مقالهای از ویلیام ایسترلی، استاد اقتصاد دانشگاه نیویورک درباره
ایدئولوژی توسعه
ایدئولوژیهای شکستخورده قرن گذشته به پایان راه رسیدند. اما یک ایدئولوژی جدید سر برداشته است تا جای آنها را بگیرد. این ایدئولوژی «توسعه» نام دارد که وعده ارائه راهحل برای همه بدبختیهای جهان را میدهد.
مترجم: دکتر جعفر خیرخواهان
ایدئولوژیهای شکستخورده قرن گذشته به پایان راه رسیدند. اما یک ایدئولوژی جدید سر برداشته است تا جای آنها را بگیرد. این ایدئولوژی «توسعه» نام دارد که وعده ارائه راهحل برای همه بدبختیهای جهان را میدهد. اما توسعهگرایی مثل کمونیسم، فاشیسم و سایرین قبل از آنها، یک ناکامی خطرناک و عظیم است. یک شبح ایدئولوژیکی تاریک که جهان را آزار میدهد. آن تقریبا به اندازه ایدئولوژیهای امتحان پسداده قرن گذشته، کمونیسم، فاشیسم و سوسیالیسم که با چنان حقارتی شکست خوردند سرسخت و کشنده است. این ایدئولوژی برخی از خطرناکترین حرکتهای زمانه ما را تغذیه میکند. این ایدئولوژی با قدمت نیمقرنی توسعهگرایی است که درحال شکوفایی و پروبال گرفتن است.
«توسعه» مثل همه ایدئولوژیها، وعده پاسخ نهایی جامع را برای تمام مسائل جامعه از فقر و بیسوادی گرفته تا خشونت و حاکمان مستبد میدهد. «توسعه» خصوصیات رایج ایدئولوژیهایی را دارد که ادعا میکنند فقط یک پاسخ صحیح وجود دارد و حاضر به تحمل مخالفان و ناراضیان نیستند. همچنین این پاسخ واحد را برای همهکس دید از نظریه کلی، استنتاج میکنند که وانمود میشود برای همهکس و همهجا کاربرد دارد. در این دیدگاه، نیازی به دخالت دادن فعالان محلی نیست کسانی که هزینهها و فایدهها در نهایت نصیب آنها خواهد شد. علم توسعه حتی اندیشمندان خاص خود را دارد که از کارشناسان در صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان ملل تشکیل میشود.
قدرت توسعهگرایی ترسناک و یاسآور است زیرا شکست همه ایدئولوژیهای پیشین، باید زمینه را برای نقطه مقابل ایدئولوژی آماده ساخته باشد، آزادی افراد و جوامع تا سرنوشتشان را خود انتخاب کنند. با اینحال از هنگام سقوط کمونیسم، غرب بازی برده را به یک شکست مبدل کرد که نتایج فاجعهباری داشت.
ایدئولوژی توسعه برای یک ضدحمله خطرناک آماده شده است. «یک پاسخ درست» و واحد، به «بازارهای آزاد» معنا شد و برای فقرای جهان، این گونه تعریف شد که هرچه IMF و بانک جهانی به شما میگویند انجام دهید. اما واکنش در آفریقا، آسیای میانه، آمریکای لاتین، خاورمیانه و روسیه به شکل مبارزه با بازارهای آزاد ظاهر شده است. بنابراین یکی از بهترین اندیشههای اقتصادی زمانه ما که موهبت بازارهای آزاد است به یکی از بدترین روشهای ممکن عرضه گردید و افراد غریبه غیرمنتخب، دکترینهای خشک را بر بیگانههراسان بیمیل تحمیل میکنند. پسزدن اندیشه بازار آزاد چنان شدید بوده است که سایر ایدئولوژیهای شکستخورده، هواداران جدیدی در تمام این مناطق پیدا کردهاند. برای مثال در نیکاراگوئه، برنامههای تعدیل ساختاری IMF و بانک جهانی چنان به وضوح شکست خورد که رژیم ساندنیستهای دهه۱۹۸۰ اکنون در مقایسه با آن خوب به نظر میرسد.
دانیل اورتگا، رهبر آن به قدرت بازگشته است. اقدامات IMF طی بحران مالی آرژانتین در ۲۰۰۱ اکنون که نیم دهه گذشته است با استقبال گرم از هوگو چاوز، رهبر غیرلیبرال ونزوئلا در بوینسآیرس پاسخ متقابل را دریافت کرد. دستورالعملهای ناشیانه بانک جهانی و IMF در بولیوی زمینهای فراهم ساخت تا رییسجمهور، نئوسوسیالیست این کشور اوو مورالس از صندوقهای رای بیرون آید. عملکرد ناامیدکنندهای که پس از اعطای هشت وام تعدیل ساختاری به زیمبابوه و ۸میلیارد دلار کمک خارجی طی دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ عاید شد به رابرت موگابه کمک کرد تا یک ضدحمله به دموکراسی را شروع کند. کاربرد روش «شوکدرمانی» IMF، بانک جهانی، جفری ساکس در شوروی سابق، باعث شد تا یک نوستالژی ماندگار برای کمونیسم به وجود آید. در خاورمیانه ۱۵۴میلیارد دلار کمک خارجی بین ۱۹۸۰ و ۲۰۰۱ در قالب ۴۵ وام تعدیل ساختاری و توصیههای «کارشناسان»، عاقبت به رشد GDP صفر درصدی انجامید که زمینه مستعدی برای بنیادگرایی اسلامی فراهم کرد.
این مقاومت در برابر «جهانی شدن از بالا» به هر گوشه کرهزمین گسترش یافته است. اینک این مقاومت تهدیدی به گامهای معقول و ملایم به سمت حرکت آزادتر کالاها، اندیشهها، سرمایه و مردم شده است.
دفتر مرکزی ایدئولوژی توسعه
ایدئولوژی توسعه نه فقط درباره ضرورت داشتن کارشناسانی است که بازارهای آزاد را برای ما طراحی میکنند بلکه درباره کارشناسانی است که یک برنامه جامع و فنی برای حل همه مشکلات فقرا طراحی میکنند. این کارشناسان فقر را مثل مشکلی کاملا تکنولوژیکی میبینند که با علوم طبیعی و مهندسی حل میشود و به علوم اجتماعی نامرتب و درهم برهم مثل اقتصاد، جامعهشناسی و علوم سیاسی اعتنایی نمیکنند. ساکس، اقتصاددان معروف دانشگاه کلمبیا یکی از صاحبان اصلی چنین دیدگاهی است. او اکنون سرگرم بازیابی تئوریهای شوک درمانی یکشبه خود، که به طرز ناراحتکنندهای در روسیه شکست خورد، به وعدههای کاهش یکشبه فقر جهانی است. او گفته است «مشکلات آفریقا با تکنولوژیهای عملی و اثباتشده قابل حل هستند.» برنامهای که ساکس دارد مداخله صدها کارشناس را به تصویر میکشد که هرگونه مشکل فقرا را تا آخر حل میکنند از کود سبز، آموزش شیردادن و دوچرخه تا سیستم انرژی خورشیدی، یونیفورمهای مدرسه برای کمک به یتیمها و آسیاب بادی. مداخلههای اساسیتر آن، مثل خدمات مشاورهای و اطلاعاتی به مردان است تا احتیاجهای سلامتی برای تولیدمثلشان حل شود. ساکس میگوید «همه اینها با یک تیم کشوری متحد و اثربخش سازمان ملل انجام خواهد شد که در یک مکان واحد، کار نهادهای تخصصی سازمان ملل،IMF و بانک جهانی را هماهنگ میسازد.» بنابراین نگرانی قابل تحسین کشورهای ثروتمند از بابت تراژدی فقر جهانی به فربهی بوروکراسی نهادهای کمکدهنده بینالمللی انجامیده است که همان جماعت کشیشان خودانتصابی «توسعه» هستند. مثل سایر ایدئولوژیها، این تفکر از اهداف جمعی مثل کاهش فقرملی، رشد اقتصادی ملی و اهداف توسعه جهانی هزاره بسیار بیشتر از خواستهها و آرمانهای افراد حمایت میکند. در ایدئولوژی توسعه، بوروکراتهایی که چارچوبهای کاهش فقر را مینویسند یک سروگردن بالاتر از افرادی هستند که مثلا با راهاندازی یک کسب و کار عملا فقر را کاهش میدهند. دقیقا همانطور که مارکسیستها طرفدار انقلاب جهانی و انترناسونالیسم سوسیالیستی بودند «توسعه» براهداف جهانی تاکید بیشتری میورزد تا آزادی عمل جوامع که هر جامعهای مسیر خودش را انتخاب کند. این تفکر، از مفاهیم انتزاعی و خشک مثل «سیاستهای موافق بازار»، «فضای سرمایهگذاری مناسب» و «جهانی شدن طرفدار فقرا» طرفداری میکند تا توجه به آزادی افراد.
«توسعه» یک خصیصه دیگر مارکسیستی را نیز در خود دارد: سودای علمی بودن. یافتن یک پاسخ صحیح برای فقر، مسالهای علمی دیده میشود که به دست کارشناسان حل میشود. آنها همیشه مطمئن هستند که پاسخ را میدانند، اختلافنظرها را قاطعانه رد میکنند سپس مدتی بعد پاسخهایشان را تغییر میدهند. در علم روانپزشکی، این حالت را اختلال شخصیتی خط مرزی میگویند. برای کارشناسان توسعه، این یک شیوه زندگی است. پاسخی که ابتدا میدادند سرمایهگذاری و صنعتی شدن با استفاده از کمک خارجی در کشورهای فقیر بود، سپس اصلاح سیاست دولتی بازارگرا شد، پس از آن حل مشکلات نهادی مثل فساد بود، سپس جهانی شدن و سرانجام استراتژی کاهش فقر برای رسیدن به اهداف توسعه هزاره شده است.
یک دلیل تغییر دائمی پاسخها این است که در واقعیت، کشورهای با رشد بالا، از انواع مسیرهای گیجکننده و حیرتآور را برای توسعه پیروی کردند و این کشورهای با نرخ رشد بالا دائما از این دهه به دهه بعد تغییر میکنند. کدام کشور میتواند متفاوتتر از توسعهگراهای موفق از قبیل چین و شیلی، بوتسوانا و سنگاپور، تایوان و ترکیه یا هنگکنگ و ویتنام باشد؟ چه میتوان درباره بسیاری کشورها گفت که سعی کردند از این ستارههای درخشان تقلید کنند و شکست خوردند؟
درباره ستارهای پیشین که در زمانی سخت سقوط کردند مثل ساحل عاج که یکی از سریعترین رشدها را در دههای۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ داشت و به گرداب جنگ داخلی گرفتار شده است چه میگوییم؟ درباره مکزیک چه بگوییم که رشد سریع تا دهه۱۹۸۰ داشت و از آن به بعد رشد آهستهای پیدا کرد بهرغم اینکه اصلاحات کارشناسان را پذیرفت.
کارشناسان در دفتر سیاسی توسعهگرایی، خود را با طرح چنین پرسشهایی به زحمت نمیاندازند. همه پرسشهای پیشین درست بودهاند، آنها صرفا یک «شرط لازمتر» را کم داشتهاند که کارشناسان به تازگی به آن فهرست افزودهاند. مثل همه ایدئولوژیها، ایدئولوژی «توسعه» در عین حال که بسیار سخت قابل پیشبینی است که چه چیز در این دنیای واقعی درهم برهم نتیجه میدهد با این حال به اندازه کافی انعطافپذیر هست که برای همیشه از کذب بودن خود به واسطه رویدادهای دنیای واقعی بگریزد. کلیسای جامع «توسعه»، بانک جهانی است که با گفتن عباراتی مثل «سیاستهای متفاوت، نتایج یکسانی به دست میدهد و سیاست یکسان میتواند نتایج متفاوتی به دست دهد که بسته به بسترهای نهادی کشور و استراتژیهای رشد مربوطه دارد» تضمین نموده است که هرگز اشتباه نخواهد کرد. البته هنوز نیاز به کارشناسانی داریم تا از بسترها و استراتژیها سردرآورند.
مقاومت بیفایده است
احتمالا ریاکارانهتر از همه اینست که بگوییم تئوری ساده توسعه، جبر تاریخی است. کارشناسان میگویند جوامع فقیر به معنای دقیق کلمه فقیر نیستند، آنها «در حال توسعه» هستند تا به مرحله نهایی تاریخی یا همان «توسعه» برسند که در آنجا فقر به زودی پایان خواهد یافت. تحت این تاریخنگاری، پایان دادن به فقر، بیدادگری و جنگ مثل یک تستر مجانی در آگهی تجاری مطرح میشود. کارشناسان، همه جوامع را روی یک خط راست که درآمد سرانه است مینشانند که کشورهای بالاتر به کشورهای پایینتر، تصویر آیندهشان را نشان میدهند و کارشناسان شروع به تمسخر کسانی میکنند که در برابر گریزناپذیری مسیر توسعه مقاومت میکنند.
یکی از توسعهگرایان سرشناس امروز، مقالهنویس نیویورک تایمز توماس فریدمن است که استهزا کردن کسانی که در برابر راهپیمایی تاریخ یا «مسطح بودن جهان» مقاومت میکنند را پنهان نمیسازد.
فریدمن نوشته است «وقتی شما مکزیکی هستید و اینطور معروف شده که کشوری با تولیدات دستمزد پایین میباشید و برخی مردم کشورتان پیکرههای قدیسانتان را از چین وارد میکنند چون چین آنها را ارزانتر از شما تولید میکند و حتی با وجود هزینه حمل از آن سوی اقیانوس هنوز ارزانتر است ... پس شما مشکلی دارید. تنها راه برای رونق پیدا کردن مکزیک، استراتژی اصلاحات است ... هر اندازه مکزیک بیشتر بنشیند و تماشا کند مشکل به درازا میکشد.» فریدمن خوشبختانه خبر ندارد که مکزیک بیچاره اگر از خدا دور است به صاحبنظران آمریکایی بسیار نزدیک است که در گذشته همین مکزیکیها بسیار سختتر از چین تلاش کردند تا «استراتژی اصلاحات» کارشناسان را پیاده سازند.
اعتماد به نفس توسعهگرایانی مثل توماس فریدمن آنچنان قوی است که آنها حتی خودشان را بر کسانی که استراتژیهایشان را میپذیرند تحمیل میکنند. برای مثال امسال غنا پنجاهمین سالگرد استقلالش را برای اینکه نخستین کشور آفریقایی بود که استقلال یافت جشن گرفت. موسسات بینالمللی کمککننده به غنا، به دولت ظاهرا مستقل آن از زبان بانک جهانی گفتند: «ما شرکای شما در اینجا هستیم تا به شما قول دهیم حداکثر تلاشمان را میکنیم که آسانتر بتوانید کشورتان را اداره کنید.» در بین کارهایی که آنها انجام میدهند تا کشور راحت اداره شود این است که آنها به جای مردم، کشور را اداره میکنند.
متاسفانه ایدئولوژی توسعه سابقه بدی در کمک به هر کشوری دارد که عملا میخواسته است توسعه یابد. مناطقی که این ایدئولوژی بیشترین نفوذ را داشته است آمریکای لاتین و آفریقا بودند که بدترین عملکرد را داشتند. مردم بدشانس آمریکای لاتین و آفریقا فرمولهای دیروزی موفقیت را به حال خود رها کردند و آنهایی که نظرات توسعهگرایان را نادیده گرفتند به دنبال مسیرهای داخلی و ساخت وطنی را برای موفقیت رفتند. ملتهایی که در ۴۰ سال گذشته بسیار موفق بودهاند آنچنان به روشهای گوناگون توسعه یافتهاند که به سختی میتوان گفت «پاسخ صحیح» را از ایدئولوژی توسعه کشف کردند. در واقع آنها اغلب به وضوح هر آنچه را کارشناسان در آن سالها میگفتند نقض کردند. برای مثال ببرهای شرق آسیا به ابتکار خودشان سیاستهای برونگرایانه را در دهه۱۹۶۰ انتخاب کردند، زمانی که خرد جمعی کارشناسان به سمت سیاست صنعتیشدن برای بازار داخلی بود. رشد سریع چین طی ربع قرن گذشته، زمانی اتفاق افتاد که مسیر طی شده آن هیچ ارتباطی با تبلیغات اجماع واشنگتنی دهه ۱۹۸۰ و نهادگرایی، دموکراسی و نابودی فساد دهه۱۹۹۰ نداشت.
چه عاملی جذابیت ایدئولوژی توسعه را به رغم کارنامه افتضاح آن توضیح میدهد؟ ایدئولوژیها معمولا در واکنش به وضعیتهای فاجعهباری ظاهر میشوند که مردم، تشنه راهحلهای روشن و جامع هستند. نابرابری انقلاب صنعتی، مارکسیسم را پرورش داد و عقبماندگی روسیه، لنینیست را نتیجه داد. شکست و ویرانی آلمان در جنگ جهانی اول، به تولد نازیسم انجامید. مشقات اقتصادی همراه با تهدیداتی که به هویت وارد میشد، منجر به ظهور بنیادگرایی اسلامی و مسیحی شد. به همین ترتیب ایدئولوژی توسعه برای کسانی جذابیت دارد که خواهان یک پاسخ کامل و روشن برای تراژدی فقر و نابرابری جهانی هستند. این ایدئولوژی به پرسش «چه کار بکنیم؟» که از عنوان رساله ۱۹۰۲ «لنین» وام گرفته شده است پاسخ میدهد. آن بر نتایج اجتماعی جمعی تاکید میورزد که باید بهوسیله اقدام جمعی از بالا به پایین توسط اندیشمندان، پیشگامان انقلاب و کارشناسان توسعه علاج شود. آنطور که ساکس توضیح میدهد «من تدریجا از طریق پژوهشهای علمی و کار مشاورهای آموختم که قدرت باورنکردنی در دستان نسل کنونی هست تا به درد و رنج گسترده از فقر شدید پایان دهیم... اگرچه متون درسی اقتصادی مقدماتی. در اهمیت فردگرایی و بازارهای غیرمتمرکز موعظه میکنند، ایمنی و رونق اقتصادی ما حداقل به همان اندازه به تصمیمات جمعی بستگی دارد.»
آزاد کردن فقرا
عده اندکی میدانند که آمریکاییها در ۱۷۷۶ در سطح درآمدی مشابه یک آفریقایی معمولی امروزی بودند. با اینحال مثل همه ملتهای توسعهیافته کنونی، ایالات متحده به حد کافی خوشبخت بود تا از دام فقر بگریزد قبل از اینکه توسعهگرایان بیایند. به گفته خانم آنا کروگر، معاون اول مدیر عامل IMF ، توسعه در کشورهای ثروتمند «همین طوری اتفاق افتاد.» جورج واشنگتن مجبور نبود با شرکای کمککننده سروکله بزند، از لحاظ ساختاری با آنها تعدیل و تطبیق شود یا کسانی دیگر استراتژی کاهش فقر را برای آنها آماده سازند. آبراهام لینکلن یک دولت دستنشانده کمک کنندهها، بهوسیله کمککننده و برای کمککنندهها را جشن نگرفت. ملتهای توسعهیافته امروز آزاد بودند تا مسیرهای واقعبینانه خود را به سمت پاسخگویی بیشتر دولت و بازارهای آزادتر تجربه کنند. فردگرایی و بازارهای غیر متمرکز به حد کافی خوب بودند تا باعث اختراع پنیسیلین، تهویه مطبوع، غلات پربازده و خودرو باشند بگذریم از سطح زندگی بهتر، نرخ مرگ کمتر و آی پاد که به ارمغان آوردند.
نقطه مقابل ایدئولوژی، آزادی است و توانایی جوامع تا از کنترل خارجی آزاد شوند. تنها «پاسخ» به کاهش فقر، رهایی یافتن از اینکه پاسخ را به شما بگویند. جوامع و افراد آزاد تضمینی برای موفقیت ندارند. آنها انتخابهای بدی میکنند. اما سرانجام هزینه اشتباهاتشان را متحمل میشوند و از
آنها درس میگیرند. این در تضاد آشکار با توسعهگرایی مصون از پاسخگویی است. این فرایند یادگیری از اشتباهات، همان چیزی است که گنجینههایی از معرفت عمومی را بهوجود آورد و علم اقتصاد جریان اصلی را تشکیل میدهد. نقطه مقابل ایدئولوژی توسعه، هر چیزی نیست بلکه استفاده واقعبینانه از اندیشههای اقتصادی است که در بستر زمان امتحانشان را پس دادند- مثل منافع تخصص، مزیت نسبی، منافع تجارت، قیمتهای تسویهکننده بازار، بده بستانها، محدودیتهای بودجه- توسط افراد، بنگاهها، دولتها و جوامع که مسیر موفقیت خود را پیدا میکنند.
تاریخ دقیقا اثبات میکند چقدر خیر و خوبی از ناحیه افرادی میآید که هم هزینه انتخابهایشان را به دوش کشیدند و هم فواید آن را برای خود برداشتند هنگامی که برای انتخاب کردن آزاد بودند. اینها شامل سیاستمداران محلی و فعالان اقتصادی است که کورمال کورمال به طرف آزادی بیشتر رفتند، دقیقا برعکس توسعهگرایانی که به نحو تناقضنمایی، آزادی انتخاب را بر سایر مردم تحمیل میکنند. آنهایی که بهتر از بقیه درسهای قرن بیستم را فهمیدند ایدئولوگهایی نبودند که پرسیدند «چه کار بکنیم؟» آنها کسانی بودند که پرسیدند. «چگونه مردم آزادتر باشند تا راهحل مشکلاتشان را خود پیدا کنند؟»
ایدئولوژی توسعه باید درون صندوقی گذاشته شود و به موزه ایدئولوژیهای مرده فرستاده شود، دقیقا در کنار کمونیسم، سوسیالیسم و فاشیسم قرار گیرد. اینک زمانی است که باید تشخیص دهیم تلاش برای تحمیل ایدئولوژی توسعه خشک و انعطافناپذیر بر فقرای جهان شکست ناراحتکنندهای خورد. خوشبختانه اکثر جوامع فقیر میخواهند مسیر خودشان به سمت آزادی و رفاه بیشتر را به هر قیمتی پیدا کرده و بسازند. این گونه است که انقلاب واقعی اتفاق میافتد.
ارسال نظر