گفتاری از توماس شلینگ، برنده نوبل اقتصاد درسال۲۰۰۵
میراث هیروشیما؛ تصمیمات در بالاترین مرتبه
بخش نخست
بیش از شصت سال از نخستین- و آخرین- باری که سلاحهای هستهای در میدان جنگ استفاده شدند میگذرد. این شش دهه عدم استفاده، دستاوردی درخشان و احتمالا متضمن خوشاقبالی حیرتانگیز است.
مترجم:دکتر جعفر خیرخواهان
بخش نخست
بیش از شصت سال از نخستین- و آخرین- باری که سلاحهای هستهای در میدان جنگ استفاده شدند میگذرد. این شش دهه عدم استفاده، دستاوردی درخشان و احتمالا متضمن خوشاقبالی حیرتانگیز است. در رابطه با کارآمدی نظامی سلاحهای هستهای یا توان بالقوهای که در ایجاد رعب و وحشت دارند هرگز تردیدی وجود نداشته است.
بخش اعظم اعتبار و افتخار در استفاده نکردن از این سلاحها را باید به «تابویی» نسبت داد که وزیر امور خارجه ایالاتمتحده جان فاستر دالس بسیار زود هنگام متوجه شد، یعنی در سال ۱۹۵۳ به این سلاحها الصاق شد و وزیر امور خارجه آن تابو را تقبیح و محکوم میکرد.
سلاحهای هستهای نفرینشده باقی ماندهاند، لعن و نفرینی که اینک بسیار سنگینتر از آنی است که دالس را در اوایل دهه ۱۹۵۰ اذیت میکرد. این سلاحها منحصر بهفرد هستند و بخش اعظم منحصر بهفردی آنها از تلقی منحصربهفرد بودنشان ناشی میشود. اکثر سلاحهای دیگر «متعارف» نامیده میشوند و از این واژه دو معنای متمایز برداشت میشود. یکی «معمولی، آشنا و سنتی» است که میتوان برای غذا، پوشاک یا مسکن بهکار برد. معنای جالبتر «متعارف» چیزی است که گویی از یک میثاق، توافق و عرف برمیخیزد. یکعرف خیلی ساده تثبیت شده که سلاحهای هستهای متفاوت هستند.
حقیقتا مقیاس و قدرت تخریب باورنکردنی سلاحهای هستهای، سلاحهای متعارف را تحتشعاع خود قرار میدهد، اما به محض پایان دوره تصدی آیزنهاور، امکان ساخت سلاحهای هستهای با توان انفجاری کمتر نسبت به بزرگترین مواد منفجره متعارف فراهم شد. به نظر میرسید برای عدهای از برنامهریزان نظامی، «اندکی» سلاح هستهای، با تابویی که آنها فکر میکردند باید بهدرستی فقط به سلاحهایی در حد و اندازه مرتبط با هیروشیما یا ناکازاکی الصاق شود لکهدار نمیشد. اما در آن هنگام، سلاحهای هستهای به نسلی جداگانه تبدیل شده بودند؛ اندازه تسلیحات هستهای نمیتوانست نشاندهنده هیچگونه چشمپوشی از این نفرین باشد.
این گرایش، عرف یا سنتی که ریشه دوانید و در طی این شش دهه به رشد خود ادامه داده است، دارایی است که باید پاس داشته شود. هیچ تضمینی برای بقای آن نیست و برخی دارندگان یا دارندگان بالقوه سلاحهای هستهای، خود را با این عرف شریک و همآوا نمیدانند. چگونه این خودبازدارندگی را حفظ کنیم، چه نوع سیاستها یا فعالیتهایی، خودبازدارندگی را تهدید میکنند، چگونه خودبازدارندگی نقض یا فسخ میشود و چه ترتیبات نهادی، پشتیبان یا تضعیفکننده آن است. اینها پرسشهایی هستند که شایسته توجه جدی میباشند. چگونه خودبازدارندگی ایجاد شد، آیا چارهناپذیر بود، آیا نتیجه طراحی دقیق بود، آیا شانس و اقبال دخالت داشت و اینکه باید ارزیابی کنیم در دهههای آینده مستحکم یا تزلزلپذیر باقی میمانند، موضوعاتی هستند که ارزش بررسی کردن دارند. حفظ این سنت و اگر امکان بسط دادن آن به سایر کشورهایی وجود دارد که هنوز به سلاحهای هستهای دست نیافتند، به همان اندازه پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای که مجددا در سال ۲۰۰۵ تجدید مذاکره شد اهمیت دارد.
نخستین فرصتی که امکان استفاده از این سلاحها فراهم شد در اوایل جنگ کره بود. سربازان آمریکایی و کرهجنوبی به حومه شهر ساحلی جنوبی پوسان عقبنشینی کردند و اوضاع حکایت داشت که در معرض خطر قرار دارند، چون قادر به حفظ شهر یا تخلیه آن نبودند. مساله کاربرد سلاح هستهای در مباحث عمومی ایالاتمتحده و پارلمان انگلستان مطرح شد. نخست وزیر کلمنت اتلی به واشنگتن سفر کرد تا از ترومن عاجزانه درخواست کند از سلاحهای هستهای در کره استفاده نکند. این بازدید و هدف آن علنی و تبلیغ شده بود. مجلس عوام انگلیس که خود را شریک در عملیاتی میدید که به تولید سلاحهای هستهای منجر شد، این مشروعیت را برای انگلستان قائل بود که در تصمیم آمریکا اعمال نظر و دخالت کند.
استقرار موفقیتآمیز نیروها در منطقه اینچن این پرسش را مطرح ساخت که اگر وضعیت در مدار پوسان به حد کافی ناامیدکننده شده بود آیا سلاحهای هستهای استفاده میشد. به هر صورت، دست کم اینکه پرسش استفاده از سلاح هستهای مطرح شده بود و برونداد آن منفی بود.
شاید دلایل خیلی کافی در تبیین عدم استفاده از سلاح هستهای در زمان جنگ کره وجود داشت، اما به یاد نمیآورم که ملاحظهای مهم برای آمریکا یا عموم مردم آمریکا، درک پیامدهای به اثبات رساندن این مساله بود که سلاحهای هستهای «قابل استفاده» بودند و در نتیجه احتمال گسترش یافتن سنت استفاده از این سلاحها را افزایش داده باشد.
سلاحهای هستهای یک بار دیگر در فاجعه به بار آمده با ورود ارتش چین به جنگ کره به کار برده نشد و در عین حال طی جنگ فرسایشی خونینی که با مذاکرات پانمونجان همراه گشت استفاده نشد. اینکه آیا اگر جنگ برای چند ماه دیگر برقرار بود سلاحهای هستهای مورد استفاده قرار میگرفت و در کجا و چگونه احتمالا استفاده میشد و حوادث متعاقب آن چه میبود، اگر این سلاحها در کره شمالی یا در چین آن زمان استفاده شده بود البته جنبه گمانه زنی دارد. اینکه آیا اثر تهدیدآمیز سلاحهای هستهای که قاعدتا علیه کشور چین بهکار رفت به جای اینکه در میدان جنگ استفاده شود، بر مذاکرات آتشبس تاثیر گذاشت یا خیر مبهم باقی مانده است.
کتاب مکجورج بوندی به نام «خطر و بقاء: انتخاب بمب در پنجاه سال اول» چاپ ۱۹۸۸، ماجرای جذابی از سلاحهای هستهای بین آیزنهاور و دالس را مستند میسازد. در جلسه شورای امنیت ملی در ۱۱ فوریه ۱۹۵۳، دقیقا چند هفته پس از معارفه آیزنهاور «وزیرخارجه دالس، مساله اخلاقی خودبازدارندگی در استفاده از بمب الف را به بحث گذاشت. به نظر وی، ما باید این تفکیک دروغین را از بین ببریم.» (بوندی، ۲۴۱). من از آن زمان هیچ تحلیلی درباره اقدامات دولت به یاد ندارم که تمایل به برهمزدن این تفکیک داشته باشد یا اقدامات یا بیعملیهایی که تفکیک را حفظ کرده و تقویت نمود. اما ظاهرا وزیر خارجه معتقد بود و احتمالا بدیهی گرفته بود که کل شورای امنیت ملی معتقد بودند محدودیتها واقعی هستند، حتی اگر چنین تفکیکی کاذب بوده و اینکه از محدودیت استقبال نشده بود.
مجددا در ۷ اکتبر ۱۹۵۳، دالس گفت: «هر طوری که شده است ما باید تابوی استفاده از سلاحهای هستهای را از بین ببریم.» (بوندی، ۲۴۹). دقیقا چند هفته بعد رییسجمهوری در سند سیاست اساسی امنیت ملی این عبارت را تایید کرد، که در صورت بروز دشمنیها، ایالاتمتحده در دسترس بودن سلاحهای هستهای را برای استفاده همانند سایر تسلیحات مورد بررسی قرار خواهد داد. (۲۴۶). این عبارت قطعا باید بیشتر به حالت شعاری و خطابهای خوانده شود تا امری واقعی. تابوها با اعلام منقضی شدن آنها، حتی از ذهن آن کسی که اعلام میکند به آسانی زدوده نمیشوند. شش ماه بعد، در یک جلسه محرمانه ناتو، موضع ایالاتمتحده این بود که با سلاحهای هستهای « اکنون باید برخوردی بشود که گویی در واقع سلاح متعارف شدهاند.» (۲۶۸). مجددا اینگونه سخن گفتن، نمیتواند قضیه را همینگونه سازد؛ نابود ساختن میثاقهای ضمنی، برخی اوقات سختتر از میثاقهای صریح هستند که در اذهان بالقوه نافرمان وجود دارند به جای اینکه بر روی کاغذ فناپذیر باشند.
به نظر بوندی، آخرین بیانیه عمومی در مسیر پیشروی سلاحهای هستهای به سمت وضعیت متعارف، طی بحران کیوموی اتفاق افتاد. در ۱۲مارس ۱۹۵۵ آیزنهاور در پاسخ به یک پرسش گفت «در هر جنگی که میتوان از این گونه تسلیحات برای اهداف اکیدا نظامی و برای مقاصد منحصرا نظامی استفاده کرد، من هیچ دلیلی نمیبینم که چرا آنها نباید استفاده شوند، دقیقا همانطور که یک گلوله یا هرچیزی دیگری را استفاده میکنیم»(۲۷۸). قضاوت بوندی که من هم با وی هم عقیدهام این است که چنین حرفی بیش از آنکه یک تصمیم و رأی سیاستی باشد، یک توصیه و ترغیب بود.
آیا آمریکا واقعا حاضر به استفاده از سلاحهای هستهای برای دفاع از کیوموی یا خود تایوان بود؟ آشکار شد که آمریکا مجبور به اینکار نبود. حمل مشهود آتشبار هستهای به تایوان، قطعا به قصد تهدیدآمیزی بوده است. از دیدگاه دالس، بلوفزدن مخاطرهآمیز بوده است. بهکار نبردن سلاحهای هستهای درحالیکه چینیها، تایوان را تصرف میکردند، این تابو را برای همیشه در اذهان حک میکرد. در همان اثنا، حادثه کیوموی فرصتی عالی برای دالس بود تا این تابو را از بین ببرد. استفاده از سلاحهای اتمی با برد کوتاه به شیوهای کاملا تدافعی، منحصرا علیه سربازان مهاجم، خصوصا در دریا یا در سرپلها که عاری از غیر نظامیان است، احیانا همان چیزی بوده است که آیزنهاور تمایل به اجازه دادن آن داشته است و متحدان اروپایی تایید میکردند و سلاحهای هستهای اثبات کرده بودند که قادر به استفاده شدن هستند، دقیقا مثل اینکه یک گلوله یا چیز دیگری را استفاده میکنید.» چینیها این فرصت را فراهم نساختند.
دولتهای کندی و جانسون در زمینه سلاحهای هستهای کاملا در نقطه مقابل آیزنهاور بودند. نقشهای درون کابینه نیز تغییر یافته بود. هر کسی که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم به دنیا آمده است بهندرت نام وزیر دفاع آیزنهاور را به خاطر میآورد. اما اکثر کسانی که تاریخ آمریکا را مطالعه کردهاند، نام جان فوستر دالس را میدانند. اندکی تحقیق در کتاب بوندی این تضاد را نشان میدهد. در بخش فهرست نامهای کتاب بوندی، سی و یک ارجاع به دالس اما فقط دو تا به چارلز ویلسن شده است. در دولتهای جان اف کندی و لیندون جانسن این امتیازها معکوس میشود: چهل و دو ارجاع به مکنامارا و دوازده تا به دین راسک.
جنبش ضد هستهای در دولت کندی از پنتاگون رهبری شده بود و در ۱۹۶۳ وزیر دفاع مکنامارا مبارزات خود- و کندی- را برای کاهش اتکا به دفاع هستهای در اروپا با بر پا ساختن نیروهای متعارف پرهزینه در ناتو شروع کردند. طی یکی دو سال بعد، مکنامارا با این ایده همداستان شد که سلاحهای هستهای به هیچ وجه «قابل استفاده» به آن معنایی که آیزنهاور و دالس قصد داشتند، نیستند. بیتردید اکتبر وحشتناک ۱۹۶۲ به بیزاری از سلاحهای هستهای از جانب برخی مشاوران اصلی کندی و خود کندی کمک کرد.
تضاد بین نگرش آیزنهاور و کندی- جانسون به سلاحهای هستهای به زیبایی در بیانیه لیندون جانسن در سپتامبر ۱۹۶۴ خلاصه شده است. «اشتباه نکنید. چیزی به اسم سلاح هستهای متعارف وجود ندارد. به مدت نوزده سال پرمخاطره هیچ ملتی اتم را علیه ملت دیگر بهکار نگرفته است. اینک انجام چنین کاری یک تصمیم سیاسی در بالاترین مرتبه است». (نیویورک تایمز، ۸ سپتامبر ۱۹۶۴، ص ۱۸).
آن بیانیه، چنین تصوری که سلاحهای هستهای براساس کارآمدی نظامی آنها قضاوت میشوند را کنار گذاشت. بیانیه، تفکیک دروغین دالس را دور ریخت: «یک تصمیم سیاسی در بالاترین مرتبه» در مقایسه با «در دسترس بودن برای استفاده مثل سایر تسلیحات.»
من خصوصا تحت تاثیر «نوزده سال پرمخاطره» قرار گرفتم که جانسون فهمانید ایالاتمتحده به مدت نوزده سال در برابر وسوسه انجام آنچه دالس میخواست، ایالاتمتحده آزادی انجامش را داشته باشد، هر جا که به سلاحهای هستهای ارتباط پیدا میکرد مقاومت نمود. او تلویحا اشاره کرد ایالاتمتحده یا اگر به شکل دستهجمعی بگوییم ایالاتمتحده و سایر دولتهای صاحب سلاح هستهای، سرمایهگذاری باارزشی به مدت نوزده سال در عدماستفاده از سلاحهای هستهای انباشته کرده بودند و این نوزده سال قرنطینه برای سلاحهای هستهای، بخشی از آن چیزی بوده است که هر تصمیمی را برای استفاده از این سلاحها یک تصمیم سیاسی با بالاترین مرتبه میسازد.
در اینجا لازم است مکث کرده و معنای لغوی این عبارت که «چیزی به اسم سلاح هستهای متعارف وجود ندارد» را مورد بررسی قرار دهیم. مشخصا اینکه چرا یک بمب هستهای که از بزرگترین بمب بسیار قوی جنگ جهانی دوم کوچکتر است یا مینهای زمینی هستهای که مانع پیشروی تانکها شده و یا موجب رانش زمین در گذرگاههای کوهستانی شده یا یک بمب هستهای زیر آبی با قدرت انفجاری متوسط جهت استفاده علیه زیردریاییها در عمق آب را نمیتوان متعارف ملاحظه نمود؟ چه چیز هولناکی درباره استفاده از سه بمب اتمی «کوچک» برای نجات فرانسویان محاصره شده در دین بین فو، آنطور که در آن زمان بحث شده بود میتوانست وجود داشته باشد؟ چه ایرادی در استفاده از توپخانه ساحلی هستهای علیه یک ناوگروه چینی کمونیستی اشغالگر در خلیج تایوان دیده میشد؟
دو پاسخ به چنین پرسشی داده شده است، یکی عمدتا غریزی است، دیگری تا حدی تحلیلی است، اما هر دو بر یک باور متکی هستند یا یک احساس- احساسی که تاحدی فراتر از دسترس تحلیل است- اینکه سلاحهای هستهای صرفا متفاوت و جنسا متفاوت هستند. پاسخ شهودیتر را احتمالا بهتر میتوان صورتبندی کرد، «اگر ناگزیر به پرسیدن آن پرسش هستید، پاسخ را درک نخواهید کرد.» ویژگی ژنریک هر چیز هستهای به سادگی- آنطور که منطقیون مینامند- یک اصل بدیهی، یک اکسیوم است و تحلیل غیرضروری و بیفایده بود.
دیگر واکنش تحلیلیتر، استدلال خویش را از منطق حقوقی، دیپلماسی، نظریه چانهزنی و نظریه آموزش و انضباط شامل خودمنضبطی میگیرد. این استدلال برخطوط درخشان، شیب لغزنده، مرزهای کاملا تعریف شده و چیزهایی که سنتها و میثاقهای ضمنی را ساختهاند تاکید داشت. (برخی اوقات از قیاس با «اندکی نوشیدنی» برای درمان و بهبود حال یک الکلی، شنیده میشود.) اما هر دو خط استدلال به همان نتیجهگیری میرسند: سلاحهای هستهای، به محض اینکه وارد جنگ میشدند، قابل مهار، محدود و محصور شدن نیستند یا احتمالا نخواهند بود.
برخی اوقات این استدلال صریح مطرح میشد که اهمیتی ندارد سلاحهای اولین بار استفاده شده چقدر کوچک باشند، اندازه سلاحها بالاجبار افزایش میباید و هیچ مکان توقف طبیعی وجود ندارد. برخی اوقات استدلال این بود که نظامیان را باید منضبط کرد و به محض اینکه آنها اجازه استفاده از سلاحی را پیدا کنند، جلوگیری از گسترش هر سلاحی غیرممکن خواهد بود.
«بمب نوترونی» یک نمونه روشن است. این یک بمب یا بمب بالقوه است که چون خیلی کوچک است و چون موادی که با آن ساخته شده است، «نوترونهای سریع» را خارج میکنند که درحد فاصلهای کشنده است که در آن فاصله انفجار و تشعشع گرمایی نسبتا معمولی است. آنطور که تبلیغ میشود بمب نوترونی مردم را بدون خسارت جدی رساندن به ساختارها میکشد. مساله تولید و استقرار این نوع سلاحها در دولت کارتر مطرح شد، واکنش ضدهستهای را برانگیخت که باعث شد در دست مطالعه باقی بماند. اما همان بمب- حداقل همان ایده- موضوع بحثهای حتی آتشینیتری پانزده سال قبلتر شده بود و در آنجا بود که استدلال تند و تیزتر شد و مجددا در دهه۱۹۷۰ برای استفاده آماده شده بود. آن استدلالی ساده و قطعا معتبر بود که آیا استحقاق تعیینکنندگی داشت یا خیر مهم بود که این تفکیک - آنطور که نامیده میشد فضای آتششکن- بین سلاحهای هستهای و متعارف را به هم نزنیم و چون بمب نوترونی بازدهی پایینی داشت یا چون نوع مرگآور «خوشخیم» آن، وحشت ایجاد کرده بود و استدلال میشد که وسوسه قوی برای استفاده از این سلاح در جایی وجود داشت که سلاحهای هستهای در غیر اینصورت مجاز نبود و این که استفاده از این سلاح، آن آستانه را از بین برده، فضای آتششکن را به هم میزد و راه را برای گامهای ذرهای به سمت تشدید هستهای هموار میکند.
این استدلال در مجموع تفاوتی با استدلال علیه به اصطلاح انفجارهای هستهای صلحآمیز (PNE) ندارد. استدلال قاطع علیه PNE این بود که آنها، دنیا را به انفجارهای هستهای عادت میدهد، این باور که انفجارهای هستهای ذاتا شریرانه بوده و خودبازدارندگیها در سلاحهای هستهای را کاهش میدهد. چشمانداز انفجار بستر رود در روسیه شمالی یا یک کانال آب عبوری برای آبهای نیل یا بنادر کشورهای در حال توسعه، در رابطه با «مشروعیت بخشی» انفجارهای هستهای ایجاد نگرانی میکرد.
یک نوع تظاهر افشاگرانه از این بیزاری و تنفر در انکار سراسری بازرسان تسلیحات و تحلیلگران سیاست انرژی آمریکایی برای چشمانداز منبع انرژی برقی تمیز اکولوژیک دیده میشود. در دهه۱۹۷۰ پیشنهاد داده شد که برای تولید بخار در غارهای زیرزمینی، بمبهای کوچک گرماهستهای منفجر شود. من دیدهام این ایده بالاتفاق و بدون استدلال رد شد، گویی که مخالفت چنان واضح بود که نیازی به بیان کردن نداشت. تا آنجا که من میتوانم بگویم مخالفت همیشه این بود که حتی انفجارهای گرماهستهای «خوب»، بد بودند و باید به همان شیوه حفظ میشدند. (من میتوانم آیزنهاور را تصور کنم: «با وقوع هر بحران انرژی اگر بتوان این چیزها را در سایتهای اکیدا غیرنظامی برای مقاصد منحصرا غیرنظامی استفاده کرد، من هیچ دلیلی نمیبینم که چرا آنها را نباید استفاده کرد؛ دقیقا همانطورکه ما یک بشکه نفت یا چیز دیگری را استفاده میکنیم.» و دالس گفت: «هر جور شده است ما باید موفق به از بین بردن تابوی استفاده از این منابع انرژی گرمایی هستهای تمیز شویم.»)اما مهم است که فکر نکنیم فقط سلاحهای هستهای این ویژگی را دارند که مستقل از مقدار یا اندازه، جنسا متفاوت هستند. گازهای شیمیایی در جنگ جهانی دوم استفاده نشد.
ارسال نظر