تاریخ شفاهی (۷۲)
امضا نکن تا دستور من برسد
بلافاصله دکتر ضیایی را گرفت و گفت پروندهای روی میز شماست راجع به نیازمند. امضا نکن تا دستور من برسد. بعد شریفامامی گفت تو برو اتاق دفتر من و آنچه به من گفتی بنویس. رفتم و نوشتم و منشی برد نزد شریفامامی و چند دقیقه بعد برگشت و کاغذ را به من نشان داد که زیر آن به ضیایی نوشته بود تمام اقداماتی که نیازمند در دوران مدیریت عامل شرکت نساجی کرده با دستور صریح من بوده، خصوصا فروش پارچههای ابریشمی و اگر کار خلافی شده به عهده من است. شما هم به جای تشویق کسی که شرکتی را که ۱۰ سال زیان میداده بدون دردسر سودآور کرده میخواهید او را تعقیب قانونی کنید. بلافاصله بیلان شرکت نساجی را تصویب کنید و از زحمات نیازمند و همه همکارانش قدردانی لازم را بکنید و به تمام شرکتها آن را رونوشت بفرستید. از این بهتر نمیشد و من آسوده خاطر به شرکت برگشتم. فردای آن روز تشویقنامه مفصلی از خود نخستوزیر برای من و کارکنان شرکت رسید.