در گفتوگو با جیمز بوکانان برنده نوبل اقتصاد مطرح شد
بزرگی دولت مشکل بزرگ دوران ما
بخش پایانی
آنچه در پی میآید بخش پایانی گفتوگوی مجله فدرال مینیا پولیس با «جیمز بوکانان» از برندگان شهیر نوبل اقتصاد است، که بخش اول آن دیروز در همین صفحه منعکس شد. بوکانان بهخاطر طرح مساله انتخاب عمومی(public choice) برنده جایزه نوبل شد.
ترجمه وتنظیم: علی سرزعیم
بخش پایانی
آنچه در پی میآید بخش پایانی گفتوگوی مجله فدرال مینیا پولیس با «جیمز بوکانان» از برندگان شهیر نوبل اقتصاد است، که بخش اول آن دیروز در همین صفحه منعکس شد. بوکانان بهخاطر طرح مساله انتخاب عمومی(public choice) برنده جایزه نوبل شد. سالها قبل شما طی یک سخنرانی که در مینیاپولیس داشتید بر اصلاح قانون اساسی در جهت ایجاد تعادل بودجه تاکید کردید. به تازگی دوباره روی این مساله تاکید کردهاید. بودجه متوازن یکی از خواستههای قدیمی شما و همفکرانتان بوده است و با صبوری آن را دنبال کردهاید. دلایل شما در این مورد چیست؟
در سال ۱۹۷۷ به همراه همکارم ریچارد واگنر، کتابی را با عنوان دموکراسی در کسری بودجه منتشر کردم. در آن کتاب گفتم که تلاش کینز، در جهت خراب کردن نظام فکری قدیمی در مورد کسری بودجه موجب ایجاد وضع موجود گردید. پیشبینیهایی که در آن کتاب کردم کاملا محقق شد. مجددا برای اصلاح این وضعیت ندا سر دادم. اگرچه تمایل طبیعی میان سیاستمداران برای ایجاد کسری بودجه وجود دارد اما موازین قانونی زیادی در مورد ایجاد تعادل بودجه دیده میشود. البته همه آنها هنجارهای اخلاقی هستند: قبل از کینز ایجاد کسری بودجه نوعی گناه محسوب میشد.
اگر آن هنجارهای اخلاقی را کنار بگذارید طبیعی است که به این تمایلات سیاستمداران برای کسری بودجه میدان خواهید داد. سالها قبل در تئوری بدهی عمومی گفتهام که اگر شما از کسانی که در آینده خواهند آمد مالیات بگیرید یعنی هزینههایی را بر آنها تحمیل کنید تا بتوانید هزینههای کسانی که اوراق قرضه دولتی خریدهاند بپردازید خود را بیش از پیش گرفتار مشکل خواهید کرد مگر آنکه جایگزین قانونی برای آن خلاء اخلاقی ایجاد کنید. من از همان اوایل خواستار اعمال اصلاحات قانونی در جهت ایجاد توازن بودجه شدم به همین دلیل یکی از معدود اقتصاددانانی هستم که پیوسته از تعادل بودجه و صلاح قانون در این جهت دفاع کردهام. ولی در عمل تلاشهایم راه به جایی نبرد.
البته به شخصه جزو کسانی نیستم که زیاد در کنگره یا احزاب سیاسی حاضر میشوند و سخن میگویند. من از جهاتی خیلی برج عاجنشین هستم. تنها سیاستی که خیلی در آن فعال ظاهر شدم همین اصلاح قانون به منظور ایجاد تعادل بودجه بود. لذا در دوره ای که فعالیتها برای جمعآوری مصوبات ایالتی برای تشکیل مجلس موسسان در جریان بود من نیز فعالیت خود را انجام دادم. همین الان مجددا همین مساله در کنگره مطرح شده است که من از آن حمایت کردم. امیدوارم که اجرای آن را ببینم. به نظر میرسد که هرگاه این امر میخواهد اجرا شود مخالفان با ایجاد ابهام و تردید سنگاندازی میکنند. اخیرا چند مطلب نوشتهام تا این تردیدها و ابهامات را به زبان ساده توضیح دهم. به نظرم خیلی از این ابهامات و شبههها عمدا ایجاد میشوند تا در این رابطه سردرگمیبوجود آید.
در نگاه اول چنین به نظر میرسد که بسیاری از کسانی که در حوزه انتخاب عمومی کار میکنند گرایش به سمت بازار آزاد و محافظهکاری دارند. آیا این توصیف از جریان حاکم بر انتخاب عمومی درست است؟
به نظرم توصیف درستی است به یک دلیل. اگر به خاطر بیاورید گفتم که در گذشته نگاه به سیاست خیلی آرمانی و ایدهآلگرایانه بود اما انتخاب عمومیاین ایدهآلها را بر هم زد و کنار نهاد. نتیجه طبیعی این مساله بدبینی و مشکوک بودن به حکومت است.
منکور اولسون که دوست من بود و شخص موثری در انتخاب عمومیبه شمار میرفت همیشه نسبت به این استدلال که انتخاب عمومی به سمت محافظهکاری گرایش دارد انتقاد جدی داشت. اما خود او هم نسبت به سیاست متفاوت نگاه میکرد. البته باید اذعان داشت که او نسبت به من چپ تر بود. در ذات انتخاب عمومیهیچ تمایل و جانبداری نسبت به محافظهکاری یا دیدگاه چپ وجود ندارد. اگر شما به عرصه سیاست نگاه غیرایدهآل و غیرآرمانی داشته باشید، نگاه شما با نگاه سنتی متفاوت خواهد شد.
در میان حوزههای مختلف دانشگاهی، اقتصاددانان سنتا بیش از رشتههای دیگر طرفدار بازار و مخالف سیاست و دولت بوده اند. اما در خلال دهههای مختلف، اقتصاددانان دریافتهاند که ایدههای آنها تنها در سطح دانشگاه مطرح میشود و مورد توجه عموم قرار نمیگیرد. آنها به راحتی نمیتوانند به خارج از دانشگاه بروند و ایدههای خود در رابطه با بازار آزاد را خیلی راحت عرضه کنند. مخاطب وی باید فرد بسیار پیچیدهای باشد تا بتواند این مفاهیم را درک کند. عرضه مفاهیم مربوط به اقتصاد بازار، کار دشواری است. از این رو اقتصاددانان نتوانسته اند خیلی موثر باشند. با اینحال به نظرم انتخاب عمومی تاحدودی موثر واقع شد. انتخاب عمومی نمیگوید که بازارها همیشه عالی کار میکنند یا فقط بازار کار میکند. این حرفها در انتخاب عمومی نیست بلکه میگوید که دولت و عرصه سیاست شکست میخورد و نمیتواند خوب کار کند. افراد زیادی در بیرون از دانشگاه هستند که معنای عدم توفیق فعالیتهای دولت و خوب کار نکردن آن را میفهمند. به همین دلیل از بازار حمایت میکنند. این افراد هیچگاه از جنبه ایجابی به حمایت از بازار نیامدهاند بلکه تنها بعد ناکامی دولت را مشاهده کردهاند همانطور که انتخاب عمومی به همین شکل مطرح شد.
شما در گذشته خواستار بازنگری کامل قوانین حکومتی شدید تا در میان طیف مختلف قوانین میزان ارزشگذاری آنها به حقوق فردی مشخص گردد. در حال حاضر این ادعا به چه معنا است؟ تعادل بودجه را میتوان از این حرف برداشت کرد اما غیر از آن چه؟
ما همکنون در آستانه این امر قرار داریم تا نهادهای قانونی خود را به طور زیربنایی مورد بررسی قرار دهیم. بخشی از این تغییر ناشی از کنار رفتن ایدئولوژی سوسیالیسم است. این ایدئولوژی نیروی محرکه بسیاری از اقدامهای گذشته بود. بخش دیگری هم ناشی از ناکامیهای مختلف دولت است. ما متوجه این هستیم که دولت و بخش عمومی زیاد بزرگ شده است. این مساله در برخی کشورها حادتر از کشورما (آمریکا) است. به عنوان مثال سوئد اسیر گرفتاری بدی شده است. آنها دولت رفاه را بیش از حد گسترش داده اند. حالا خود نمیدانند که چکار میخواهند بکنند. دائما در تحقق اهدافشان شکست میخورند. دارند عقب میمانند. همین مساله در اغلب کشورهای بزرگ نیز دیده میشود.
اینها سرآغاز تجدیدنظر بنیادی ما نسبت به نهادهای موجود است. شما این مشکل را در انتخابات سال ۱۹۹۴ شاهد بودید و دیدید که مردم چه سوالهایی را در مورد ارزشها مطرح میکردند. اینکه نهایت کار چه خواهد شد از الان مشخص نیست. این روزها دعوتنامهای مبنیبر یک سلسله سخنرانی در دانشگاه میشیگان دریافت کردم. سوال در مورد بزرگی دولت همه جا مطرح است. دوباره مساله تعادل بودجه مطرح خواهد شد. وقتی شما در گیر کار خواهید شد و بخواهید اقدام موثر و مشخصی انجام دهید، مجددا درگیر منافع متعارض میشوید.
نمونه خوبی از این مساله چیزی است که در کنفرانس ایالتها گفته میشود. ایده این بود که مسوولان همه ایالتها به همراه سیاستمداران هر دو حزب از هر ایالت در نشستی جمع شوند. قرار بود که اینها در فیلادلفیا جمع شوند و برای اولینبار از سال ۱۷۹۰ چنین نشستی را برگزار کنند. قرار بود که دولتهای ایالتی مستقل از دولت فدرال نشست داشته باشند. ایدهای که پشت سر این کار بود این بود که این مسوولان گردهم آیند و در مورد راههای برگرداندن بخشی از قدرت که به دولت مرکزی داده شده بود به ایالتها بحث و تبادلنظر کنند. من در مورد این نشست اطلاع زیادی دارم چون عضو کمیته علمی آن بودم. اما این ایده بر اثر شلوغ بازی راستها و نه چپها منتفی شد. طنز داستان این است که انگیزه اصلی کاهش قدرت سیاسی بود. اما این ایده به کلی نابود شد کما اینکه راستها در منتفی کردن لایحه تعادل بودجه نقش کلیدی ایفا کردند.
با توجه به این سروصداها که اخیرا ایجاد شد، دیگر گمان نمیکنم که شما را مخالفی معتدل قلمداد کنند؟ اینطور نیست یا هنوز خود را مخالفی معتدل میدانید؟
به نظرم نکته روشن و آشکاری را مطرح میکنید. من در بیست سال گذشته مخالف معتدلی بودهام اما الان چنین تصوری ندارم چون الان از منحنی عقبتر هستم.
در مورد مکتب ویرجینیا و نقشتان در تعالی آن سخن بگویید؟
این اصطلاح توسط منکور اولسون در طی یک سخنرانی ابداع شد. وقتی از آن مطلع شدیم با خوشحالی از آن استقبال کردیم چون به دنبال اسمی برای ایجاد تمایز میگشتیم. این تعبیری است که خیلی از مسائل را در بر دارد. در مورد اولین نشست در ویرجینیا صحبت کردم. میتوان از آن عقبتر هم رفت. وقتی من و وارن نوتر در سال ۱۹۵۷به عنوان هیاتعلمی به دانشگاه ویرجینیا پیوستیم این بحث را مطرح کردیم که ما یک جای مشخص، یک برنامه مشخص، یک زمینه کاری مشخص میخواهیم که بیشتر بازگشتی به اقتصاد سیاسی کلاسیک باشد و دور از کارهای فرمالیته مدرن باشد. وقتی این فرصت را پیدا کردیم مرکز اقتصاد سیاسی جفرسون در شارلوت در دانشگاه ویرجینیا را پایه ریزی کردیم. یک برنامه تحصیلات تکمیلی راه انداختیم. ما مهمانان و دانشجویان ارشد ممتازی را جذب کردیم. به این ترتیب توانستیم که تاخیر خاصی بر حوزه کاری خود بگذاریم و عنوان ویرجینیا را به عنوانی ممتاز و ویژه تبدیل کردیم. آن اقتصاد سیاسی که در آنجا کار میکردیم بیشتر بر ساختارها و نهادها تمرکز داشت. وارن نوتر هیچگاه در این مسیر جلو نرفت اما تولوک چرا.
سپس من و تولوک این گروه کوچک که تبدیل به انجمن انتخاب عمومیشد را از دل همان کارها از دانشگاه ویرجینیا درست کردیم. لذا کل اینکارها از ویرجینیا شروع شد. سپس تغییر مسیر دادیم. من به UCLA رفتم و تولوک به دانشگاه رایس. اما در نهایت برگشتیم و به دانشگاه پلی تکنیک ویرجینیا، جایی که چارلز گوتز بود. او مرکز مطالعه انتخاب عمومیرا ایجاد کرد و آن را انتخاب عمومیخواند. یعنی دوباره در ویرجینیا. به همین دلیل منکور اولسون آن را مکتب ویرجینیا خواند. در آن ایام در دانشگاه پلی تکنیک ویرجینیا در بلکسبرگ افراد زیادی را از همه دنیا پذیرا بودیم که چند ماه یا چند سال آنجا میماندند. آنجا بود که کارهای اصلی انجام شد. ما متدولوژی خاص خود را داشتیم که تاکیدش بر ساختار قانونی بود که مشخصهای ویرجینیایی بود. البته در ویرجینیا کارهای تجربی در مورد انتخاب عمومیهم انجام میشد. اینکارها بیشتر شبیه کارهای مکتب شیکاگو بود که توسط استیگلر، بکر و پلزمن انجام میشد. ما از این کارها هم میکردیم. باب تولیسون کارهای زیادی در این زمینه انجام میداد اما مشخصا زمینههای مورد تاکید ما متفاوت از آنها بود.
اگر بخواهید که به اعضای بانک فدرال مشاوره دهید، شما کدام مساله را به عنوان مساله حلنشده اقتصاد میدانید؟
وظیفه بانک فدرال نیست که مسائل اقتصادی روز را حل کند. آنها به اندازه کافی کار دارند تا انجام دهند. آنها باید تمام تلاش خود را مصروف آن کنند تا ارزش پول و سیاستهای پولی را حفظ کنند و از کارهای دیگر خودداری نمایند.
مشکل بزرگ دوران ما بزرگ شدن بیش از حد دولت است. این فقط مساله کشور ما نیست. دولت باید تا حدودی عقبنشینی کند به جایی که صرفا کارهای مشخصی که میتواند انجام دهد تقبل کند و از انجام همه کار برای همهکس خودداری نماید. این به همان مساله انقلاب در ساختارهای قانونی بر میگردد.
این مقولات با کارهای آتی من گره خورده است. من الان درگیر اتمام نگارش یک کتاب هستم. این کتاب متفاوت از سنجش رضایت است. یک راه تفسیر کتاب سنجش رضایت این است که آن را حمله به قاعده رای اکثریت بدانیم. فرض کنیم این دیدگاه عمومیکه رای اکثریت همان دموکراسی است درست باشد و ما مجبور باشیم با قاعده رای اکثریت زندگی کنیم. در این شرایط به لحاظ قانونی چه کار باید بکنیم تا ابعاد منفی کارهای دولت را کنترل کنیم؟
کتاب جدید، بحثی تحلیلی و کاربردی است که تلاش میکند اصول عامیرا در سیاست تعمیم دهد. این بر میگردد به همان چیزی که پیش از این به آن اشاره کردم. به نظر من بخش بزرگی از سیاست ما ناشی از خوش آمد و بدآمد گروههای خاص است. باید تلاش کرد تا بتوان برخی الزامات را به سیاست تحمیل کرد. این الزامات مشابه حاکمیت قانون است یعنی اینکه نباید با یک گروه متفاوت از گروه دیگر برخورد کرد. اینکار نتایج زیادی به همراه دارد. این لزوما به معنی آن نیست که دولت کوچک باشد. این کار به معنی آن است که دولت ویژگیهای متفاوتی پیدا کند.
اخیرا این بحث تحلیلی مرا به سمت این امر کشانده که از پیشنهاد مالیات یکسان در مقابل مالیات پیش رونده حمایت کنم. این مساله با حوزه ای از انتخاب عمومی سروکار دارد که قبلا به آن نپرداخته بودم اما تولوک به آن پرداخته بود. اگر شما سیاست تبعیض گذار داشته باشید، این سیستم موجب میشود تا سرمایهگذاریهای زیادی برای رانتجویی صورت گیرد. طبیعی است که سرمایههای زیادی در جهت جلب توجه مسوولان به منظور کاهش مالیات از یک صنعت خاص یا یک پروژه خاص که نفعش به منطقه شما یا محل کار شما میرسد هدر میگردد. در فرآیند اصلاح نظام مالیاتی که در سال ۱۹۸۶ انجام شد بخشی از این مشکل مرتفع گردید. همه ما به این مساله علاقهمندیم. اما تئوری انتخاب عمومی پیشبینی میکند که این تدابیر در بلندمدت جواب نمیدهد. هماکنون آنها این اصلاحات سال ۱۹۸۶ را دارند برهم میزنند.
داعیه اصلی در این کار جدید من این است که تا جای ممکن قوانین عامیرا در عرصه سیاست جاری کنیم که نیاز به تبصره و استثنا قائل شدن نداشته باشد. اگر یک نفر استثنائی بگیرد، دیگران هم میگیرند. این مساله راه را برای چیزی شبیه مالیات تکنرخی هموار مینماید و راه را بر سنجش دارایی مسدود میکند. درحالحاضر فشار بسیار زیادی در تمام برنامههای تامین اجتماعی در جهت ارزیابی دارایی افراد اعمال میشود. ممکن است زمانی که شما به عنوان یک صاحب حرفه برای دریافت تامیناجتماعی صلاحیت پیدا کنید چیزی به شما پرداخت نگردد برای اینکه احتمالا در آن زمان دارایی سنجی حتی بیشتر از این زمان اعمال خواهد شد. ولی این کارها در جهت اشتباهی پیش میرود. اینکارها تبعیضهای بیشتری را در عرصه سیاست داخلی وارد میکند. نکته من این است که با قانون رای اکثریت، سیاستهای تبعیضآمیز دوام نخواهد آورد. تنها مسیری که قاعده اکثریت در جهت آن کار میکند، این است که بخواهیم هر کاری که در عرصه سیاسی صورت میگیرد عام و عمومی باشد. بگوییم منافع عموم را جلو میبرد. من در این جهت حرکت میکنم.
من میدانم که شما خارج از فضای آکادمیک کار کشاورزی انجام میدهید.
من واقعا یک کشاورز نیستم. من در مزرعهای در تنسی بزرگ شدهام و به عنوان فرزند یک کشاورز خیلی کشاورزی کردهام. اما واقعا حس نوستالژیک نسبت به کشاورزی ندارم. دلیل انجام کارهای کشاورزی چنین حس نوستالژیکی نبود. اما احساس میکنم که بیش از همکاران خود از وقایع دهه ۶۰ تاثیر پذیرفتم. من واقعا فکر میکردم که جهان در حال فروپاشی است. من واقعا از واکنش دانشگاهیان عصبانی بودم در حالی که خودم بخشی از آنها بودم. وقتی به بلکسبرگ بازگشتم، به کوههای ویرجینیا، به دنبال جایی خلوت و حیطهای کاملا خصوصی میگشتم. من از فضای اطراف خود بسیار لذت میبرم. من این کلبه را خریدم و تعمیر کردم. هی زمین خریدم و به آن افزودم. وقتی این کارها را انجام میدادم شناخت بهتری در مورد تابع مطلوبیت خود کسب کردم چرا که در یافتم هر قدم که من به سمت حیات اصیل و متکی به خود پیش میروم، نیروی بیشتری مییابم. اگر من بتوانم در شومینه خود چوب بسوزانم و به گرمای ناشی از برق متکی نباشم (اگر برق داشته باشیم)، خیلی خوشحال تر هستم. یا اگر بتوانم بروم و از چاه آب بیاورم به جای اینکه از پمپ استفاده کنم، این به من نیروی جدیدی میدهد. یا اگر من خود خوراکیهای خود را فراهم کنم یعنی همین کاری که الان انجام میدهم. امسال شاتوت خوبی خواهیم داشت. من روز به روز به داشتن ذخیره ای این چنین علاقه مند میشوم و این زندگی مستقل مطلوبیت من را تا حد زیادی افزایش میدهد. من هیچگاه فقط به کشاورزی نپرداختهام. کاری که الان انجام میدهم این است که حجم زیادی سبزیها و میوهها بار میآورم و آنها را منجمد کرده و کنسرو میکنم. لذا هی زمین میخرم. الان حدود چهارمایل زمین دارم. این زمینها کوهستانی هستند. در بخشی از آن گاوداری میکنم. فرد دیگری هم کمک میکند. مزرعه ما تجاری نیست.
زمانی گفته بودید که امیدوارید دقیقا آنچه فکر میکنید هستید به نظر آیید: اقتصاددان سیاسی متخصص امور قانونی. فردی که میراثدار سنت یهودی- مسیحی است. سنتی که ارزشهای اصیل تمدن غرب و نهادهای مدنی مدرن خصوصا آن چیزی که مدیسون ترسیم کرده بود عرضه کرد. آیا من خیلی ساده هستم که فکر میکنم چنین تعریفی فینفسه کافی است؟. میخواهم بدانم که آیا هنوز هم همینطور است؟
فکر میکنم که هنوز هم این خلاصه صدق میکند.
منبع: Rastak.com
ارسال نظر