بینظمی جدید جهانی
ایالاتمتحده و چند کشور عضو ناتو تلاش زیادی برای کمک به «شکستن» لیبی به خرج دادند اما مسوولیت تحولات بعدی را بر عهده نگرفتند. بر عکس، آنها از هر آنچه که موجب خرد شدن ملتسازی میشد اجتناب میکردند- آن هم به این امید ساده که لیبیاییها خودشان متحد خواهند شد- اما بیشتر از ترس این نگرانی در مورد هزینههای به عقب راندن یک کشور بود. نتیجه، یک درگیری داخلی بود که جانهای بسیاری را گرفته و بسیاری از مردمان را – بیش از آنچه که قذافی ممکن بود از میان ببرد- به خاک سیاه نشانده و از میان برده است. نتیجه دیگر وجود نه فقط یک دولت که چند دولت درمانده در قلمروی است که روزگاری کشور لیبی نامیده میشد. تعجبی ندارد که «دولت اسلامی» از این سرزمین بدون حکمرانی و بیقانون نهایت استفاده را برای اهداف و عملیات خویش میبرد. مورد سوریه حتی بیشتر دارای اهمیت است. در واقع، یک استدلال قوی وجود دارد که میگوید وقتی پای سیاست خارجی به میان میآید، آنچه انتخاب میکنید که انجام «ندهید» به اندازه آنچه که انجام «میدهید» دارای اهمیت است. حقیقت این است که بهار عربی در مارس ۲۰۱۱ به سوریه رسید. تظاهرات ضداسد با خشونت سربازان خنثی شد. همین منجر شد به اینکه برخی از مخالفان دست به سلاح ببرند. در ماه اوت همان سال، اوباما ابتدا از اسد خواست کنارهگیری کند. با تشدید خشونتها، طرحهای صلح و آتشبسها در کنار برنامههای اتحادیه عرب و سازمان ملل مطرح شد بدون اینکه تاثیر چندانی داشته باشند. اینجا و آنجا تصمیمسازی زیر نظر دولت اوباما با شکاف میان «بیانیهها و مواضع» و «سیاستها» با دشواری مواجه شد. هر زمانی چنین شکافی ظاهر شود خطرناک است زیرا پرسشهایی در مورد «اعتبار» و «شایستگیها» مطرح میکند. این میتواند دوستان را دچار توهم سازد و در این فرآیند آنها را وادار به ارزیابی دوباره روابطشان به شیوههایی سازد که روابطشان را با دوستی کمتر، استقلال بیشتر یا هر دو همراه سازند.
ارسال نظر