با مشاهده روسیه می‌توان قاعده افول را فرمول‌بندی کرد: قاعده افول زمانی شروع به‌کار می‌کند که در مرحله‌ای، متغیرهایی که به سیستم کمک کرده بود پابرجا بماند،به برهم زدن یا به خطر انداختن وضع موجود کمک کند. این چیزی است که در روسیه درحال رخ دادن است. سازوکاری که آرنولد تویین‌بی‌‌آن را به منزله «حکمرانی انتحاری» می‌نامید، موجب فرآیند اجتناب‌ناپذیری شده است.

وضعیت و جایگاه تباه‌شده [demoralized state] «اقلیت متفکر» [thinking minority] روس ضربه‌ای جدی به کشور زده است. بسیاری از متفکران تا همین اواخر میل چندانی نداشتند تا خطر موضع‌گیری در مخالفت با «قدرت شخصی شده» که خود را در جامه دموکراسی پنهان کرده به جان بخرند. برخی حتی فراتر رفته و به تبلیغاتچی، استراتژیست یا متخصصانی در خدمت رژیم تبدیل شدند. این رویکرد روسیه را از مولفه اساسی تجدید حیات [renewal factor] تهی کرد؛ مولفه‌ای که براساس آن متفکران مستقل آماده به چالش کشیدن قدرت‌هایی هستند که به‌طور سنتی در جامعه به ودیعه گذاشته شده است.  «بیداری روسی» نشان داد که «اقلیت متفکر» جدیدی- که آشکارا به نفی نظام «قدرت مبتنی بر شخص» می‌پردازد و باکی از نشان دادن این نفی ندارد - شروع به سر بر آوردن کرده است. با این حال، مساله یک طبقه سیاسی گسترده‌تر همچنان وجود دارد. روسیه همچنان فاقد یکی از مهم‌ترین ابعادی است که منتهی به لیبرالیزاسیون می‌شود. «جوزف اِی. شومپتر» آن را «ماده انسانی سیاست» [human material of politics] می‌نامد یعنی مردمی که سازوکارهای حزبی را مدیریت می‌کنند، در بخش اجرایی کار می‌کنند و در زندگی سیاسی وسیع‌تر مشارکت می‌کنند و مردمی که «باید کیفیت کاملا بالایی داشته باشند».  «خوان لینز» در توضیح معنای این «کیفیت»، در میان شاخص‌های دیگر، به «تعهد به برخی... ارزش‌ها یا اهداف مرتبط با اشتراکی بودن، اما بدون دنبال کردن آنها صرف‌نظر از پیامدهایش» اشاره می‌کند. «طبقه سیاسی» روس با تمام گروه‌بندی‌هایش، به‌ویژه آنها که در خدمت سیستم هستند، آنتی‌تز آن چیزی است که شومپتر و لینز در ذهن داشتند. 

در چنین متنی، این نه جامعه که طبقه سیاسی است که نمی‌تواند خود را به پذیرش عدم اطمینان ناشی از رقابت سیاسی و انتخابات آزاد مجاب سازد که این دو، بلوک‌های اصلی برای تحول در روسیه هستند. با این حال این شاید یکی از بی‌شمار پارادوکس‌های روسیه باشد؛ فقدان ویژگی‌ها یا خصایص مثبت نخبگان می‌تواند موجب پیامدی مثبت شود آن‌هم با کاهش عمر اقتدارگرایی روسی که متکی بر نخبگان است و ظهور یک طبقه سیاسی جدید را تسریع سازد.  دلیل تباهی نخبگان سیاسی روس هنوز موضوعی برای تحلیل است؛ آیا این میراث پایدار کمونیسم است (اما چرا نخبگان جدید اروپایی و طبقه سیاسی در کشورهای منطقه بالتیک موفق شدند «کیفیت به‌شدت بالایی» از خود بروز دهند؟) یا میراث دهه ۹۰ است زمانی که در سایه شعارهای لیبرال، ظهور دوباره [re-emergence] نسخه‌ای جدید از «حکومت شخصی شده روسی [personalized rule]» رخ داد؟ تردیدهایی وجود دارد که روسیه تجویز «رابرت دال» را برای مسیری بهینه به سوی یک پولیارشی [پولیارشی یا حکومت چند سالاری در برابر اولیگارشی یا حکومت یک گروه به‌کار می‌رود] باثبات دنبال کند که به معنای ظهور رقابت سیاسی میان نخبگان بوده و اجازه می‌دهد که فرهنگ دموکراسی ابتدا در میان طبقه سیاسی و تیم حاکم ریشه بگیرد و سپس به سوی جمعیت بزرگتر تسری یابد و به تدریج در سیاست‌های انتخاباتی به‌هم آمیخته شود.  در روسیه، تاکنون به‌جای «کثرت‌گرایی نخبگان» [elite pluralism] شاهد کشمکش قبیله‌ای هستیم که فقط نقش رهبر را به‌عنوان «حَکَم» تقویت می‌کند و ایده رقابت‌پذیری را بی‌اثر می‌سازد. با این حال، کثرت‌گرایی واقعی [real pluralism] در خارج از نظام سیاسی درحال ظهور است.

تظاهرات دسامبر ۲۰۱۱ در روسیه امیدهایی برای ظهور گروه‌های مختلفی از یک قشر سیاسی و فکری جدید در جامعه به‌دنبال آورد که خود را متعهد به ارزش‌های اخلاقی و هنجاری نشان داد. با این حال، باید همچنان منتظر بمانیم و ببینیم که آیا و چه زمانی این [ظهور گروه‌های مختلفی از یک قشر سیاسی و فکری جدید] به راستی رخ خواهد داد و پیامدی سیاسی تولید خواهد کرد. در هر صورت، (فقدان) کیفیت نخبگان روسی جامعه را به سوی فشار از بالا به پایین هُل می‌دهد؛ یعنی انقلاب به منزله شدنی‌ترین راه برای تغییر نظام فعلی.