نویسنده: الکساندر فیلد
مترجمان: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
رشد بهره‌وری (Productivity) - تولید به ازای هر واحد نهاده- عامل تعیین‌کننده و بسیار مهمی در رشد استاندارد مادی زندگی در کشورهای گوناگون است.

رایج‌ترین معیارهای بیان شده برای بهره‌وری عبارتند از تولید به ازای هر کارگر و تولید در هر ساعت که هر دو معیارهایی از بهره‌وری نیروی کار هستند. شایان ذکر است که نمی‌توان بدون رشد پایدار در تولید سرانه هر کارگر به رشدی مداوم در تولید به ازای هر فرد (که معمول‌ترین معیار استاندارد مادی زندگی یک کشور است) دست یافت.
افزایش تولید در هر ساعت کار همانند کاهش ساعات کار لازم به ازای هر واحد تولید است، لذا مثلا با افزایش بهره‌وری نیروی کار در صنعت خودروسازی آمریکا در خلال دهه 1920، ساعات کار لازم برای مونتاژ یک خودروی مدل T کمتر و کمتر شد، قیمت خودرو کاهش پیدا کرد و استاندارد واقعی زندگی مردم آمریکا افزایش یافت. این امر در تعداد اتومبیل‌های ثبت شده در این کشور انعکاس یافت که از 7/6 میلیون در 1919 به 1/23 میلیون در 1929 افزایش پیدا کرد. به عبارت دیگر در نتیجه بهبود بهره‌وری، تعداد خانوارهای آمریکایی که به حمل‌ونقل با اتومبیل دسترسی داشتند، طی مدت کوتاه یک دهه بیش از سه‌برابر شد. اخیرا تولید در هر ساعت در بخش‌هایی از اقتصاد آمریکا که کامپیوتر و تجهیزات ارتباطات راه دور تولید می‌کنند، به شدت افزایش یافته است. قیمت این نوع کالاها تنزل پیدا کرده است و ده‌ها میلیون خانواده آمریکایی امروزه اینترنت پرسرعت و تلفن‌همراه دارند که بخشی از بهبودهای چشمگیرتر و شدیدتر در استانداردهای زندگی آنها طی دهه‌های اخیر را نشان می‌دهد.
افزایش بهره‌وری همچنین می‌تواند در صنایع بخش خدمات روی دهد. این اتفاقی است که در تجارت عمده‌فروشی و خرده‌فروشی و نیز در مبادله اوراق بهادار روی داده است. برخی از بزرگ‌ترین چالش‌ها و فرصت‌های مربوط به بهره‌وری در بخش خدمات قرار دارند. مثلا اگر بتوان از تکنولوژی اطلاعات به گونه‌ای موفقیت‌آمیز استفاده کرد تا کارآیی ایجاد، ذخیره‌ و بازیابی سوابق پزشکی افراد را افزایش داد، بهره‌وری در بخش بهداشت به میزان قابل توجهی بالا خواهد رفت. این امر بدان معنا خواهد بود که می‌توان خدمات بیشتری را با استفاده از منابعی که در‌حال‌حاضر به کار می‌روند ارائه نمود یا می‌توان همین خدمات را با استفاده از منابع کمتری ارائه کرد و باقی منابع را در جای دیگری دوباره مورد استفاده قرار داد.
به این مثال توجه کنید. در سال 1790 که اولین سرشماری تاریخ آمریکا انجام گرفت، بیش از 90درصد نیروی کار این کشور در بخش کشاورزی کار می‌کردند. در سال 2000 نسبت نیروی کاری که در این بخش فعالیت می‌کردند، 4/1 درصد بود و میزان تولید محصولات همچنان به مقداری بود که برای تامین نیاز مردم آمریکا و نیز برای صادرات قابل ملاحظه‌ای از تولیدات کشاورزی کافی باشد. در واقع، بهبود مداوم بهره‌وری در بخش کشاورزی این امر را امکان‌پذیر ساخت.
اگر تقاضا برای یک کالا یا خدمت به لحاظ قیمتی بی‌کشش باشد، یعنی اگر کاهش قیمت آن محصول به یک میزان مشخص باعث شود که مقدار مورد تقاضا از آن به میزان کمتری افزایش یابد، آنگاه بهبود سریع بهره‌وری می‌تواند بدان بینجامد که کارگران مجبور شوند صنعت مزبور را ترک کنند. دلیل این امر آن است که وقتی بهره‌وری افزایش یافته باشد، محصول این صنعت (حتی اگر اندکی افزایش یافته باشد) را می‌توان با استفاده از کارگران کمتر به تولید رساند. این نکته نهایتا در رابطه با کشت غلات به حقیقت تبدیل شد، اما مثلا در رابطه با تولید کامپیوتر که کشش قیمتی تقاضا برای آن بیشتر بوده، به طور کلی این گونه نبوده است. کاهش قیمت نسبی در این صنعت چنان افزایش‌های زیادی در مقدار مورد تقاضا را پدید آورد که اشتغال در آن عملا افزایش پیدا کرد، اما حتی در مورد کشت غلات نیز کاهش قیمت محصولات که با افزایش بهره‌وری همراه بود، به طور خودکار به افزایش درآمد واقعی در سایر بخش‌های اقتصاد انجامید.
این افزایش‌ها نهایتا به بالارفتن تقاضا برای سایر کالاها و خدمات و افزایش تقاضا، اشتغال و تولید در خارج از بخش کشاورزی منجر شدند. چه افزایش بهره‌وری با افزایش یا کاهش اشتغال در صنایع تحت تاثیر این تغییر مرتبط باشد یا نباشد و چه این امر به طور موقتی با افزایش نرخ بیکاری ارتباط داشته باشد یا نداشته باشد، این قبیل بهبودهای بهره‌وری در بلندمدت، اساس افزایش رفاه مادی انسان را فراهم می‌آورند.
چند نکته تکنیکی‌تر
در آمریکا مرکز آمار نیروی کار، شاخص‌های بهره‌وری را برای اقتصاد خصوصی داخلی و اقتصاد خصوصی غیرکشاورزی و همچنین برای بخش تولید، صنایع درون این بخش و چند زیربخش دیگر محاسبه می‌کند. بخش‌خصوصی غیرکشاورزی اقتصاد نزدیک به سه‌چهارم از کل GDP آمریکا را به خود اختصاص می‌دهد. بخش خصوصی غیرکشاورزی بخش‌های کشاورزی، مسکن (که تماما خدمت است و تقریبا به طور کامل توسط سرمایه به تولید می‌رسد) و دولت را در بر نمی‌گیرد. اقتصاد خصوصی داخلی شامل بخش کشاورزی نیز می‌گردد. شایان ذکر است که معیار تولید برای زیربخش‌های اقتصاد یا برای صنایع یا بنگاه‌های خاص، ارزش افزوده است نه فروش ناخالص. سهم هر بخش خاص اقتصادی در GDP (و نیز در درآمد ناخالص داخلی) برابر است با دریافتی ناخالص آن منهای مواد خریداری شده و خدمات قرارداد مربوط به تولید در آن بخش.
مثلا اگر یک نانوایی آرد و مایه خمیر بخرد، یک مغازه را به همراه تجهیزات لازم اجاره کند و هزینه سوخت را بپردازد، سهم آن از GDP با قیمت فروش نانی که به تولید می‌رساند، برابر نیست، بلکه برابر است با تفاوت میان درآمدهای ناخالص آن با مواد اولیه و خدمات خریداری شده توسط این نانوایی به استثنای نیروی کاری که به استخدام درآورده است. میزان تولید این بنگاه برابر است با مقداری که این بنگاه و کارگران آن بر ارزش مواد اولیه و خدمات خریداری شده از سایر بنگاه‌ها افزوده‌اند. این بدان معنی است که این بنگاه بابت آن چه سایرین انجام داده‌اند، اعتبار به دست نمی‌آورد. بنابراین افزایش بهره‌وری نیروی کار در این بنگاه به معنای بالاتر رفتن ارزش افزوده به ازای هر کارگر یا به ازای هر ساعت کار خواهد بود.
دومین شاخص مهم بهره‌وری را بهره‌وری کل عوامل( به بیان بسیاری از اقتصاددان‌ها ) یا بهره‌وری چند عاملی (MFP) (عبارتی که مرکز آمار نیروی کار مورد استفاده قرار می‌دهد)، می‌نامند. این دو اصطلاح را می‌توان به جای یکدیگر به کار برد. نرخ رشد این شاخص را غالبا باقی مانده (residual) می‌نامند. ساده‌ترین راه برای درک مفهوم MFP مقایسه محاسبه نرخ رشد آن با محاسبه نرخ رشد تولید به ازای هر ساعت کار (بهره‌وری نیروی کار) است.
اگر از حروف بزرگ برای نشان‌دادن مقدار متغیرها و از حروف کوچک برای نشان‌دادن نرخ رشد آنها استفاده کنیم در آن صورت Y/N نشان‌دهنده میزان بهره‌وری نیروی کار خواهد بود که در آن Y تولید واقعی و N تعداد ساعات کار است
و y - n یا نرخ رشد صورت کسر قبل منهای نرخ رشد مخرج آن برابر است با نرخ رشد بهره‌‌وری نیروی کار. این امر به سادگی بیان‌کننده آن است که اگر قرار باشد میزان تولید به ازای هر ساعت کار رشد کند، باید سرعت افزایش تولید (صورت) از سرعت افزایش ساعات کار (مخرج) بیشتر باشد.
بهره‌وری چند عاملی نیز به نوبه خود به صورت تفاوت میان نرخ رشد تولید حقیقی (y) و متوسط وزنی نرخ‌های رشد ساعات و خدمات سرمایه‌ای (که وزن‌ هرکدام به سهمشان در درآمد ملی ارتباط دارد) محاسبه می‌گردد. از این رو اگر ساعات کار و خدمات سرمایه با نرخ مشابهی رشد کنند، هیچ تفاوتی میان نرخ رشد بهره‌وری چند عاملی و نرخ رشد بهره‌وری نیروی کار وجود نخواهد داشت.
به عنوان مثال در فاصله سال‌های 1929 تا 1941 (یا به عبارت دیگر در خلال رکود بزرگ) در آمریکا نه ساعات کار و نه خدمات سرمایه‌ای به میزان قابل توجهی افزایش نیافتند، اما تولید واقعی به مقدار 32درصد رشد پیدا کرد. از آنجا که متوسط وزنی رشد نهاده‌ها در این مثال عملا صفر بوده است، همه رشد تولید (و رشد تولید به ازای هر ساعت کار) به رشد بهره‌وری چند عاملی که می‌توان آن را به صورت معیاری خام از نرخ «تغییر تکنیکی» تفسیر کرد، مرتبط بوده است. در صورتی که تولید سریع‌تر از رشد نهاده‌هایی که معمولا در نظر گرفته می‌شوند، افزایش پیدا کند، می‌توان گفت که باید برخی از برنامه‌های تبدیل نهاده به ستانده بهبود پیدا کرده باشد.
بهره‌وری کل عوامل (بهره‌وری چند عاملی) و بهره‌وری نیروی کار با یکدیگر ارتباط دارند. تولید در هر ساعت کار در نتیجه دو مکانیسم که به لحاظ مفهومی با یکدیگر متفاوت هستند رشد می‌کند. اولا اگر اقتصاد بخشی از تولید فعلی خود را حفظ کرده و سرمایه‌گذاری نماید، به شکلی که حجم سرمایه فیزیکی با سرعت بیشتری در مقایسه با تعداد ساعت کارهای استخدام شده افزایش پیدا کند، آنگاه تولید هر ساعت کار در نتیجه «تعمیق سرمایه» (capital deepening) زیاد خواهد شد. تعمیق سرمایه زمانی روی می‌دهد که نسبت سرمایه فیزیکی با ساعات کار افزایش پیدا کند. ایده مبتنی بر آنکه این امر تاثیر مثبتی بر بهره‌وری نیروی کار می‌گذارد، براساس این قضیه شهودی قرار دارد که اگر نهرکن‌ها به جای آنکه تنها از بیلچه استفاده کنند از کج بیل استفاده نمایند، می‌توان حجم بیشتری از خاک را جابه‌جا کرد. اما تولید هر ساعت کار همچنین می‌تواند از طریق کشف تکنولوژی‌های جدید یا شیوه‌های تازه برای سازمان‌دهی تولید افزایش پیدا کند. این‌گونه اکتشاف‌ها به رشد شاخص‌های بهره‌وری چند عاملی کمک کرده و حتی در غیاب تجمیع سرمایه بیشتر امکان افزایش تولید در هر ساعت کار را فراهم می‌آورند (به مثال رکود بزرگ فکر کنید).
دوباره همان نمونه نانوایی را در نظر بگیرید. اگر این بنگاه در دستگاه‌های بیشتر سرمایه‌گذاری کند، به گونه‌ای که به کار یدی کمتری به ازای هر قرص نان نیاز باشد، تولید (ارزش افزوده) در هر ساعت افزایش خواهد یافت، اما بهره‌وری چند عاملی لزوما زیادتر نخواهد شد، چرا که معیار ترکیبی مربوط به نهاده‌ها تقریبا به همان میزان افزایش تولید رشد خواهد کرد. با این وجود منبع بالقوه دیگری نیز برای افزایش تولید در هر ساعت وجود دارد. اگر این بنگاه شیوه جدیدی را برای آرایش دوباره نیروی کار و تجهیزات خود پیدا کند به گونه‌ای که کارآیی تولید افزایش یابد یا طرز تهیه جدید و با ارزشی برای تولید نان کشف نماید، به طوری که محصول تولید شده با استفاده از آن به همان میزان لذیذ باشد، اما هزینه پخت آن کاهش پیدا کند، بهره‌وری چند عاملی در این نانوایی افزایش خواهد یافت و حتی در صورت عدم وجود هرگونه تعمیق سرمایه باعث بالاتر رفتن تولید (ارزش افزوده) در هر ساعت خواهد شد.
خلاصه کلام اینکه اگر کشوری خواهان افزایش استانداردهای زندگی خود در بلندمدت باشد، باید بهره‌وری نیروی کار آن بالا رود و برای آن که این اتفاق روی دهد، این کشور یا باید بیشتر پس‌انداز کند یا نوآوری نماید.

درباره نویسنده
الکساندر فیلد، استاد اقتصاد دانشگاه سانتاکلارا است. او ویراستار «تحقیق در تاریخ اقتصادی» و مدیر اجرایی انجمن تاریخ اقتصادی است.

منابعی برای مطالعه بیشتر.
Abramovitz, Moses. "Resource and Output Trends in the United States since ۱۸۷۰." American Economic Review ۴۶ (May ۱۹۵۶): ۵-۲۳. Important article, the first to document the rise in the value of the residual in the United States during the second quarter of the twentieth century.
Abramovitz, Moses, and Paul David. "American Macroeconomic Growth in the Era of Knowledge-Based Progress: The Long Run Perspective." In Stanley Engerman and Robert Gallman, eds., The Cambridge Economic History of the United States. Vol. 3. Cambridge: Cambridge University Press, 2000. Pp. 1-92. Analysis, up through 1989, extending the idea of the shift from dominance of physical capital accumulation in the nineteenth century to knowledge-based growth in the twentieth.