گفتو گو با دکتر محمود سریعالقلم پیرامون نگاه چین به ایران و جامعه بینالملل
جهان فرصت است نه تهدید
این روزها بحث حمایت چین از ایران در برابر کشورهای غربی به بحث روز سیاست خارجی تبدیل شده است. آیا چین در برابر تحریمهای احتمالی تازه در برابر غرب ایستادگی خواهد کرد؟ آیا رهبران اروپایی به خصوص فرانسویها که این روزها مرتب به پکن سفر میکنند، سرانجام این کشور را برای موافقت با نظراتشان همراه میکنند؟ برای به دست آوردن پاسخ این پرسشها و مهمتر از همه اینکه آیا الگوی توسعه چین که به چنین قدرتی در جهان دست یافته، برای ایران مناسب است یا نه، باید چین را بیشتر و بهتر شناخت.
دکتر محمود سریعالقلم، استاد دانشگاه در ایران و از چهرههای مطرح تئوریک در مباحث دیپلماتیک، در این گفتوگو به این پرسشها پاسخ داده است.
سیاست خارجی چین را چگونه تعریف میکنید؟
در ابتدا لازم است تا نکتهای را مطرح کنم، و آن اصلاح مسالهای است که در رسانهها مطرح شده است؛ کسی که در رسانهها از آن به عنوان معمار نوین چین نام برده میشود، شخصی است به نام دن شائو پینگ؛ اما به نظر من به مراتب با اهمیت تر از وی شخصی است به نام چوئن لای که در زمان مائو نخستوزیر چین بود.
سنگ بنای تحولات سیاسی واقتصادی چین از اقدامات وی گذاشته شد. وی معتقد بود چین باید قدرتمند باشد و بایست تضادهای چین را از سطح امنیتی به سطح سیاسی در عرصه بینالمللی رساند. به این معنا که هیچ کشوری نباید احساس خطر امنیتی نسبت به چین داشته باشد.
البته به طور طبیعی همه کشورها با هم اختلافات سیاسی دارند. بنیانگذار تغییرات چین، چوئن لای بود که در اواخر دهه ۶۰ ویا ۷۰میلادی در پی آن شد تا روابط چین با غرب را متحول کند و تلقیات منفی غرب نسبت به چین را تغییر دهد و نسل بعدی رهبران بعد از مائو این راه را ادامه دادند.
اگر بخواهیم خلاصهای از سیاست خارجی چین در دوره جدید را بیان کنیم، بایست به چند نکته اشاره کنیم: اول: تغییر سطح اختلافات امنیتی به سطح اختلافات سیاسی.
دوم: بهرهبرداری از امکانات اقتصادی نظام بینالملل. چینیها نظام بینالملل را یک فرصت تلقی میکنند تا تهدید.
سوم: بر اساس گفته دن شائو پینگ، چین به دنبال ۵۰سال صلح با نظام بینالملل است. آنها در پی همزیستی مسالمتآمیز با همه کشورها ضمن حفظ اختلافات سیاسی هستند.
چهارم: بهبود روابط با همه کشورها. یکی از کشورهایی که چین همیشه با آن اختلاف نظر داشت، استرالیا بوده است. امروزه سالانه یکمیلیارد دلار گاز استرالیا به چین صادر میشود. روابط بسیار مسالمتآمیز سیاسی و اقتصادی بین دو کشور برقرار است و دو طرف به سمت شرکای اقتصادی با یکدیگر حرکت میکنند. چینیها در پی آغاز روابط خوب با اتحادیه اروپا هستند.
در ساختار عمرانی بسیاری از کشورهای آفریقایی سرمایهگذاری کردهاند تا در مقابل بتوانند منابع طبیعی را به دست بیاورند، یکی از مشکلات جدی چین کمبود منابع طبیعی است. چینیها ۶میلیارد دلار در سال به کشورهای ضعیف و جهان سومیکمک خارجی میکنند.
کانون نظری و استراتژیک چین، کسب قدرت اقتصادی است و اینکه چین، حداقل در منطقه آسیا جایگاه اول را داشته باشند وآمار و ارقام هم نشان میدهد که در این راه با جدیت گام بر میدارند.
چینیها برای بازیهای المپیک سال آینده ۴۰میلیارد دلار سرمایهگذاری کردهاند. سیاست چینیها بر مبنای بهرهبرداری وسیع از امکانات بینالمللی به منظور متحول کردن چین است. سیاست خارجی هر کشوری باید به نفع مردم آن کشور باشد. هر سخنی، اقدامی، رابطهای که هر کشوری در صحنه بینالملل انجام میدهد وهر سرمایهگذاری خارجی که دولتی انجام میدهد، باید به نحوی به نفع ملت خودش تمام شود. سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی یک کشور است. ابتدا بایست اولویتها در داخل یک کشور مشخص شود، سپس بر اساس آن اولویتها سیاست خارجی پیگیری شود. چینیها هنرمندانه دیپلماسی همزیستی مسالمتآمیز وبهرهبرداری جدی از امکانات بینالملل را در پیش گرفتهاند.
با این حساب چینیها با وجود در دست داشتن ابزار اقتصادی به عنوان ابزاری برای کسب قدرت در عرصه جهانی، قصد ندارند که به یک قدرت برتر و بازیگر اصلی در نظام بینالمللی مطرح شوند.
برای بازیگر شدن در سطح جهانی الزاماتی مورد نیاز است. یک کشور هم به ابزار اقتصادی و هم به ابزار نظامی نیازمند است تا بتواند کار سیاسی انجام دهد. در واقع برای قدرتمند شدن نیازمند به دو استوانه نظامی و اقتصادی هستیم. چینیها امروزه ظرفیت کار نظامی دراز مدت در جهان را ندارند و مبنای استراتژی نظامیآنها بازدارندگی است.
هدف آنها اقدام نظامی نیست از نظر فناوری نظامی هم قدرت چندانی ندارند. قدری صنایع بومیدارند و به مقدار قابل توجهی به روسیه وابسته هستند. اخیرا در پی همکاری با اتحادیه اروپا برای استفاده از فناوری نظامیهستند که آمریکاییها هم به شدت با این مساله مخالفت کردهاند، اما فرانسویها با چینیها در حال مذاکره هستند.
از نظر استوانه دیگر جهانی شدن یا اقتصادی باید بگوییم که چینیها امروزه یک سوم قدرت اقتصادی ژاپن را دارند و یک هفتم اقتصاد آمریکا را.
در سال ۱۹۷۸ تجارت خارجی آنها ۲۰میلیارد دلار بوده است، اما این رقم در سال ۲۰۰۵به ۸۵۱میلیارد دلار رسیده است. سالانه حدود ۵۰میلیارد دلار در چین سرمایهگذاری خارجی میشود.
در میان بانکهای مهم دنیا امروزه بانکهای چینی نیز مشاهده میشود. چینیها با رشد اقتصادی سالانه ۸الی۹درصد تبدیل به یک بازیگر مهم اقتصادی در دنیا شدهاند. اما در عین حال هنوز ۴درصد از اقتصاد بینالملل هستند و در مقایسه با سه کشور آمریکا، آلمان وژاپن که رویهم رفته ۵۵درصد اقتصاد جهانی را در دست دارند، چینیها راهی طولانی تا تعیینکننده بودن قواعد نظام بینالملل در پیش دارند.
به کشوری میگوییم قدرتمند که قاعدهساز باشد. مبنای قدرتمندی قاعدهسازی است. چینیها نه در حوزه نظامی و نه در حوزه اقتصادی هنوز قاعدهساز نیستند. اما در مسیر قاعدهسازی در حال حرکت هستند. اگر با ثبات فعلی حرکت کنند، احتمالا در سه دهه آینده یعنی در ۲۰۳۰ توان اثرگذاری در روندهای بینالمللی را خواهند داشت. اما در شرایط فعلی تنها به صورت حجمی در حال گسترش هستند.
از نظر فناوری هنوز راهی طولانی دارند تا حتی به سطح کشورهای رده دوم اتحادیه اروپا برسند. چین در صحنه آسیا کشور مهمیاست و بسیاری از بازارهای مصرفی را در آسیا در دست دارد. اما در تولید و بازار کالاهای سرمایهای هنوز راهی طولانی درپیش دارند.
پس بیشتر در پی اجرای سیاست افزایش و حفظ قدرت هستند تا نمایش آن؟
بله هنوز به سطح قاعدهسازی در سطح جهانی نرسیدهاند. اما در سطح آسیا کشور بسیار مهمی هستند و میتوانیم بگوییم که آینده آسیا را چین رقم خواهد زد. به لحاظ جمعیت، نرخ رشد اقتصادی، بودجه نظامی اهمیت بسیار دارد. اولین مقام در بودجه نظامی در دنیا را آمریکاییها با بودجه سالانه ۴۵۰میلیارد دلار دارا هستند و مقام دوم با ۶۰میلیارد دلار از آن چینیها است. مسلما چین کشور مهمیاست اما توان تاثیرگذاری آن فقط در منطقه خودش است.
به صورت جزئیتر، سیاست خارجی چین در خاورمیانه را چگونه ارزیابی میکنید؟
همانطور که گفتم، سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است. چینیها با مشکل منابع طبیعی روبهرو هستند و بنابراین به دنبال ایجاد ثبات در تامین منابع انرژی خود به ویژه در دو دهه آینده هستند. هرچند که استراتژی بلندمدتی دارند مبنی بر اینکه بخش اعظمیاز منابع انرژی چین تا سال ۲۰۵۰انرژی اتمیباشد تا نیازی به منابع دیگر نداشته باشند.
نیاز به منابع طبیعی و بازار است که خطمشی سیاست خارجی چین را تعریف میکند. خاورمیانه برای چین اهمیت دارد اول به خاطر منابع انرژی که در خاورمیانه است.
نزدیک به ۱۴درصد واردات نفت چین از ایران است و۱۷درصد از عربستان. همکاریهای گستردهای برای تامین انرژی بین برخی از کشورهای عربی حوزه خلیجفارس وآپک و چین وجود دارد. اما چینیها علاقمندند که وارد بازارهای مصرفی دنیا شوند. جمعیت آمریکا ۳۰۰میلیون نفر و اتحادیه اروپا بالای ۴۰۰میلیون نفر است که این به معنی بازارمصرفی خوبی است. برای هر تولیدکننده در جهان، ورود به بازارهای مصرفی آمریکا و اتحادیه اروپا یک اولویت است.
بنابراین خاورمیانه در وهله اول از نظر انرژی اهمیت دارد و بعد بازارهای مصرفی. اما در مقایسه با سایر بازارهای مصرفی مهم دنیا جایگاه ویژهای برای کالاهای چینی ندارد.
چینیها به مناطقی از دنیا وارد میشوند که در آنجا رقیب سیاسی و استراتژیک نداشته باشند. در خاورمیانه حاکمیت بسیار قوی آمریکا وجود دارد. حضور آمریکا در کشورهای نفتخیز خلیجفارس و عراق باعث شده است تا چین تمایل چندانی به حضور در خاورمیانه نداشته باشد. تا با آمریکاییها اصطحکاک داشته باشند. بنابراین آمریکای مرکزی و آمریکایلاتین، آفریقا و آسیای مرکزی از نظر منطقه ای نسبت به خاورمیانه برای چینیها اولویت بیشتری دارند.
با این حساب رابطه آمریکا وچین را چگونه تحلیل میکنید؟
دو رابطه بسیار پیچیده در نظام بینالمللی وجود دارد. یکی رابطه آمریکا با روسیه و دیگر رابطه آمریکا با چین. چینیها چون به بازار، صنعت و فنآوری آمریکا نیاز دارند همچنین از ثبات قواعد اقتصادی موجود نظام بینالملل خوب استفاده میکنند. تصمیمی در حدود ۲۰سال پیش گرفتهاند مبنی بر اینکه با آمریکا وارد اصطکاک سیاسی نشوند، اما سعی کنند که اختلافات سیاسی خود را مدیریت کنند و در این کار هم بسیار هنرمندانه عمل کردهاند.
چین امروزه رقیبی جدی برای آمریکا در صحنه اقتصاد بینالملل به حساب میآید. در بازارهای آمریکا نفوذ قابلتوجهی پیدا کرده است. حتی در بازارهای مالی آمریکا هم نقش داشته است. به طوریکه چند سال پیش چینیها به دنبال این بودند که یک شرکت نفتی آمریکایی به قیمت ۵میلیارد دلار را مالک شوند.
اما کنگره آمریکا اجازه این انتقال مالکیت را نداد. در عین حال چین در آمریکا با مخالفت جدی روبهرو است. نهادهای امنیتی و کنگره آمریکا با حضور چین، نفوذ اقتصادی چین در آمریکا مخالف هستند، اما چینیها در پی مدیریت این اختلاف هستند.
آمریکاییها به دنبال این هستند که چین برتری تکنولوژیک در سطح دنیا پیدا نکند. و چینیها به سهولت به منابع طبیعی دسترسی پیدا نکنند. مجموعه رفتار چین مثلا در مورد پرونده هستهای ایران نشاندهنده این است که اروپا و آمریکا هیچگاه با مخالفت جدی چین روبهرو نشدهاند. من از بسیاری از افراد تاثیرگذار در روندهای بینالمللی شنیدهام که هیچگاه در مورد ایران مشکلی با چین نداشتهایم.
با روسیه مشکل داشتهایم اما با چین خیر. چینیها عموما در رابطه با ایران همراه بودهاند چرا که چینیها علاقمند نیستند که درباره مساله ایران یا عراق یا فلسطین با آمریکا اصطکاک استراتژیک پیدا کنند چرا که اولویت چینیها مسائل اقتصادی و بازارهای مصرفی است.
روان شناسی سیاسی چینیها را چگونه میبینید؟
به نظرم ویژگی مثبتی که چینیها حتی در زمان کمونیستی داشتند این است که به شدت به وطنشان علاقمند هستند. آنها در هر جای دنیا که باشند به سرزمینی مادری خود بسیار علاقمندند. در دو قرن اخیر چین با تهدیدها و تحقیرهایی روبهرو بوده است و انقلاب چین باعث ایجاد انسجام ملی شده است.
امروزه هم در پی کسب قدرت اقتصادی قابل توجه هستند. علاقه چینیها به خاک و وطن خود سبب موفقیت آنها شده است. به طور کلی نژاد زرد در درون خود هارمونی بالایی دارد و انسجام خوبی دارد. چینیها هرمی فکر میکنند. درست برخلاف ما ایرانیها که از نفی هم لذت میبریم و تایید و همکاری یکدیگر برای ما بسیار سخت است، چینیها به خوبی با یکدیگر مشارکت میکنند.
فوکویاما کتابی دارد به نام اعتماد و در آن تاریخ تولید ثروت در آمریکا وژاپن را در دو- سه قرن اخیر از منظر جامعه شناختی بررسی کرده است و به این نتیجه رسیده است که به دلیل وجود همکاری و اعتماد در این نظامها، نظام اقتصادی پیشرفته به وجود آمده است. وی همین مساله را در مورد چین هم ذکر کرده است.
تاریخ چین نشاندهنده روابط خوب بین مردم و دولت است که این امر سرمایه بزرگی برای چین محسوب میشود. اکثر چینیها به دولت خود اعتماد دارند و دولت به دنبال کار مفید برای مردم است.
این نکته را هم بایست در نظر گرفت که وجود ژاپن در شرق آسیا باعث تحول بسیار در کشورهای شرقی آسیا شده است کما این که الگوی مالزی برای توسعه، ژاپن بوده است. این که کشوری فوقالعاده کوچک با منابع طبیعی صفر به دومین قدرت اقتصادی دنیا رسیده است، باعث شده است تا چینیها از مدل ژاپنی برای پیشرفت استفاده کنند.
ویژگی دیگری که در فرهنگ چینی وجود دارد و از آموزههای کنفوسیوس است، این است که اعتراض به معنای تخریب نیست. آنها به آرامی اعتراض میکنند و خیلی سریع به اجماع میرسند. درست برخلاف ایرانیها که هر یک جزیرهای هستند و تمایلی برای پل زدن میان خود ندارند.
سوالی که مطرح کردید از این منظر قابل توجه است که همین زیر بناهای روانی و اجتماعی است که زمینههای رشد یک ملت را فراهم میکند. هارمونی چینیها باعث رشد آنها شده و احترام بینالمللی آنها هم به شدت افزایش پیدا کرده. آنها دیپلماتهای بسیار قوی دارند و مجموعه شرایط را برای قدرتمند شدن را دردست دارند هرچند که با چالشهای فراوان روبهرو هستند.
تقسیم قدرت در چین امروزه به چه شکل است؟
تصمیمگیرنده اصلی سیاسی حزب کمونیست است. بعد از انقلاب هم مرکزیت بیجینگ حفظ شده است، اما با همان سنت قدیمی اختیارات محلی البته تحت نظارت کمونیست. برخلاف نظام شوروی از ویژگیهای مثبت نظام چین این است که در آن گردش قدرت وجود دارد.
طولانیترین سمت در رژیم کمونیستی چین ۵سال است که با معیارهای بینالمللی هم سازگاری دارد. انتظار دموکراسی از چین نمیرود اما همین که افراد مختلفی به عرصه قدرت میرسند ویزگی مثبتی است که در نظام سیاسی چین موجود است. آنها همکاری استراتژیک خود را با بخشخصوصی شروع کردهاند. برخلاف کشورهای ایدئولوژیک که میخواهند همه چیز را از بالا کنترل کنند.
ازسال ۱۹۷۸تا به امروز، سرمایه بانکی چین ۲۰۰ برابر شده است و ازسال ۲۰۰۱ تا امروز سرمایه بانکی آن دو برابر شده. پس حزب کمونیست این آمادگی را دارد که در قدرت، شریک بخشخصوصی شود.
تا زمانی که حوزه سیاست واقتصاد با هم همکاری نکنند رشد ملی وثروت ملی ایجاد نمیشود این از ویژگیهای مثبت حزب کمونیست است که آماده همکاری با شرکای چینی که در خارج از مرزها سرمایهگذاری میکنند، هستند تا به قدرت برتر برسند.
اقتصاد چین کاملا سیاست آن را تحت پوشش قرار داده است. این روزها همه جا از اقتصاد چین اثر میبینیم اما هیچ نشانهای از سیاست آن وجود ندارد.
بله. این یک تصمیم استراتژیک است. که به ۳۰سال پیش باز میگردد. من گاهی تعجب میکنم که در رسانههای ما به علت عدم آگاهی از آنچه در بیرون از مرزها رخ میدهد، لفظ انقلابی به چین داده میشود. در صورتی که مائو در سال ۱۹۷۵ فوت کرد و در زمان خود مائو، مائوزدایی انجام شد و انقلابیگری کنار گذاشته شد و چینیها تصمیم گرفتند که به دنبال دستیابی به قدرت اقتصادی بروند. کشوری که قصد رشد اقتصادی دارد باید سیاست خارجیاش هموارکننده قدرت اقتصادی باشد.
در مورد آلمان و ژاپن هم اینگونه است چراکه اندیشه رهبران آنها در پی افزایش ثروت ملی، در نتیجه قدرت ملی و در نتیجه افزایش تاثیرگذاری در روندهای بینالمللی است. در نظام بینالملل موجود هم سیاست در اختیار افزایش ثروت ملی است.
سیاست فینفسه ارزش ندارد جایی اهمیت دارد که بتواند افزایش دهنده ثروت ملی باشد. هرچقدر ثروت ملی افزایش پیدا کند دولتها میتوانند به توسعه فرهنگ بپردازند و احترام و پرستیژ بینالمللی کسب کنند.
شهروندان ژاپنی ۸۰۰میلیارد دلار در حسابهای پساندازهای خود دارند که این خود نشاندهنده اعتبار ملت و دولت ژاپن است، البته همه چیز رقم نیست اما رقم است که کیفیت را نشان میدهد.
با افزایش ثروت ملی و کسب قدرت اقتصادی است که میتوان فرهنگ را صادر کرد و سایر کشورها برای آشنایی با یک کشور قدرتمند به یادگیری زبان و فرهنگ آن کشور خواهند پرداخت.
الگوی توسعه چین را برای ایران مناسب میدانید؟
الگوی چینیها همان است که مالزی در دهه ۶۰پیش گرفته بود. هر کشوری که به پیشرفت اقتصادی علاقمند باشد باید اقتصاد را در بخشخصوصی تعریف کند. این یک الگوی بینالمللی است که چینیها هم از آن تبعیت کردهاند.
بنابراین این به تصمیم ما بستگی دارد که آیا قصد داریم قدرتمند شویم یا خیر و اینکه مبنای قدرت را چه میدانیم. منطق قدرت در نظام بینالملل کنونی منطق اقتصادی است. باید قدرت اقتصادی را به طرف بخشخصوصی ببریم و پول نفت را همانگونه که نروژ و کویت از آن استفاده وخارج از بودجه دولت به کار میبرند، استفاده کنیم.
مساله دیگر به موازات خصوصی سازی این است که تعریف ما از جهان چیست؟ متاسفانه ما هنوز جهان را تهدید قلمداد میکنیم تا فرصت. اندیشه سیاسی در ایران در نیم قرن گذشته بر مبنای ضدیت با جهان بوده است که دلیل آن فقدان اعتماد به نفس است.
هر کسی که اعتماد به نفس داشته باشد از تعامل هراسی ندارد. ما باید تکلیف خود را با نظام بینالملل مشخص کنیم و اینکه آیا از تقابل لذت میبریم و یا به خاطر آینده ناچار به تعامل هستیم. این همان راهی است که چینیها برای رسیدن به توسعه در پیش گرفتهاند.
منبع: irdiplomacy.ir
ارسال نظر