منطقه در وضعیت غیرقطبی تثبیت شده است
تبعات خاورمیانه غیرقطبی
خاورمیانه بدون کلانتر
جنگها میتوانند شعلهور شوند و جنگها میتوانند گیجکننده باشند. خرد متعارف در مورد جنگ شش روزه در سال 1967 معتقد است که اسرائیل به سرعت موج ناسیونالیسم عربی راکه خاورمیانه را فرا گرفته بود و پادشاهان را سرنگون میکرد، درهم شکست. بر اساس داستان جنگ سال 2006 در لبنان، حزبالله با اسرائیل به برابری قدرت رسید و چهره نظامی به ظاهر شکستناپذیر اسرائیل را در زمانی که ارتشهای عربی مدتها بود که نبرد با این رژیم را کنار گذاشته بودند، در هم شکست. به نظر میرسد که درگیریهای اعراب و اسرائیل اغلب روشنکننده وقایع هستند. روزهای جنگ، ایدههایی را که برای دههها غالب بودهاند، از بین میبرد.
«گرگ کارلستروم» خبرنگار خاورمیانه اکونومیست 6 مارس در نشریه فارن افرز نوشت: داستانهایی که از جنگها بیرون میآیند، میتوانند به نوعی اسطورهسازی خود را نشان دهند. داستان سال 1967 اگرچه کاملا نادرست نیست، اما بسیار ناب است. رژیمهایی مانند رژیم جمال عبدالناصر در مصر بیشتر با منفعت شخصی محدود میشدند تا تصورات پان عربیسم، آن هم صرفا زمانی که دومی را در خدمت اولی قرار میدادند. چنین رهبرانی مشکلات سیاسی و اقتصادی را که تا به امروز ادامه دارد، بر دوش کشورهای خود تحمیل کردهاند. فاجعهای که آنها در سال 1967 متحمل شدند ممکن بود مرگ آنها را تسریع کند، اما به هر حال تحت تناقضات خود فرو ریختند.
در مورد جنگ 2006 اسرائیل علیه حزب الله هم همین گونه است. اسرائیل شکستناپذیر به نظر میرسید؛ زیرا جدیترین دشمنانش تسلیم شده بودند. اما جنگ حداقل در خاورمیانه در حال تغییر بود، زیرا نبرد بین ارتشها، جای خود را به مبارزات فرسایشی علیه بازیگران غیردولتی داد. اسرائیل، مانند ایالات متحده، در تلاش بود تا تاکتیکهای متعارف را برای مقابله با یک تهدید غیرمتعارف تغییر دهد.
هنوز خیلی زود است که فهرست کاملی از نتیجهگیری از آخرین جنگ اعراب و اسرائیل تهیه کنیم. اما پنج ماه جنگ بین اسرائیل و حماس برخی از افسانههای بزرگ را از بین برده است: اینکه آرمان فلسطین مرده است، اتحاد اسرائیل و خلیج فارس در حال ظهور، ائتلافی را علیه ایران فراهم میکند و اینکه منطقهای که از درگیری خسته شده است، تمرکز خود را بر رفع مشکلات و رشد اقتصادی قرار داده است و اینکه یک خاورمیانه جدید پس از آمریکا پدیدار شده است.
تا 7 اکتبر، استراتژی طولانیمدت اسرائیل در قبال فلسطینیان موفق به نظر میرسید. نخستوزیر بنیامین نتانیاهو هر کاری که میتوانست برای تضعیف تشکیلات خودگردان فلسطین انجام داد، حتی در شرایطی که با حماس معامله کرد و انتقال میلیاردها دلار به دولت آن در نوار غزه را تسهیل کرد. سپس ادعا کرد که اسرائیل هیچ شریک مذاکراتی در طرف فلسطینی ندارد، زیرا حماس طرف قویتر است.
اما عقل متعارف این بود که فلسطینیها آنقدر سرکوب و شکسته بودند که نمیتوانستند چیز بیشتری را جمعآوری کنند. جهان علاقه خود را به هدف آنها از دست داده بود. ایالات متحده دیگر نمیخواست میانجی بازی باشد. چین و هند اولویتهای دیگری داشتند. حتی برخی از کشورهای عربی بیش از آنکه بر تشکیل کشور فلسطینی فشار بیاورند، به معامله با شرکتهای فناوری پیشرفته اسرائیل علاقه داشتند. هیچ فشاری بر اسرائیل برای پایان دادن به اشغال خود وجود نداشت، زیرا به نظر میرسید که میتوان آن را برای مدت نامحدودی با هزینه کمی مدیریت کرد.
این دیدگاه نتانیاهو بود، اما بسیاری دیگر نیز با آن موافق بودند. اسرائیلیها از هر جناحی فکر میکردند که میتوانند از مساله فلسطین اجتناب کنند. یک دهه پیش، زمانی که اسحاق هرتزوگ (رئیسجمهور کنونی اسرائیل) رقیب اصلی چپ میانه نتانیاهو برای نخستوزیری بود، زمان بیشتری را صرف صحبت درباره انرژی خورشیدی تا درگیری اسرائیل و فلسطین کرد. نظرسنجیها نشان داد که تعدادی از یهودیان اسرائیل به جای دنبال کردن راهحل دو دولتی، حفظ وضعیت موجود را ترجیح میدهند.
البته دیدگاه نتانیاهو به طرز چشمگیری اشتباه بود. برای بسیاری تعجبآور بود که محرک درگیری مجدد از غزه که نسبتا آرام به نظر میرسید، باشد. اسرائیل فکر میکرد که حماس علاقه خود را به درگیریهای گسترده از دست داده است: یک سال قبل، زمانی که جهاد اسلامی، یک گروه مبارز فلسطینی، صدها موشک به آن سوی مرز شلیک کرد، حماس در حاشیه نشست. در عوض، به نظر میرسید که بر تقویت حکومت خود در غزه متمرکز شده است. اما هیچ کس نباید شوکه میشد که طولانیترین درگیری حل نشده منطقه در نهایت به جریان زندگی بازگشت.
خیال خام اسرائیل
هنگامی که این دیدگاه غلبه یافت، مغالطههای دیگری را آشکار کرد. روابط آرامی که بین اسرائیل و کشورهای حاشیه خلیج فارس در دهه پس از 2010 پدیدار شد، مبتنی بر ترس متقابل از ایران بود. احساس علاقه مشترک منجر به توافقنامه ابراهیم در سال 2020 شد که از طریق آن اسرائیل روابط رسمی با بحرین و امارات متحده عربی برقرار کرد و در مورد عادیسازی با عربستان سعودی نیز صحبتهایی به میان آمد. واشنگتن که ناامید از فرار از خاورمیانه بود، این را یک فرصت دید: اگر اسرائیل و کشورهای حاشیه خلیج فارس بتوانند خودشان این کار را انجام دهند، نیاز کمتری به نیروهای آمریکایی برای مهار ایران و نیروهای نیابتی آن وجود خواهد داشت. با این حال، امروز اسرائیل و ائتلافی به رهبری ایالات متحده در پنج نقطه - غزه، عراق، لبنان، سوریه و یمن- با نیابتهای ایران میجنگند و کشورهای خلیج فارس در هیچ کجا یافت نمیشوند. آنها در عوض تنشزدایی با ایران را تقویت کردهاند.
امید به یک اتحاد امنیتی منطقهای در حال ظهور یک واقعیت کلیدی را در مورد کشورهای خلیج فارس نادیده گرفت: اینکه آنها اهداف سهل و آسانی به شمار میروند. آنها به صادرات نفت برای پر کردن خزانه خود، واردات برای تغذیه جمعیت خود و زیرساختهای آسیبپذیر مانند کارخانههای نمکزدایی برای ادامه حیات متکی هستند. در سال 2019، موشکها و پهپادهای ادعایی از سوی ایران به تاسیسات نفتی در عربستان سعودی اصابت کردند و به طور موقت نیمی از تولید نفت این کشور را مختل کردند. این حمله نشان داد که کشورهای خلیج فارس تا چه حد آسیبپذیر هستند. بهرغم میلیاردها دلاری که برای تسلیحات خرج میکنند - عربستان سعودی و قطر جزو پنج واردکننده بزرگ تسلیحات در جهان هستند - ارتشهای آنها توانایی چندانی ندارند و تجربه کمی در میدان جنگ دارند.
مسلما تنها استثنا امارات متحده عربی است که ارتش آن در نبردهای جنوبی یمن عملکرد نسبتا خوبی داشت. با این حال مقامات غربی که با تحسین، این کشور را «اسپارت کوچک» مینامند، آن را اشتباه درک کردهاند. امارات یک جامعه جنگجو نیست. این یک بنگاه اقتصادی است که با شهرت خود به عنوان «واحه ثبات» رشد کرده است. این کشور ممکن است ماهرترین ارتش عربی را داشته باشد، اما دولت آن از استفاده از این ارتش در درگیریهایی که ممکن است موشکهایی را روی هتلهای پنج ستاره دبی بیندازد، بیزار است.
مقامات خلیج فارس مرتکب یک اشتباه محاسباتی شدند. تا 7 اکتبر، شنیدن صحبت آنها در مورد خاورمیانه چند قطبی معمول بود. ایالات متحده از جنگ در اوکراین، رقابت با چین و سیاست داخلی آشفته پریشان شده بود. این یک شریک ناامیدکننده به حساب میآمد که مستعد نوسانات نامنظم در سیاست خارجی بود. از سوی دیگر، روسیه خود را به عنوان متحدی قابل اعتماد و موثر ثابت کرده بود. چین هنوز یک قدرت نظامی در خاورمیانه نبود، اما منبعی به ظاهر بیانتها برای سرمایهگذاری و به طور فزاینده، تسلیحاتی و فناوری به شمار میآمد.
با این حال، در میان بدترین بحران منطقه در دهههای اخیر، روسیه و چین نامرئی به نظر میرسند. هیچ کس به مسکو یا پکن برای انجام دیپلماسی، تامین کمک یا تقویت امنیت منطقه نگاه نکرده است. حتی در جایی که منافع شخصی آنها تحتتاثیر قرار میگیرد، نمیتوانند نقش مهمی ایفا کنند.در نگاهی به گذشته، مداخله روسیه در سوریه نشانه مهمی از نفوذ منطقهای آن بود. سه سال بعد، این کشور سعی کرد به خلیفه حفتر، فرمانده جنگ لیبی کمک کند تا طرابلس را تصرف کند، اما شاهد متوقف شدن حمله او توسط پهپادهای ترکیه بودیم. حمله به اوکراین نفوذ روسیه را بیشتر تضعیف کرد. اسلحه کمتری برای فروش به مستبدان عرب و پول کمتری برای سرمایهگذاری در منطقه دارد.
مسکو که حواسش در اروپا پرت شده است، حتی به نزدیکترین متحدان خود در خاورمیانه کمتر توجه میکند. یک مقام اسرائیلی که نخواست نامش فاش شود، گفت: «آنها سوریه را به ایران میبازند.» تنها دستاورد دیپلماتیک قابلتوجه چین در منطقه این بود که سال گذشته نزدیکی ایران و عربستان را در خط پایان پیش برد، اما بیشتر کار سخت در جای دیگری انجام شد. قرار بود این نزدیکی نشاندهنده دوران جدیدی از آرامش منطقهای باشد. جنگهای داخلی در لیبی، سوریه و یمن به بن بست کشیده شد. خودکامگانی که از بهار عربی جان سالم به در بردند، یا از آن بیرون آمدند، میدانستند که باید روی مسائل مربوط به بودجه تمرکز کنند تا مبادا جمعیت ناآرامشان دوباره قیام کنند. بسیاری از تحلیلگران فکر میکردند که پس از دههها آشفتگی، بازیگران اختلافات خود را کنار گذاشته و تلاش خواهند کرد تا اقتصاد خود را بسازند و یکپارچه کنند.
مقامات ایالات متحده این دیدگاه امیدوارکننده را پذیرفتند و پادشاهان خلیج فارس آن را ترویج دادند. حتی قبل از 7 اکتبر، دوران جدید همدلی منطقهای خود را کوتاهمدت نشان داده بود: سودان تنها چند هفته پس از توافق ایران و عربستان وارد جنگ داخلی وحشتناک شد. منطقهای مملو از دولتهای شکست خورده و در حال شکست و درگیریهای حل نشده تبدیل به خاکی بایر برای رشد چیزی جدید شد.
بدون کلانتر در شهر
افسانهها میتوانند فاشکننده باشند، حتی اگر اشتباه باشند. برخی از مقامات خلیج فارس درباره جهان چندقطبی صحبت کردند؛ زیرا آنها واقعا از ایالات متحده خشمگین بودند. دیگران این کار را انجام دادند زیرا امیدوار بودند این امر آمریکا را متقاعد میکند تا در خاورمیانه بماند. واشنگتن دل به امید ساختار امنیتی جدید بسته بود، زیرا میخواست منطقه را ترک کند. اسرائیلیها به اشغال بیپایان و کمهزینه اعتقاد داشتند، زیرا بزرگترین قدرتهای منطقه نشان میدادند که این اشغال قابل قبول است. به عبارت دیگر، خاورمیانه در حال تغییر است، حتی اگر سیاستگذاران در ارزیابی خود از این تغییرات اشتباه کرده باشند.
نفوذ ایالات متحده بدون تردید رو به کاهش است، اما از سوی دیگر چین و روسیه نیز هنوز قدرتهای خاورمیانهای به شمار نمیروند. واشنگتن نمیتواند اسرائیل را متقاعد کند که راهحل دو دولتی یا بازگشت تشکیلات خودگردان فلسطین به غزه را تایید کند. آمریکا به اندازه کافی قوی است که دو گروه ناو هواپیمابر را به شرق مدیترانه اعزام کند و بمب افکنهای B-1 را در نیمه راه در سراسر جهان به پرواز درآورد تا به حوثیها و شبهنظامیان عراقی حمله کند، اما آنقدر قوی نیست که این شبهنظامیان را از حمله به کشتیهای تجاری یا نیروهای آمریکایی باز دارد. فراتر از آن، ایالات متحده چیز زیادی برای نشان دادن تلاشهای دیپلماتیک و نظامی خود در پنج ماه گذشته ندارد.
شاید تنها چیزی که مقامات آمریکایی، عرب، اروپایی، ایرانی و اسرائیلی بر سر آن توافق داشتند این بود که حماس بدون مشورت با حامیان مالی خود در تهران به اسرائیل حمله کرد. تهران از آن زمان از آزاد کردن قدرتمندترین نماینده خود، حزب الله برای کشاندن به جنگ با اسرائیل خودداری کرده است. ایران همچنین از اقدامات نیروهای نیابتی خود در عراق و یمن نگران است.
اگرچه کشورهای خلیج فارس در کنار اسرائیل علیه ایران نیستند، اما در مقابل اسرائیل نیز صف آرایی نمیکنند. امارات روابط دیپلماتیک و تجاری خود را با اسرائیل حفظ کرده است، تا جایی که پروازهای منظم به تلآویو از دبی و ابوظبی را حفظ کرده است. بحرین شاهد تظاهرات ضد اسرائیلی بوده است و پارلمان بیدندان آن قطعنامهای نمادین درباره قطع روابط با اسرائیل به تصویب رساند، اما رژیم آن همه اینها را نادیده گرفته است. سعودیها هنوز عجله دارند تا معامله عادیسازی خود را با اسرائیل قبل از انتخابات نوامبر انجام دهند. آرمان فلسطین با هزینه دههاهزار کشته در دستور کار قرار گرفته است، اما به نظر میرسد که به سختی پیشرفت کرده است.
منطقه خود را در یک حکومت فترت میبیند. صحبت از تک قطبی یا چند قطبی را فراموش کنید: خاورمیانه غیرقطبی است. هیچکس مسوول آن نیست. ایالات متحده یک هژمون بیعلاقه و ناکارآمد است و رقبای بزرگش حتی بیشتر از آن بیعلاقهاند. کشورهای شکننده خلیج فارس نمیتوانند جای خالی را پر کنند. اسرائیل نیز نمیتواند. ایران فقط میتواند دردسرساز باشد. دیگران همه تماشاچی و درگیر مشکلات اقتصادی و بحرانهای مشروعیت هستند. این واقعیت حتی قبل از 7 اکتبر هم برقرار بود. جنگ فقط توهمات را از بین برده است.