نگاه - لیبرال و محافظهکار به هم نزدیک میشوند
آیا اقتصاد از سیاست جدا شده است؟
مترجم: هارون خوبان
آیا لیبرالها پولدارتر شدهاند؟ یک شعار سنتی چپها این بوده است که توفان نقدینگی که در تار و پود نظام سیاسی آمریکا نفوذ کرده است هرگونه تفاوت عمده میان دو حزب رقیب را تقریبا از میان برده است. به عبارتی همان فرضیه یاجوج و ماجوج که افراد عاقل را وا میدارد به رالف نیدر رای بدهند (یا تحصیلات تکمیلی را ادامه دهند.)
جیمز لدبتر
مترجم: هارون خوبان
آیا لیبرالها پولدارتر شدهاند؟ یک شعار سنتی چپها این بوده است که توفان نقدینگی که در تار و پود نظام سیاسی آمریکا نفوذ کرده است هرگونه تفاوت عمده میان دو حزب رقیب را تقریبا از میان برده است. به عبارتی همان فرضیه یاجوج و ماجوج که افراد عاقل را وا میدارد به رالف نیدر رای بدهند (یا تحصیلات تکمیلی را ادامه دهند.) دیوید کالاهان در کتاب جدید خودش «خیزش ثروتمندهای لیبرال و بازسازی آمریکا» همین مفهوم را نشانه میگیرد و با حجم عظیمی از اطلاعات دو بحث بلندپروازانه را مدنظر قرار میدهد: ۱) ثروتمندان آمریکا حالا در نظرات و کمپینهای انتخاباتیشان از چپ سیاسی هرچه بیشتر فاصله میگیرند، ۲) با وجود آنکه سهم شرکتها در تامین هزینههای انتخاباتی دموکراتها افزایش چشمگیری داشته است، دموکراتها سیاستهای اقتصادی و تجاری بسیار لیبرالتری از جمهوری خواهان را نیز دنبال میکنند.
کالاهان با مدارک فراوان استدلال میکند که حزب دموکرات اکنون بیش از هر زمان دیگری در تاریخ آمریکا از کمکهای شرکتی و بخشش بنگاههای تجاری بهرهمند بوده است. برای مثال در انتخابات ۲۰۰۸، هر پنج شرکت بزرگ تکنولوژی که کارکنانشان در کارهای سیاسی دخیل بودهاند - مایکروسافت، گوگل، سیسکو، اوراکل و هیولت پکارد - با نسبت بسیار بیشتری (۳ به ۱، یا حتی ۴ به ۱) به حزب دموکرات کمک کردهاند.
کتاب کالاهان از میلیاردرهای مختلف، از سران شرکت «سیلیکون ولی» گرفته تا صندوقهای سرمایهگذاری مشهور، مثال میآورد که همگی کاری ندارند جز اعطای کیسههای پول به کاندیدهای دموکرات و جنبشهای لیبرالیستی. او به خوبی توضیح میدهد که چرا ابرثروتمندان امروز درست از مواضع اقتصادی و سیاسی خلاف اسلاف شان در دورههای صنعتی گذشته حمایت میکنند. ابرثروتمندان امروز برخلاف پیشینیان ثروتشان را از راه نفت، یا صنعت چوب، یا پرداخت دستمزدهای بیرحمانه به کارگران به دست نیاوردهاند. آنها اکثرا در حوزههای پر زرق و برق و دانش محوری چون حقوق، فایننس، تکنولوژی و سرگرمی فعال بودهاند. این بخش از کتاب کالاهان حتی مورد توجه واشنگتن پست هم قرار گرفت. به همین خاطر هم او بر ارزش تنها خدماتی که به نظر دولت از همه بهتر از عهدهشان برمیآید انگشت میگذارد: آموزش عمومی برای افزایش مهارتهای نیروی کار؛ سیاستهای مهاجرتی شایسته سالار، بهبود زیرساختها و رونق بخشی به بازارهای سرمایه. به نظر قطعی میرسد که کالاهان در یکی از دانشگاههای لیبرال چپ درس خوانده باشد و تحمل نژادها و قومیتهای مختلف را به خوبی آموخته است.
بنابراین مولتی میلیاردرهای امروزی وقتی به سیاست عمومی میپردازند، دیگر مثل گذشته از مالیاتهای بالا یا دست درازی به اموال مردم شکایت نمیکنند. روی کار آمدن باراک اوباما - که به شکل افراطی طرفدار شایسته سالاری و خود به نوعی برخواسته از آن است - تنها پیوند ثروتمندان با لیبرالهای امروز آمریکا را مستحکمتر ساخت.
کالاهان استدلال میکند که از این پیوند و خویشاوندی تناقضی زاییده میشود: جانبداری و حمایت شرکتها از لیبرالیسم آمریکایی موجود تسلیم شدن این جریان در برابر آنها نشده است. کالاهان میگوید، کاملا برعکس: «حزب دموکرات آمریکا با وجود کمکهای شایانی که در این سالها از بنگاههای تجاری دریافت کرده است، بیشتر به رویکرد چپ متمایل شده است.»
متاسفانه شواهدی که کالاهان در این بخش از کتاب اش ارائه میکند، چندان چنگی به دل نمیزند و بیشتر نشانه یک موضعگیری از پیش معین شده است. مثلا تعریف او از تمایل به جناح چپ تقریبا به طور کامل متکی است بر ردهبندیهایی که برخی گروههای خاص ارائه میکنند - مثل جنبشهای اقدام دموکراتیک یا شورای دفاع از منابع طبیعی - که به هر کدام از اعضای کنگره بسته به آرایی که درباره برخی موضوعات خاص داشته است امتیازدهی میکنند.
این روش به خودی خود ایرادی ندارد، اما مساله این است که ما را به جایی نمیرساند. به عنوان نمونه تنها همین موارد را که در چند سال اخیر به وجود آمدهاند در نظر بگیرید:
۱) باراک اوباما در حال حاضر سالی بیش از یکهزار میلیارددلار صرف مخارج نظامی میکند که در طول تاریخ بشریت بیسابقه است و نسبت این مبلغ به تولید ناخالص داخلی از ۱۹۹۱ تاکنون در بالاترین میزان خود است.
۲) مقررات زدایی از صنعت مالی که با لغو طرح گلاس-استیگال به اوج خود رسید، در واقع با تجویز جمهوری خواهان و رای دموکراتها به تصویب رسید.
۳) وقتی دولت بوش برای کمک به صنعت فولاد رو به ضعف آمریکا بر واردات فولاد تعرفه وضع کرد، تنها گلایه دموکراتها این بود که این تعرفهها بهاندازه کافی بالا نیستند.
۴) دو توافقنامه تجارت آزاد که فعالان اتحادیههای کارگری مخالفش بودند در ۲۰۰۳ به تصویب رسید آن هم با کمک ویژه دموکراتها (توافقنامه با شیلی و سنگاپور)
۵) دموکراتها با جمهوری خواهان هم آواز شدند تا پروتکل کیوتو هیچ وقت به تصویب نرسد.
۶) دموکراتها در تصویب قوانین جدید سرمایه و تجارت در همین کنگره بسیار نقش داشتهاند.
۷) طرحهای نجات سرسامآور شرکتهای والاستریت و دیترویت برخلاف نظر عمومی به اجرا گذاشته شد، آن هم با حمایت ویژه بانکها، شرکتهای بزرگ و دموکراتها.
۸) مشخص کردن اعضای اتحادیههای کارگری با کاردهای ویژه، که زمانی وحشتزاترین مسالهای بود که جمهوریخواهان میتوانستند به دموکراتها تحمیل کنند حالا به کلی از بین رفته است.
میتوانم این فهرست را بسیار بیشتر ادامه دهم، اما مساله روشن است: هرکس که به دهه گذشته بنگرد و نبیند که چطور دموکراتهای پول گرفته منافع شرکتها را دنبال میکنند باید کوتهبین باشد. شاید لیبرالهای لیموزین سوار امروز بیشتر به دوگانه سوز بودن موتور خودروشان اهمیت بدهند تا قدرت آن، اما تنها دلیل این مساله این است که آنها مابقی پول خودرو را پیشاپیش هزینه کردهاند.
اگر چنانکه کالاهان اشاره میکند، گروههای میانه رو دیگر مانند گذشته نفوذ و قدرتی ندارند، برای این است که به اهداف اصلیشان دست یافتهاند - مهمتر از همه حذف دولت رفاه.
ضمن آنکه نباید بیش از حد در انتخابات ۲۰۰۸ غرقه شویم. یکی از طرفین آن رقابت، کاندیدای جمهوریخواهی بود که از بسیاری جهات هیچ جذابیتی نداشت، به ویژه در حوزه اقتصاد ناآگاه بود. حالا که چپ و راست هر دو از اوباما دور میشوند، فکر میکنم کسانی که از تقابلهای مورد اشاره کالاهان در بلندمدت سود میبرند، جمهوری خواهان میانهرو هستند که دموکراتها نیز از ایشان حمایت خواهند کرد. کالاهان یک جا به نسبت زیاد دموکرتها در مناصب مختلف شهر نیویورک اشاره میکند، اما به نظر کمترین توجهی به این واقعیت ندارد که از ۱۹۸۹ تا کنون نیویورکیها هیچ شهردار دموکراتی را انتخاب نکردهاند. وقتی پول بر سیاست سلطه داشته باشد، میلیاردر بلومبرگ هم میشود ارباب آن.
پیام اصلی کتاب کالاهان این نیست که ثروتمندها لیبرال شدهاند. بلکه این است که لیبرالیسم آمریکا دیگری نیازی نمیبیند که از سیاست اقتصادی جدا از آنچه که محافظهکاران مبلغش هستند دفاع کند. اقتصاد از قلمرو سیاست جدا شده و به سازوکاریهای تکنوکراتیک بانک مرکزی و توابع آن سپرده شده است. حداقل در حال حاضر که اکثر سیاستمداران لیبرال بر این نکته وقوف دارند.
ارسال نظر