پری زنگنه و کتابی که ۸ سال روی آن وقت گذاشته است
«آن سوی تاریکی» تا ابد خواهد ماند
بعد از این هم کتاب دیگری که سرگذشت زندگی موسیقاییاش است، منتشر میشود. «آن سوی تاریکی» با بخش زندگینامه زنگنه از دوران پیش از نابینا شدنش آغاز شده و تا امروز ادامه دارد، اما به جز این بخش که اتوبیوگرافی کوتاهی است، دیگر فصلهای آن به دنیای نابینایان و چگونگی برخورد با آن میپردازد. کتابی که شاید خواندن آن بیش از آنکه برای نابینایان مفید باشد برای بینایان توصیه میشود تا با دنیای شگفتانگیز و ناشناخته آنها آشنا شوند.
فکر میکنید چرا اینقدر درباره نابینایی کم نوشته شده است؟
بسیاری از نویسندگان یا راغب نبودند یا جنبههای واقعی را ننوشتهاند. بیشتر از همان افسانهها و حکایات گفتهاند تا چیز دیگر. متاسفانه در فیلمها و سریالها هم تصویر درستی از نابینایان داده نشده و همیشه اغراق شده بوده، به طوری که این اغراق اجازه نداده زندگی واقعی یک نابینا تصویر شود. تنها فیلمی که دیدهام تصویر درستی ترسیم کرده بود، «رنگ خدا» آقای مجید مجیدی بود که اتفاقا پیش از ساخته شدن آن با ایشان دیدار داشتم. متاسفانه در اطراف نابینایان دائما خرافات هست و حرفهایی از این قبیل که حتما یک فرد نابینا به کسی بدی کرده که اینطور شده یا عقوبت کارش است یا وقتی از کنارت رد میشوند، آه میکشند که خدا را شکر که اینطور نیستیم. من میخواستم در این کتاب به همه چیز اشاره کنم، نه فقط یک زاویه، بلکه از زوایای مختلف. در واقع مقایسه این گفتهها و افسانهها با آن چیزهایی که در واقعیت رخ میداد.
فکر نوشتن این کتاب از چه زمانی به سراغتان آمد؟
از خیلی پیشها، شاید از زمانی که من دچار یک تغییر بزرگ در زندگیام شدم و لازم دانستم پیش از آنکه با جامعه نابینایان آشنا شوم، با مسائلی که پیرامونم میگذشت، آشنا شوم و برای آنها توضیحی پیدا کنم و برای این همه توضیحاتی که هر روز باید به اطرافیانم بدهم بهطور جدی کتابی بنویسم. یا بهتر است بگویم در واقع راهنمایی نامهای بنویسم. وقتی این فکر در من تقویت شد با نابینایان بیشتر صحبت کردم. بین نابینایان مشکلات مشترک و همینطور گلهها و خواستههای مشترکی مطرح بود و من احساس کردم نگارش این کتاب میتواند خدمت بزرگی به آنها باشد. فکر نوشتن این کتاب در واقع پیش از انقلاب و یک یا دو سال بعد از آن حادثهای که برای من اتفاق افتاده بود و منجر به نابیناییام شد، به وجود آمد.
کی شروع کردید به نوشتن، چون خیلی از جزئیات زندگیتان در این کتاب آمده است؟
به شکل جدی ۱۰-۱۱ سال پیش شروع به نوشتن این کتاب کردم و هشت سال مداوم به شکل شبانهروزی روی آن کار کردم. در کنار نوشتن این کتاب کتابهای دیگری را هم مطالعه کردم. همین طور سفرهایی داشتم به مکانهایی که دلم میخواست در کتاب به آنها اشاره کنم.
چطور طی این سالها این همه جزئیات یادتان مانده بود؟
همه مسائل را پیش رو داشتم و همه این اندیشهها به همین قوت در من وجود داشت. البته بعضی از مسائل و موضوعات حین نوشتن اضافه میشد که تیتر آن را پس از آنکه مورد مطالعه قرار میدادم به دنبال جزئیاتش میرفتم. البته خاطرات شخصی من بعدها اضافه شد. در واقع این بخش در آخر کار اضافه شد. به دلایل خاص به یاد آوردن مطالب واقعا چیزی نبود که برای من سخت باشد. توشه کارم هم همین بود. حافظه نمیخواست. مشکلات را تمام و کمال میدانستم و همین طور که ویرایش میکردم ترتیب مطالب را مرتب میکردم. سپس با مشورت با دیگران به این نتیجه رسیدیم که سیستماتیک پیش برویم و خاطراتی از کودکی مطرح شود تا راهنمایی برای نابینایان باشد. مشکلات هم بسیار زیاد بود. خوشبختانه هنوز فکر میکنم این کتابی که چندین سال قبل نوشته شده همچنان به قوت خودش باقی است. گاهی میگویم برایم دوباره آن را بخوانند و لذت میبرم. با این حال، هر بار کم و کاستی ها را میبینم. هرچند مشکلات نابینایان همان است و مردم هم رفتارهایشان همان است.
همیشه فکر میکنم این کتاب برای ابد خواهد ماند و کاربردی خواهد بود. برای اینکه این نسلها از بین میروند و نسلهای جدید میآیند و باز این ماجراها همین طور ادامه دارند و با این حال این کتاب جوابگوی آیندگان هم خواهد بود.
در نوشتن کتاب چقدر از دیگران کمک میگرفتید و اصلا چطور متوجه شدید که میتوانید بنویسید؟
من از دوران نوجوانی همیشه چیزهایی مینوشتم. درباره این کتاب باید بگویم بخشهای مختلف آن را به صورت یادداشتهایی با خط درشتتر مینوشتم و کاغذها را علامت میگذاشتم. سعی میکردم با خط منظم بنویسم هرچند که چهار دستیار داشتم. بعضی وقتها همه یادداشتها را به صورت کامل نمینوشتم، بلکه تنها اشارهای میکردم که بعدا یادم بماند که باید آن را کامل کنم. طی این سالها دستیارانم بسیار به من کمک کردند و مطالب را خط به خط خواندند. خطی که در برخی مواقع مثل نسخه دکترها بود. آنها جملهسازی میکردند و بعد من آن را چک میکردم.
چرا هیچ وقت بریل یاد نگرفتید؟
متاسفانه نتوانستم این کار را انجام بدهم. خیلیها بودند که در سن من نابینا شدند و توانستند، اما من خودم را در این زمینه کمهوش یافتم. البته یاد گرفتن بریل کار خیلی آسانی نیست و برای افرادی که از کودکی نابینا هستند، کلاسهایی میگذارند که در آنها روی تقویت حس لامسه کار میشود.
آزمایش اشیا و پارچه و بافت تمرین میشود تا اینکه این انتقال به ذهن اتفاق بیفتد. البته یک مساله دیگر هم هست و آن اینکه چون من همسر و دو فرزند داشتم، نمیخواستم سکوت کنم و وقتم را صرف یادگرفتن بریل کنم و در خانه فضای غم و سکوت ایجاد کنم و خودم را در گوشهای حبس کنم.
دلیل دیگر من این بود که نمیتوانستم از طریق خط بریل به معلومات خودم که چند زبان هم میدانستم اضافه کنم، اما امروز به این نتیجه رسیدهام که شخص نابینا باید مستقل باشد و همه نیازهایش را خودش برطرف کند. باید خط بریل بداند که اگر خواست یادداشتی بنویسد، تلفنی یادداشت کند و... بتواند خودش به تنهایی بنویسد و بعدا آن را بخواند. اگر من نتوانستم کتمان نمیکنم.
بودجهای برای همکاری دستیاران به شما داده شد؟
اصلا. من در این راه میلیونها تومان پول خرج کردم. به هر حال این کتاب هم کتابی بود که ناشر برای صفحهبندی، طراحی، گرافیک و چاپ و نشر آن خیلی هزینه کرده بود. ناشر فکر میکرد ارزش این کتاب آنقدر هست که بهترین چاپ را برایش در نظر بگیرند. کاور و روی جلد خیلی هزینهبر شد و به همین دلیل قیمت کتاب 30 هزار تومان شد، اما در چاپ بعدی قطعا قیمت کتاب خیلی ارزانتر خواهد شد.
اتفاقا یکی از مسائلی که برای من مطرح شد، همین قیمت بالای کتاب بود که ناخواسته مخاطب را پس میزند. ببینید من از انتشار این کتاب فکر تجاری نداشتم که قصه پولسازی بنویسم، هرچند نام من رل بزرگی بازی میکند. من از همان ابتدا میدانستم مساله نابینایان ممکن است خیلی مورد دلخواه مردم نباشد و خیلیها به خواندن همان «قصه من» اکتفا کنند. خیلی افراد کمی کتاب را عمیق خواندهاند.
به هر حال خوشبختانه از چاپ اول این کتاب که 3000 جلد بود تنها 500 نسخه تا چند ماه پیش باقی مانده است. امیدوارم چاپ بعدی کتاب که بسیار بسیار ارزانتر است بیشتر مورد استقبال قرار بگیرد.
بعضی از قسمتهای کتاب بسیار جسورانه به نظر میرسد. چطور توانستید برخی از خاطرات تلختان را اینطور راحت بازگو کنید؟
برخی از شیوه بیان خاطرات من به این نتیجه رسیدند که در نوشتن من نوعی انتقامجویی وجود داشته است، اما واقعیت این است که بعد از جدایی همسرم از من به دلیل نابینا شدنم، من و بچههایم خیلی ضربه خوردیم. من فورا به خاطر هنری که داشتم توانستم بعد از این ماجرا خودم را جمعوجور کنم، اما اگر کسی جای من بود و هنری نداشت، آن وقت چه میشد؟ الان استقلال کامل کاری دارم و آن ماجرا تاثیر زیادی روی من گذاشت. خوشحالم که در این کتاب با صداقت هرچه تمامتر برخورد کردم. هرچند میدانم عدهای از خوانندگان صرفا به دلیل کنجکاوی درباره زندگی من این کتاب را خریدند و فقط همان بخشها را خواندند.
منبع: خبرآنلاین
ارسال نظر