قدرت‌های بزرگ در مارپیچ جنگ

هرز که در آلمان به نام هانس هرمن متولد شد، یکی از چند پناهنده یهودی از رایش سوم بود که بعدها در ایالات‌متحده، در دو بعد نظریه و عمل اثر ماندگاری برجای گذاشت (هنری «هاینز» یک کیسینجر دیگر). او مقاله خود را در مورد معضل امنیتی تنها چند سال پس از اینکه شهروند ایالات‌متحده شد و به هیات آمریکایی در دادگاه نورنبرگ پیوست و تنها چند ماه قبل از شروع جنگ کره نوشت. جهان با سلاح‌های هسته‌ای در ذهن همه خطرناک به نظر می‌رسید. امروز نیز به نظر می‌رسد که ولادیمیر پوتین رئیس‌جمهور روسیه در حال تمرین استفاده از سلاح‌های هسته‌ای علیه اوکراین است.

در چنین شرایطی، همان‌طور که هرز دریافت، همه احساس ناامنی می‌کنند. هر کشوری سلاح و امکان‌های استراتژیک، جغرافیایی و فناوری را بهترین عامل برای بقا و پیروزی در یک رویارویی قریب‌‌‌الوقوع می‌بیند. با این حال هر یک از این عوامل، درک تهدید را از سوی دشمنان افزایش می‌‌‌دهد و بنابراین احساس ناامنی بیشتری می‌‌‌کنند و برای بدترین‌‌‌ها آماده می‌‌‌شوند و به نوبه خود حتی خطرناک‌‌‌تر نیز به نظر می‌‌‌رسند. بنابراین یک «مارپیچ» باطل، به طور بالقوه تمام راه را به جنگ ختم می‌کند.

توجه داشته باشید که هرز، حتی با وجود مثال شیطانی آدولف هیتلر، علاقه‌‌‌ای به طرح دعوا نداشت که کدام طرف در یک درگیری خاص درست یا غلط است. او در عوض به پتانسیل ترسناک اشتباه محاسباتی و سوءبرداشت در میان همه طرف‌ها اشاره می‌کرد. بینش اساسی در مورد خطرات شکست، در چیزی است که روان‌شناسان آن را نظریه ذهن می‌نامند. این مفهوم دقیقا به این اشاره دارد: ظرفیت انسانی بسیار تکامل یافته ما برای نسبت دادن حالات ذهنی به دیگران، با آگاهی از این واقعیت است که آن جهان‌های فکری ممکن است بسیار با جهان ما متفاوت باشند. مازوخیست می‌گوید: «مرا کتک بزن.» سادیست اما پاسخ می‌دهد: «نه.»

این نوع تعامل مستلزم درجه پیچیده‌ای از همدلی است - یعنی توانایی «احساس» در ذهن دیگران بدون قضاوت. اما همان‌طور که هرز متوجه شد، ما اغلب در این تمرین کوتاه می‌آییم، یا با بیان نادرست حالات ذهنی خود، یا با تفسیر نادرست سیگنال‌هایی که به ما می‌رسد. وقتی این اتفاق در سیاست جهانی روی می‌دهد، دیر یا زود یک نفر شروع به برهم زدن بازی می‌کند. با در نظر گرفتن چارچوب هرتز، روابط کرملین و ناتو در سه دهه گذشته را - که من آن را به کاخ سفید تقلیل خواهم داد- دوباره مرور کنید. از دید واشنگتن، یک دشمن سابق یعنی اتحاد جماهیر شوروی، که در دهه ۱۹۹۰ فروپاشید، وعده داد که به جای دشمنی، دوستی را برگزیند. مطمئنا کرملین می‌‌‌فهمد که ناتو اتحاد دفاعی است و بنابراین طبق تعریف هرگز تهدید تهاجمی نیست.

سیگنال‌‌‌های مثبت از مسکو در اوایل حاکی از آن بود که نظریه ذهن واشنگتن درست است. ناتو و روسیه اعلام کردند که در یک ماموریت مشترک «برای ایجاد صلحی پایدار و فراگیر» شریک هستند. در همان زمان، برخی از کشورهایی که قبلا توسط مسکو سرکوب شده بودند، همچنان کرملین را به عنوان تهدید می‌دیدند و برای حفاظت از خود خواستار پیوستن به ناتو شدند. پیمان آتلانتیک شمالی برخی از این کشورها را پذیرفت و در سال ۲۰۰۸ وعده داد که یک روز اوکراین و گرجستان را نیز بپذیرد.

کرملین که در آن زمان توسط پوتین آموزش دیده توسط KGB در حال تجسم یافتن بود، این تحولات را متفاوت تفسیر کرد. او گفت که انحلال اتحاد جماهیر شوروی یک فاجعه بود و در ذهنش اتحاد جماهیر شوروی را با امپراتوری تزاری  پتر‌کبیر که مشتاق بود دوباره تاسیس شود، ترکیب کرد و اگرچه کاخ سفید مدام به او یادآوری می‌‌‌کرد که ناتو تدافعی است، اما او این اتحاد را برای تهدید و تحقیر شخص خود می‌‌‌دید. به هر حال، اگر ناتو تدافعی بود، چرا صرب‌ها و دیکتاتور لیبی را بمباران می‌کرد؟

پوتین با طرح جهان‌بینی خود در کاخ سفید، بر این تصور بود که «انقلاب‌های رنگی» طرفدار دموکراسی در کشورهای پس از شوروی باید کار سیا و بخشی از طراحی محاصره و سرنگونی رژیم او باشد. بنابراین او تصمیم گرفت با تصرف بخش‌‌‌هایی از گرجستان و اوکراین و در نهایت حمله به اوکراین با هدف تحت سلطه درآوردن آن، از این طرح‌‌‌ها جلوگیری کند.

و به این ترتیب مارپیچ چرخید. غرب به این نتیجه رسید که باید پوتین را در خط مقدم جدید متوقف کند یا بعدا در مولداوی، استونی یا جای دیگری - شاید در قطب شمال یا حتی فضا، با او روبه‌رو شود. فنلاندی‌‌‌ها و سوئدی‌‌‌ها که مدت‌‌‌ها بی‌‌‌طرف بودند، با عجله به ناتو پیوستند. ناتو استراتژی خود را از «بازدارندگی با تلافی» (یعنی پس از حمله روسیه) به «بازدارندگی با انکار» (از اولین اینچ از خاک ناتو) تغییر داد و بر این اساس نیروهای خود را به سمت مرزها با روسیه حرکت داد.

پوتین به نوبه خود به دستگاه تبلیغاتی دستور داد تا جنگ علیه اوکراین را به عنوان مرحله آغازین رویارویی بزرگ‌تر با غرب روایت کند. با توجه به برتری قاطع ناتو در جنگ‌‌‌افزارهای متعارف، او شروع به آزمایش سلاح‌‌‌های هسته‌‌‌ای تاکتیکی (به معنای کوتاه‌‌‌برد و نسبتا کم بازده) کرد. در زمان نگارش این مقاله، به نظر می‌رسد هر طرف مصمم است طرف دیگر را از بالا رفتن از پله بعدی نردبان تشدید تنش منصرف کند، بدون اینکه خودش بخواهد ترسیده به نظر برسد.

مارپیچ مشابهی در اطراف کاخ سفید و ژونگ نانهای در حال پیچیدن است. در اینجا نیز کاخ سفید مدت‌ها فکر می‌کرد که در مسیر تنش‌زدایی قرار دارد. به رسمیت شناختن دیپلماتیک خود را از تایپه به پکن در دهه ۱۹۷۰ تغییر داد و در عین حال نشان داد که انتظار دارد سرزمین اصلی و تایوان به یک توافق صلح‌آمیز برسند. در ادامه از «ظهور مسالمت آمیز» چین استقبال کرد و قول داد از پکن در نهادهای نظم جهانی لیبرال که ایالات متحده تاسیس کرده بود، استقبال کند. زمانی که افتضاح رخ داد - پس از بمباران سفارت چین در بلگراد توسط ایالات متحده در سال ۱۹۹۹ - کاخ سفید گفت ناشی از سوءتفاهم‌ها و اشتباهات بوده است.

ژونگ نانهای مانند کرملین، همه اینها را متفاوت دید. در روایت چینی، خلق سرانجام از یک «قرن تحقیر» توسط غرب بیرون می‌‌‌آمد و اکنون باید مطمئن می‌شد که واشنگتن و متحدانش مانع از خیزش آن نشوند.

ژونگ‌‌‌نانهای تصریح می‌‌‌کند راهی که ایالات متحده برای این مهار پیش خواهد رفت، ایجاد اتحاد در سراسر «اولین زنجیره جزیره» در اطراف چین در دریاهای چین جنوبی و شرقی است. از این نظر ژاپن، فیلیپین و سایر کشورها به عنوان ناوهای هواپیمابر غرق نشدنی آمریکایی ظاهر می‌شوند. بنابراین چینی‌ها با تبدیل جزایر و صخره‌های دریایی در دریای چین جنوبی به پایگاه‌های نظامی و تلاش برای بیرون راندن آمریکا و متحدانش از آب‌های مورد مناقشه شروع به تقابل کردند. از دید کاخ سفید، این حرکات شبیه تجاوز به نظر می‌‌‌رسند که نیازمند معاهدات دفاعی بیشتر و تدارک جنگی است. این مراحل به نوبه خود  ژونگ‌نانهای را بی‌اعتمادتر می‌کند.مارپیچ‌‌‌های کنش-واکنشی مشابه در جاهای دیگر نیز به وجود می‌‌‌آیند. در شبه جزیره کره، شمال تمامیت خواه و مجهز به سلاح هسته‌ای توسط جنوب متحد آمریکا هم تهدید می‌شود و هم احساس خطر می‌کند.

در خاورمیانه، ایران با چرخه‌های حملات پیشگیرانه و تلافی‌جویانه اسرائیل و ایالات‌متحده مواجه شده است. هر یک از این درگیری‌ها غیرقابل پیش‌بینی است. همچنین هرکدام می‌توانند با دیگران ارتباط برقرار کنند، مسکو، پکن، پیونگ‌یانگ و تهران به طور فزاینده‌ای خود را به عنوان یک محور ضدغربی می‌بینند. نظریه معضل امنیتی هرز، بی‌زمان است - اساسا نوعی پویایی بین آتن و اسپارت است که توسیدید(مورخ یونانی قرن چهارم و پنجم قبل از میلاد)زمانی آن را توصیف کرد. اما مانع دوره‌‌‌های همکاری و ثبات نمی‌شود. همان‌طور که محقق فقید رابرت جرویس توضیح داد، این معضل تنها زمانی خطرناک می‌شود که رهبران تشخیص بین رفتارهای تهاجمی و تدافعی دشمنان خود را دشوار بدانند و این چیزی است که وضعیت ما را بسیار ترسناک می‌کند.

تقریبا به تمام بحث‌‌‌های اخیر ما در مورد تسلیحات فکر کنید - کدام یک را بسازیم و مستقر کنیم یا کدام یک را به اوکراین بفرستیم. تانک‌های جنگی، تهاجمی هستند یا دفاعی؟ در بیشتر ماه‌های سال ۲۰۲۲، ایالات‌متحده و آلمان، مطمئن نبودند و آنها را از اوکراینی‌ها دریغ کردند تا از تهدید پوتین جلوگیری کنند. اما در نهایت سپس آنها را به اوکراین ارسال کردند.

در مورد موشک‌های دوربرد چطور؟ همان مخمصه - ایالات متحده از آن زمان به دنبال فرستادن آنها بوده و بریتانیا حتی گفته است که اوکراینی‌‌‌ها می‌توانند به سرزمین روسیه حمله کنند، در حالی که آلمانی‌‌‌ها همچنان مقاومت می‌‌‌کنند. پوتین نیز به نوبه خود شمشیر هسته‌ای خود را از رو بسته است. آیا این به معنای بازدارندگی دفاعی در برابر تشدید تنش غربی است یا تهدید تهاجمی علیه اوکراین؟

شما می‌توانید این سوالات را به تعارضات دیگر تعمیم دهید. آیا کره شمالی برای جلوگیری از حمله پیشگیرانه «متعارف» (غیر هسته‌ای) سئول به زرادخانه هسته‌ای خود می‌افزاید یا این کار را برای باج‌گیری و شکست جنوب انجام خواهد داد؟ آیا ایران برای نابودی اسرائیل، یا «صرفا» برای ترساندن آن از حمله، سلاح‌‌‌ هسته‌‌‌ای می‌‌‌سازد؟ آیا جزایر مستحکم در دریای چین جنوبی خندق‌های دفاعی هستند یا نیروهای پیشتاز؟ و چگونه مدیران ارشد هر کشوری باید در مورد دشمن در حال توسعه هوش مصنوعی، ازدحام پهپادهای خودران و روبات‌‌‌های قاتل فکر کنند؟

با این همه ابهام؛ اما خطر، ساده‌سازی بیش از حد برای غوطه‌ور شدن در خوش‌خیالی است. نظریه معضل امنیتی هرز به طور فزاینده‌ای استراتژیست‌ها و سیاستمداران واشنگتن را به دو اردوگاه تقسیم می‌کند. یک دسته بیشتر نگران سیگنال دادن به تهدیدها در جایی است که هیچ موردی در نظر گرفته نشده است، دیگری بیشتر در مورد سیگنال دادن به عدم‌تصمیم‌گیری است. (هر دو تصور نادرستی از طرف دیگر دارند، فقط دسته‌بندی متفاوتی دارند.)

رویکرد اول را می‌توان مماشات نامید؛ حتی اگر این اصطلاح، نویل چمبرلین رهبر بدنام بریتانیا را تداعی کند که نتوانست هیتلر را متوقف کند. اردوگاه دوم خود را با برچسب جذاب‌‌‌تر بازدارندگی ارائه می‌کند و وینستون چرچیل، جانشین چمبرلین و دشمن هیتلر را به ذهن هدایت می‌‌‌کند. زمانی که کنگره در مورد کمک به اوکراین بحث کرد، یکی از قانون‌گذاران طرفدار اوکراین به همه همکارانش گفت: «شما چرچیل هستید یا چمبرلین؟»

اما بینش هرز ظریف‌تر بود. آیا سال ۲۰۲۴ واقعا مشابه سال ۱۹۳۸ است یا بیشتر شبیه سال ۱۹۱۴ است، زمانی که قدرت‌های بزرگ اروپایی خواب راه رفتن در جنگ جهانی اول را می‌دیدند؟ ما نمی‌دانیم. آیا رهبران امروزی به اندازه کافی برای همدلی با یکدیگر تلاش می‌کنند؟ ما فقط می‌توانیم امیدوار باشیم که آنها به گفت‌وگو ادامه دهند، اما حتی این نیز تضمینی برای درک آنها نیست. کلمه معضل دقیقا به‌این معنی است: هیچ راه آسانی وجود ندارد، هیچ فراری وجود ندارد، حتی یک پاسخ خوب.