میراث تراژیک: چگونه ذهنیت خیر علیه شر حکومت بوش را نابود کرد

نویسنده: گلن گرینوالد

ظهور و افول محبوبیت بوش را با مقایسه دو انتخابات سال ۲۰۰۲ و ۲۰۰۶ می‌توان به روشنی دریافت. در انتخابات سال ۲۰۰۲ هر دو مجلس نمایندگان و سنا به کنترل حزب مطبوع بوش، یعنی حزب جمهوری‌خواه درآمد و در انتخابات سال ۲۰۰۶ دموکرات‌ها پس از مدت‌ها توانستند کنترل هر دو مجلس قانون‌گذاری آمریکا را در دست گیرند. میزان محبوبیت بوش که زمانی به حدود ۹۰درصد هم رسیده بود، اکنون به حدود ۲۰درصد سقوط کرده است که تنها با آخرین روزهای حکومت نیکسون قابل مقایسه است. با این حال هیچ‌کس در واشنگتن و دیگر مراکز حکومتی و تحقیقاتی آمریکا علاقه چندانی به تحلیل بزرگ‌ترین سقوط سیاسی تاریخ آمریکا ندارد.

به همین خاطر، محققان مستقلی چون گلن گرینوالد وارد صحنه می‌شوند تا به تحلیل دلایل سقوط بی‌سابقه محبوبیت رییس‌جمهوری بپردازند که هیچ‌گاه تصور نمی‌کرد نزد مردم آمریکا و در نگاه جهانیان تا این اندازه منفور شود.گرینوالد که وکیل قانون اساسی و کارشناس مسائل سیاسی و حقوقی است، تاکنون مقالات زیادی برای روزنامه‌هایی چون لس‌آنجلس تایمز و واشنگتن تایمز نوشته است و در بسیاری از برنامه‌های رادیو-تلویزیونی آمریکا به عنوان کارشناس ظاهر شده است.

کتاب نخست او «یک میهن‌پرست چگونه عمل می‌کند» بلافاصله پس از انتشار به فهرست کتاب‌های پرفروش راه یافت و کتاب اخیر او (میراث تراژیک) نیز بحث‌های فراوانی را برانگیخته و در زمره کتاب‌های سیاسی پرفروش آمریکا قرار گرفته است.گرینوالد اعتقاد دارد که نگاه ساده‌انگارانه بوش مبنی بر تقسیم جهان به دو قطب خیر و شر در سال‌های پس از یازده سپتامبر اساسا در تضاد با سنت سیاسی ایالات متحده قرار دارد.

سیاست خارجی ایالات متحده در طول تاریخ این کشور مانند بسیاری از کشورها مبتنی بر منافع ملی بوده است و نه نوعی جنگ صلیبی با هدف نابودی شر در سراسر جهان.

نظام سیاسی داخلی آمریکا نیز (که ریشه در تاریخ انگلستان دارد) بر مبنای محدودیت و تعادل قدرت میان قوا و نهادهای مختلف شکل گرفته است و مبتنی بر این اصل است، که آزادی بزرگ‌ترین ارزش و مهم‌تر از حفظ و ادامه حکومت به هر قیمتی است.به اعتقاد گرینوالد تمام این مبانی و ارزش‌ها در دوران حکومت بوش و به ویژه پس از یازده سپتامبر به فراموشی سپرده شده است. اعمال دولت بوش طی این مدت تنها با این منطق قابل توجیه است که ما در حال جنگ با خود شیطان هستیم و نه گروهی تروریست قابل شناسایی که با هدف ضربه زدن به منافع آمریکا فعالیت می‌کنند.

به نوشته گرینوالد، اگر بپذیریم که آمریکا در حال جنگ با شر مجسم و خود شیطان است، آنگاه محدودیت‌هایی چون تفکیک قوا و حقوق بشر را می‌توان در این جنگ به فراموشی سپرد.با این نگاه، هر منتقدی را هم می‌توان دشمن فرض کرد، حتی، اگر این منتقدان جمهوری‌خواه‌های دوآتشه، ژنرال‌های کهنه‌کار و کارشناسان مسائل ضدتروریسم باشند.

واکنش منطقی دولت بوش به تمامی این منتقدان، لجن‌مال کردن شخصیت‌شان بوده است. در جهان ثانوی بوش، جایی برای رنگ خاکستری وجود ندارد.هر فرد، نهاد و کشوری، یا سیاه سیاه است یا سفید سفید، یا در جبهه خیر است یا سرباز شیطان.

این بینش عمیق نسبت به منطق بنیادی نهفته در پس اعمال و سیاست‌های دولت بوش که در کانون کتاب گرینوالد قرار دارد، مسیری را که دولت بوش در «جنگ علیه تروریسم» در پیش گرفته است به خوبی توضیح می‌دهد و گوش ناشنوای آن را نسبت به کاستی‌ها و اشتباهاتی که در این مسیر مرتکب شده است، توجیه می‌کند.در حالی که ناظران بی‌طرف نسبت به بسیاری از سیاست‌ها و جهت‌گیری‌های دولت بوش شگفت‌زده شده‌اند- از بی‌تفاوتی نسبت به عدم وجود سلاح‌های کشتارجمعی گرفته تا بی‌توجهی به پیشنهادات گروه بررسی عراق پس از پیروزی همه‌جانبه دموکرات‌ها در سال ۲۰۰۶- توضیح گرینوالد تمام این جهت‌گیر‌ی‌ها را منطقی و از نگاه دولت بوش، ناگزیر جلوه می‌دهد.هرچند منطق دولت بوش ساده‌انگارانه و نگاهش سیاه و سفید است، اما کتاب گرینوالد به هیچ یک از این دو آفت دچار نمی‌شود. گرینوالد به این سوال که سرچشمه این منطق ساده‌انگارانه دولت بوش در کجاست، جوابی قطعی نمی‌دهد، اما احتمالات غیرقطعی را مطرح می‌کند.

گرینوالد همچنین نشان می‌دهد که منطق ساده‌انگارانه تقسیم جهان به دو قطب خیر و شر، بلافاصله پس از یازده سپتامبر ابراز نشد و در ماه‌های پس از آن، به تدریج شکل گرفت.در ابتدا، بوش با صراحت در برابر حملات فیزیکی و روانی به مسلمانان ساکن آمریکا و محلات مسلمان‌نشین ایستاد و در جریان دیدار خود از مرکز اسلامی واشنگتن، «به کسانی که فکر می‌کنند قادرند شهروندان آمریکایی را آزار و اذیت کنند» هشداری جدی داد.علاوه بر این، همان طوری که گرینوالد در کتاب خود نشان می‌دهد، همکاری ایران و آمریکا برای سرنگونی حکومت‌ طالبان در افغانستان باعث شد تا ایران و آمریکا طی ربع قرن اخیر بیش از هر زمان دیگری به یکدیگر نزدیک شوند.

اما نقشه حمله به عراق حتی پیش از یازدهم سپتامبر ریخته شده بود و ایران نیز طی تنها چند هفته پس از آن که به آمریکا کمک کرد تا حکومت طالبان را با کمترین میزان تلفات سرنگون کند، سر از «محور شرارت» درآورد.گرینوالد تلاشی برای تحلیل روانی شخصیت بوش نمی‌کند تا به ما نشان دهد که آیا او واقعا به چنین منطق ساده‌انگارانه‌ای اعتقاد دارد یا تنها برای دستیابی به اهداف خود به چنین منطقی متوسل شده است.

آنچه اهمیت دارد سوابق تاریخی و پیامدهای حقوقی و سیاسی چنین نگاهی است، که ردپای خود را عمیق‌تر از هر نگاه دیگری، در زندگی روزمره مردم آمریکا و دیگر نقاط جهان باقی گذاشته است.

به واقع بوش هرچه‌قدر ضعیف‌تر شود، احساس قدرت بیشتری خواهد کرد و منطق جنگ با شیطان هیچ‌گاه شامل عقب‌نشینی نمی‌شود.

منبع: ir.Diplomacy.ir