با طبیعت دوستی دیرینه داشت

مرجان شوشتریان *

شادروان استاد عباس کاتوزیان آخرین نقاش معاصر از جنس کمال‌الملک بود. چیره‌دستی که هرگز خود را در حصار سبک و سیاق خاصی گرفتار نکرد و اجازه نداد هنر سیالش در قالبی خاص گرفتار آید. کسانی که از نزدیک با او ارتباط داشتند به خوبی می‌دانند که رابطه خاصی با خود خدا داشت و این ارتباط را هم همچون هنرش از جنسی دیگر بنا کرده بود. عبادتش متمایز از سایرین بود و هرگز اجازه نمی‌داد احدی به آن حریم مقدس نزدیک شود، چه بسا به همین دلیل بود که هیچگاه مقدس مآب نبود، اگر چه قدیس گونه زندگی می‌کرد. در زندگی شخصی‌اش جفاهای بسیار دید و در حقش نارواهای بسیار روا داشتند، ولی او آنچنان سینه گشاده‌ای داشت که همواره همه چیز و همه کس را موکول به خداوند منان و نظم جهانی می‌کرد. چه راسخانه اعتقاد داشت دنیا بر اساس نظمی خاص بنا گردیده که تمام این ناملایمات در انتها از سوی باری تعالی پاسخ داده خواهد شد.

از این مقوله بگذریم سحرخیز بود آنچنان که تا زمانی که جسمش یاری می‌کرد، تپه‌های در بند هر روز قبل از طلوع آفتاب منتظر استاد بودند و جالب آنکه در مراجعت به منزل یا به قول خودش، شمرون! هنوز هوا روشن نشده بود آن هم برای بیش از پنجاه سال.

اهل ریا نبود، پس هیچکس نمی‌داند که چه کارهای خیری کرده، اما این اواخر واقعیت‌های ناخواسته آشکار گردید که گویی سخن راندن در این باره را باید سبک شمرد و اجازه داد ناگفته‌هایش ناگفته بماند.

با طبیعت دوستی دیرینه داشت، باغبانی می‌کرد و به این کار عشق می‌ورزید. از تک تک گل و گیاه‌های ایستگاه امیردشتش تا پستوی حیاط پشتی منزلش را به خوبی می‌شناخت.

اما و اما نام ایران را که می‌شنید؛ گویی بر قله سبلان ایستاده، میهن‌پرست بود آنچنان که به رغم تمولش و دعوت شدنش از سوی چند کشور پرآوازه، همان کشورهایی که آمال و آرزوی بسیاری از وطن‌فروشان امروزی است هرگز دوری از وطن را تحمل نکرد جز برای اعتلای نام ایران در نمایشگاه‌هایش ... آن هم برای چند روز و چند ماه.

آنقدر عاشق کاشانه‌اش بود که تاریخ این مرز و بوم را در سینه داشت و جالب آنکه ناگفته‌های بسیاری از این تاریخ می‌دانست و برای ما چه شیرین لحظاتی بودند آن دقایق که در کنار استاد در راه جایی بودیم و در ترافیک به جای دیدن تهران امروز با او به صد و پنجاه سال پیش شاید هم بیشتر به نزد امیرکبیر و ناصرالدین شاه و ... سفر می‌کردیم. شخصیت منحصر به فردی داشت. در برخورد اول کاملا جدی و شاید کمی هم مغرور به نظر می‌رسید، ولی با کمی زندگی در کنارش می‌دیدیم که حتی از آشپزی هم ابایی ندارد.

در تمام نمایشگاه‌هایش به‌رغم خستگی مفرط هرگز با خیل علاقه‌مندانی که از او امضا می‌خواستند یا با او عکس می‌گرفتند، کج خلقی نمی‌کرد که شاهد این مدعا همین چند روز پیش بود که در همین نمایشگاه و در همین سالن به شوخی و به آرامی و آهسته به ما گفت آنقدر امضا کردم که امضا‌یم را فراموش کرده‌ام و داشت می‌گفت از بس ایستادم پاهام درد گرفته که برای عکس بعدی به زیر تابلوی زرتشتش بردندش. در انتها فقط می‌توانم بگویم که او واقعا دوست داشتنی بود، او بسیار تاثیرگذار بود تا آنجا که مسیر زندگی بسیاری از شاگردانش دچار تغییرات بنیادینی شد.

روحش شاد و نامش پرآوازه باد

*از شاگردان استاد عباس کاتوزیان