بخش اول
افسانه «نوسازی اقتدارگرایانه»
چکیده
در مقایسه با ناکامیهای غرب، تداوم موفقیت اقتصادی چین و تا حدی کمتر روسیه از مسیری امیدوارکنندهتر برای توسعه نشان دارد. «بوبو لو» و «لیلیا شوتسووا» این فرضیهها را رد میکنند. آنها استدلال میکنند که مفهوم نوسازی اقتدارگرایانه یک توهم خودخواهانه است. در روسیه، شاهد افزایش چشمگیری در اقتدارگرایی اما نوسازی بسیار اندک هستیم. با این حال، چین تجربه یک گذار قابلتوجه را داشته است؛ گذاری که محرک آن تا حد زیادی آزادسازی اقتصادی و اصلاحات پایین به بالا است. نویسندگان نتیجه میگیرند که تهدید واقعی بر لیبرالیسم اقتصادی نه از نظامهای ارزشی رقیب مانند «الگوی احتمالی چین» بلکه از درون نشات میگیرد. رکود سیاسی و اقتصادی، آرامش اخلاقی و رویکرد انتخابی به ارزشها، به بحران کنونی لیبرالیسم غربی منجر شده و به ساخت افسانه «نوسازی اقتدارگرا» کمک کرده است.
مقدمه
این داستان یکی از بزرگترین افسانههای زمان ماست. در سالهای اخیر، چین به منزله یکی از نمادها برای «الگو»ی اقتصادی جدید تبدیل شده که از آن با عنوان «نوسازی اقتدارگرا»، «سرمایهداری اقتدارگرا» و «سرمایهداری دولتی» یاد میشود. این الگو مبتنی است بر این فرض که اقتصاد را نمیتوان به نیروهای بازاری غیرقابل پیشبینی سپرد بلکه باید از سوی دولت هدایت و بهشدت انتظام یابد. دولت نهتنها سیاستها را طرحریزی میکند بلکه مستقیما در فعالیت اقتصادی روزمره مشارکت دارد. «قهرمانان ملی»، در قالب شرکتهای بزرگ دولتی، مسلط هستند درحالیکه نظم سیاسی و ثبات اجتماعی لااقل به اندازه رشد مهم هستند. روسیه هم کوشیده تا همین الگو را دنبال کند، اگرچه با کارآیی و موفقیت اندکتر.
نوسازی اقتدارگرا در پرتو بحران مالی جهانی در سالهای ۲۰۰۹- ۲۰۰۸ بهشدت «مُد» شد. نزد بسیاری از ناظران، این بحران بیش از هر چیزی، بحرانی برای غرب بود؛ بحرانی که تاثیرات آن فراتر از رکود اقتصادی در آمریکا و اروپا رفت و بنیان ارزشهای لیبرال غربی را به لرزه درآورد. در به صدا درآوردن ناقوس مرگ «اجماع واشنگتنی» (یا همان الگوی آنگلوساکسونی سرمایهداری)، برخی بر این باورند که اجماع واشنگتنی با ایدهها و فلسفههای بکر و بدیعش، پنجره را به روی قدرتهای درحال ظهوری مانند چین باز کرد. رکود روسیه پس از سال ۲۰۰۸ این امیدها را سرعت نبخشید؛ طرفداران «ترقی باثبات از بالا به پایین» استدلال میکنند که این کشور عملکرد بهتری از بسیاری از کشورهای اروپایی داشته است. این مقاله، این فرضیات را به چالش میکشد. نوسازی اقتدارگرا غیر از اینکه الگوی جدید مبتنی بر تفکر جدید است، یک خیال واهی هم هست.
به شکل متناقضی، سابقه اصلاحات در روسیه و چین این را نشان میدهد. در روسیه، افزایش چشمگیر کنترل اقتدارگرا نهتنها نوسازی را به ارمغان آورد بلکه نشانههای روزافزونی از زوال را هم به دنبال آورد. در مقابل، چین تحولی چشمگیر را از سر گذراند؛ تحولی که محرک آن تا حد زیادی آزادسازی اقتصادی و تفویض قدرت بود، نه مرکزگرایی اقتدارگرا. با این وجود، مخرج مشترک این دو مورد متفاوت این است که هم «قدرت فردی شده» در رژیم روسیه و هم حزب کمونیست چین با بهرهبرداری از روششناسی نوسازی دولتی بالا به پایین در جستوجوی مشروعیت برآمدهاند. تصویر یک دولت عاقل قیم که اصلاحات را از بالا هدایت میکند به یک «بت» تبدیل شده است. با این حال، در عمل، مسکو و پکن سیاستهایی را دنبال کردهاند که بیشتر مدیون مولفههای دیگر است. برای کرملین این مولفه، ضرورت حفظ منافع نخبگان رژیم است. برای رهبری حزب کمونیست چین این مولفه، شناختی است که چین از رهایی اقتصادی در داخل و جهانی شدن اصول بازار لیبرال بهدست آورده و از آن نفع وافر برده است.
ارسال نظر