معجزه زلیخا!

کتایون ریاحی بازیگر سینما و تلویزیون ایران کناره‌گیری خود را از بازیگری اعلام کرد. ریاحی با نویسندگی برای کودکان آغاز و با فیلم «خبرچین» به سینما آمد؛ اما فیلم در نیمه راه متوقف شد و او برای بازی در فیلم «پاییزان» انتخاب شد. در آن زمان در سینما چندان موفق نبود، اما با بازی در مجموعه «پدرسالار» توانست خود را مطرح کند و حضور او در مجموعه‌های «روزهای زندگی» و به‌ویژه سریال تلویزیونی «پس از باران» از او چهره ای محبوب ساخت. ریاحی موفق شد در مجموعه‌های «پس از باران» و «شب دهم» بازی خوبی ارائه دهد.

او پس از پنج سال دوری از سینما با بازی در «شام آخر» مهم‌ترین و زیباترین بازی دوران زندگی خود را به معرض نمایش گذاشت و برای بازی در همین فیلم نامزد جایزه بهترین بازی نقش اول زن از بیستمین جشنواره فیلم فجر شد. «این زن حرف نمیزند» دیگر فیلمی بود که توانایی‌های کتایون ریاحی را به رخ همگان کشید. ریاحی برای بازی در این فیلم هم کاندید جایزه از هفتمین جشن خانه سینما شد. اقدام غیر منتظره او در کناره‌گیری از دنیای بازیگری که طی یاداشتی به سایت سیمافیلم اعلام شده است به این شرح است:

به نام خدا

گاهی اوقات زندگی طوریه که آدم نون امروز را واسه شکم فرداش نمی‌خواد، اونوقته که رویاهای آدم به تعویق می‌افته. گاهی اوقات آدم از سرنوشت، ‌رو دست خوبی می‌خوره،‌ که فکر می‌کنه داره تصمیم می‌گیره، اونوقته که آدم ادعاهایی می‌کنه،‌ که تو رو دربایستی انجامش گیر می‌افته.

گاهی اوقات آدم از آرزوهاش جا می‌مونه. گاهی اوقات آدم می‌خواد بازی کنه، ‌بازیگر می‌شه. گاهی اوقات داره می‌خنده وقتی تو دلش خونه، گاهی گریه می‌کنه و قتی داره از زور خنده می‌میره. گاهی اوقات شوخی شوخی همه چیز جدی می‌شه. گاهی اوقات آدم وقتی زیاد می‌خواد کم می‌یاره، گاهی وقتی کم می‌یاره زیاد می‌خواد. گاهی اوقات با ترس و لرز برمی‌گرده به پشت سرش نگاه کنه،‌ می‌بینه چه شجاعتی گاهی اوقات با شجاعت می‌تونه ترساشو نگاه کنه. گاهی اوقات آدم به دنبال خوشبختی، ‌زندگی را گم می‌کنه، گاهی هم با انتظار زندگی را معنا می‌کنه. گاهی اوقات آدم برای پیدا کردن یه گنج الکی،‌ گوهر خودشو گم می‌کنه،‌ گاهی هم گوهر حقیقت را پیدا می‌کنه.

گویا زمان برآورده شدن آرزوی من و پسرم فرا رسیده و لازم است که زائر سرزمین قصه، راهی شود. اینک که عازم سفرم، سفری به دیگر سوی زندگی،‌ بر خود لازم می‌دانم تا از دوستانم و استادانم که آن قدر به من نزدیک بودند که در من بودند، تشکر کنم؛ پروانه ماهان، زهرا عروس خوب پدر سالار، خانم بس، فاطمه ملاصدرا، فخرالزمان،‌ مهین مشرقی، تارا، ثریا اردلان.... و زلیخای عاشق. گر چه همه این عزیزانم عاشق بودند ولی عشق زلیخا خود یک معجزه بود.

این زنان و تنها دوستان نازنینم گاهی تشویقکی شدند و اگر تنبیه نشدند، خدا را شکر، ‌که البته باور نمی‌کنم بازیگر زنی در جهان باشد که شماتت، تحقیر و تنبیه نشود؛ اما همواره بزرگترین مشوقم مردم بودند با مهر آریائیشان و ایمان به خدا.

بسیار بسیار مفتخرم که در تمام طول زندگی بازیگری‌ام، تنها و تنها یک حامی داشتم و به قول جماعت سینمایی آنان که با کمان حلاجی پنبه ام را زدند، خواسته یا ناخواسته به دنبال چیزی بودند که سهم من ورای آن بود.

در طول بیش از دو دهه هرگز افتتاحیه و اختتامیه جشنواره فجر را ندیدم. کارت دعوت به دستم نرسید! و خلاصه به قول ولتر؛ «خدایا مرا از شر دوستانم در امان بدار، خود با دشمنانم می‌دانم چه کنم!»

در مقطعی که سینما را جایگاهی شایسته برای خود نمی‌دیدم، رسانه ملی (تلویزیون) پایگاهی شد تا مهرم را با مردم مهربان تقسیم کنم.

و باز به قول حافظ؛‌ «کیمیای سعادت رفیق بود رفیق»،‌ رفقایی که همچنان هستند و من قدردانشان و آنان که رفتند خدا به همراهشان. و اما این همه تنهایی،‌برکت بود برای خلوت انس و این که؛ «یدالله فوق ایدیهم»،‌ که ترجمه سینمایی آن می‌شود: براستی خدا بزرگ‌ترین کارگردان است.

آنچه می‌بایست از جادوی سینما و بازیگری بیاموزم،‌آموختم تا شاید ره توشه‌ای برای نوشتن باشد و در پی تجلی معجزه عاشقانه زلیخا در زندگی‌ام. ‌اینک بر آنم تا با اعجاز کلمات، ‌پیوندی دیگر با شما نه از جنس نقش‌آفرینی بلکه با آفرینش نقش داشته باشم.اراده امروز من برای نوشتن،‌ گویا مجالی برای بازیگری نخواهد گذاشت،‌ اما باید دید اراده خدا چه تقدیری برایم رقم خواهد زد.

باشد که از این آزمون سربلند و دست پر بیرون آیم.

به امید خدا و التماس دعا

کتایون ریاحی