تاریخ شفاهی (۲۶۸)
اردشیر زاهدی به دادم رسید
رضا نیازمند :
اردشیر زاهدی یک مرتبه دیگر هم به داد من رسید. وقتی در سازمان گسترش بودم. ساختمان مدرسه فنی ماشینسازی تبریز تازه تمام شده بود و شاگردان مشغول تحصیل شده بودند که از تبریز به من تلفن شد. از اداره نظام وظیفه آمدند و همه شاگردان را بردند سربازخانه چون همگی مشمول بودند. فوری رفتم اداره نظام وظیفه. رئیس بسیار بداخلاقی داشت. هرکاری کردم حاضر نشد این بچهها را رها کند. هرچه فکر کردم عقلم به جایی نرسید. شاه هم در مسافرت آمریکا بود. گفتم بروم سراغ اردشیر (که وزیر خارجه بود) بلکه فکری به نظر او برسد. به دفتر او رفتم و گفتم اگر این بچهها خلاص نشوند تمام برنامه ما خراب میشود و کارخانه هنگام افتتاح کارگر نخواهد داشت. گفت دستگاه تلفن و تلکس من در اختیار توست برو به علم که همراه شاه است گزارش کتبی بده تا به عرض برساند شاید مشکل تو حل شود. رفتم اتاق تلکس و شرح واقعه را به علم که در واشنگتن بود گزارش دادم. نامه فوری تلکس شد. طرف در واشنگتن گفت در انتظار جواب باشید. شاه و علم مشغول صبحانه خوردن هستند.