بینظمی جدید جهانی
فلسطینیها هم دومین گروه بیدولت هستند. من البته تاکید زیادی روی یک صلح فراگیر میان اسرائیل و فلسطینیها نمی گذارم. هیچ کس نباید این اظهارات را اشتباه تفسیر کند. این صلح رسمی برای اسرائیل و فلسطین به یکسان مطلوب خواهد بود. یک موضع قوی این است که هر دو بازیگر با توافق ایجاد شده نفع خواهند برد. فلسطینیها هم میتوانند دولت خاص خود را داشته باشند. اما همان طور که اغلب چنین است، آنچه نادیده گرفته میشود ایدههایی برای توافق قابل تصور نیست. بر عکس، نمای کلی چنین توافقی به شکل دردناکی آشناست: این نمای کلی شامل یک دولت فلسطینی در سرزمینی مساوی با میزانی است که در سال ۱۹۶۷ از سوی اسرائیل بهدست آمد اما تعدیل شد تا شامل شهرکهای مسکونی بزرگی باشد که همچنان بخشی از اسرائیل هستند؛ برخی از بندها هم شامل اشتراک در یک بیتالمقدس تقسیم نشده است؛ ترتیبات ویژه مانند محدودیتهایی بر تسلیحات فلسطینی و احتمالا مجاز دانستن حضور نظامی اسرائیل در سرزمین فلسطین به خاطر امنیت اسرائیل؛ و فقط تعداد محدودی فلسطینی که میتوانند به اسرائیل «بازگردند» اما جبران غرامت برای بسیاری از کسانی که نمی توانند بازگردند. البته مسائل بسیار دشواری برای حلوفصل وجود دارد اما مساله بزرگتر این است که آیا یک نظام رهبری در هر دو سوی میز مذاکره وجود دارد که خواهان اتخاذ سازشهای لازم هست یا نه.
من این ترکیب «ظرفیت» و «اراده» را به منزله مولفههای اساسی تعیینکننده «بلوغ» یا «رسیدن زمان» [ripeness] تعریف میکنم، یعنی، آیا یک مناقشه در معرض حل شدن وجود دارد یا نه. وقتی چنین مولفههایی حاضر باشند، آنهایی که سهمی در این پیامد دارند «تلاش» و «زمان» را وقف رسیدن به توافق میکنند؛ وقتی چنین پیشنیازهایی غایب باشد، پیشروی بیهوده است. در عوض، بهتر این است که زمان را صرف توسعه پیش نیازها، هدفگیری برای پیشرفتهای معتدلتر یا کار روی هر دو مساله کنیم. چنانچه ادگار در «King Lear» شکسپیر خاطرنشان میسازد: «زمان رسیده یعنی همه چیز.» برای اکنون و آیندهای قابل پیشبینی، چنین پیش نیازهایی احتمالا از معادله اسرائیل و فلسطین درحال حذف شدن است.
ارسال نظر