به ماندگارترین صدا

علیرضا بندری

کوروش یغمایی وفریدون فروغیدر حال ضبط ترانه ماندگار «قوزک پا»

پشت این پنجره‌ها که خط قرمز نداره

یه نفر هست که ترانه‌هاش مجوز نداره

کنار خستگی‌هاش می‌شینه با چشمای خیس

مردی که هیچ‌کدام از ترانه‌هاش فروشی نیس مردی که تابوت عشق شو زمین نمی‌ذاره

تو ترانه‌ش جای بوسه، نقطه‌چین نمی‌ذاره

مردی که پشت سر ستاره‌ها بد نمی‌گه

مردی که به آینه‌ها، بیخودی مرتد نمی‌گه

از اونا می‌گه که کابوس شبای ما شدن

شیطونایی که فقط فکر می‌کنن خدا شدن

آره، پشت شیشه‌ها که خط قرمز نداره

من همونم که ترانه‌هاش مجوز نداره

اشک‌ها، ترجمه نمی‌شوند

بهار، پشت پنجره است. عادت کرده‌ایم، یکی از راه برسد و سطلی، رنگ سبز بر پنجره‌ها بپاشد و مادربزرگ، «مقلب‌القلوب» بخواند و ما به این خیال باطل که بهار آمده، خوش باشیم، بی‌آنکه بدانیم، فروردین در کجای تقویم، جا مانده است.

«گل یخ» - آن سوی شیشه‌ها- به بهار مصنوعی ما لبخند می‌زند. گاهی سرک می‌کشد در آینه اما چیزی نمی‌بیند. من با چشم‌های خمار از مشق شب به «گل یخ» خیره می‌شوم. حرفی نمی‌زند. من از سکوت ساده‌اش می‌فهمم که دلتنگ قناری‌هاست.

امسال هم به قناری‌ها اجازه ندادند تا آوازهای خسته‌شان را روی سرمان بپاشند. امسال هم به صدای خدا، دل خوش کرده‌ایم. خدا برای ما نقاشی می‌کشد. ساز می‌زند. آواز می‌خواند.

تو هر روز دلتنگ‌تر می‌شوی. دلم می‌گیرد وقتی بهار از راه می‌رسد و دست بر شانه‌ات می‌گذارد و زمزمه می‌کند: سفید کردی پسر!

به گناه نابکاری که تکه‌ای از تخت‌طاووس را ربوده، کمال‌الملک را می‌آورند تا برهنه‌اش کنند. پیرمرد با چشم‌های خیس، بانگ برمی‌دارد که: ننگ بر شما باد! در بلاد فرنگ، ده‌ها چون من دارند و یکی را از آن دیگری عزیزتر می‌دارند. شما یکی چون من دارید و با او چه‌ها که نمی‌کنید.

روز به خیر سلطان! می‌بینی برای یک مبارک باد خشک و خالی چقدر کلمه لازم است؟ می‌بینی برای چیدن یک سیب، باید دستت را تا کجاها دراز کنی؟ می‌بینی واژه‌های از تو گفتن، چقدر دست نیافتنی شده‌اند؟ از «گل یخ» تا «تفنگ دسته نقره»، این همه راه آمده‌ای تا پشت دیوار بلند تنهایی، بمانی و برای دلتنگی «باران» اشک بریزی؟

کلمات از برابر چشمانم، رژه می‌روند. اینترنت، جهانی، هزاره سوم، تبریک، سایت، کوروش، ...، نه! من جهانی‌شدن تو را در اینترنت و آمدنت را به هزاره سوم، خوش‌آمد نمی‌گویم. تو همان روز که بغض تلخت را به بهانه «گل‌یخ» ترکاندی، جهانی‌شده بودی، اما افسوس که متوسط‌ها، چشم تماشا نداشتند. با همه این حرف‌ها به آخرین فریاد نسل برتر، سلام می‌کنم. کلاه از سر برمی‌دارم و پیش پایت برمی‌خیزم.