان بسیار بی‌رحم بودند و تا جایی که توانستند اعضای دودمان اموی را از صفحه روزگار پاک کردند و متحدان سابق شیعه و خراسانی‌شان را سرکوب کردند. متمرکزسازی دولت با تمرکز قدرت در دستان نخست‌وزیری که به «وزیر» معروف بود افزایش یافت. اندازه و عیاشی دربار هم به همان میزان افزایش یافت و تفکیک میان امپراتوری مستقرِ شهری و مناطق قبیله‌ای که اینها از آن برمی‌خاستند، افزایش یافت.

22222