رئالیسم آمریکایی و منطق تصمیمات ایران
اقدامات ترامپ در عرصه سیاست خارجی مغایر با رویکرد رئالیستی است. رئالیستها علاوه بر عوامل خارجی مانند موازنه قدرت و جغرافیا بر نقش رهبران فردی هم تاکید میکنند. اما اقدامات پرزیدنت ترامپ یادآور نگرانکنندهای است که میتواند به نقش رهبران فردی در تصمیمگیری سیاست خارجی آسیب بزند. بهطور خاص زمانی که وی بر این تاکید دارد که خود تنها کسی است که اهمیت دارد. بنابراین لازم است اجازه دهید تا رئالیسم را بهطور مختصر تبیین کنم. رئالیسم دارای سابقه تاریخی و انواع گوناگونی است که هسته و محور اصلی این رویکرد بر یکسری مفروضات و ایدههایی استوار است. رئالیسم درصدد است تا سیاست جهانی را آنطور که هست تبیین کند نه آنطور که باید باشد. محور اصلی تاکید واقعگرایان، قدرت است اگر چه عوامل دیگر نقشهایی را ایفا میکنند اما کلید درک و فهم سیاست این است که چه کسی صاحب قدرت است. از منظر رئالیستها، دولتها بازیگران اصلی نظام بینالملل هستند و هیچ اقتدار مرکزی در نظام بینالملل وجود ندارد که بتواند ازدولتها محافظت کند. بنابراین هر کشوری باید برای تامین بقایش به امکانات خودش تکیه کند. امنیت حتی برای دولتهای قدرتمند یک نگرانی همیشگی است. همکاری با دیگران برای تامین بقا ضروری است ولی همواره شکننده است. رئالیستها بر این تاکید دارند که دولتها نسبت به تهدیدات در درجه اول از طریق استراتژی احاله مسوولیت (و درصورت ناموفق بودن) به استراتژی موازنه بخشی روی میآورند. موازنه قوا یا از طریق اتحاد به کشورهای دیگر یا با تاکید بر توانمندیهای داخلی شکل میگیرد. اگر بهصورت رئالیستی به مسائل نگاه کنیم حداقل بسیاری از جنبههای گیجکننده سیاست جهانی برای ما قابل درک میشود.
برای نمونه؛ اگر شما همانند رئالیستها فکر کنید ظهور چین بهعنوان یک مساله حیاتی را درک میکنید و احتمالا یکی از منابع تعارض و کشمکش با آمریکا و سایر کشورها خواهد بود. در یک نظامی که دولتها خود باید از خودشان محافظت کنند (خودیاری)، دو کشور قدرتمند نظام بینالملل رفتار محتاطانهای نسبت به یکدیگر اتخاذ کردهاند و برای جلوگیری از سقوط یا آسیبپذیری با یکدیگر رقابت میکنند. اگر چه شکلگیری جنگ غیرمحتمل است اما رقابت امنیتی شدیدی بین آنها وجود دارد. با این رویکرد میتوان درک کرد که چرا دولت چین دیگر متعهد به سیاست «پیشرفت صلحآمیز» شیائوپنگ نیست. این رویکرد تنها در زمانی که چین ضعیف بود اجرا شد و بسیاری از غربیها را فریب داد که چین میتواند بهعنوان یک ذینفع مسوولیتپذیر عمل کند اما رئالیستها بر این تاکید دارند که چین قدرتمند فعلی در نهایت خواهان تغییر ساختارهایی است که به ضرر منافع ملی این کشور است. به همین دلیل آنها اقدامات زیادی را در سالهای اخیر انجام دادهاند. در نتیجه اگر شما میخواهید روابط بین دو کشور را درک کنید ضرورت دارد که همانند یک رئالیست فکرکنید. اگر شما همانند یک رئالیست فکر کنید، اینکه آمریکا طی ۲۵ سال گذشته بهطور خاص پس از حادثه یازده سپتامبر بارها از نیروی نظامی خود در سرزمینهای دوردست استفاده کرده است منطقی و قابل قبول است چرا؟ برای یک دلیل ساده: هیچ کسی نمیتواند جلوی آن را بگیرد. آمریکاییها بر نقش و مسوولیت جهانی خود تاکید میکنند و به همین دلیل در سراسر جهان مداخله دارند. موقعیت و جایگاه برتر آمریکا این جاهطلبیهای خودسرانه آمریکا را ممکن میسازد.
اگر شما همانند یک رئالیست فکر کنید بحران اوکراین متفاوتتر از آن چیزی است که توسط کشورهای غربی مطرح میشود. کشورهای غربی معمولا پوتین را بهخاطر اقداماتش مورد سرزنش قرار میدهند. اما رئالیستها بر این تاکید دارند که قدرتهای بزرگ به مرزهای خود حساس هستند و اگر قدرتهای بزرگ دیگر خواهان تجاوز به منطقه دیگر شد به دفاع از خود میپردازند. در مورد اوکراین، آمریکا و همپیمانان اروپاییاش به گسترش ناتو در شرق اروپا اقدام کردند درحالیکه هشدارهای مکرر مسکو را نادیده گرفتهاند. در سال ۲۰۱۳آمریکا و اتحادیه اروپا در یک همکاری مشترک تلاش کردند تا اوکراین را از محور مسکو خارج کنند و به همین دلیل در فرآیند سیاسی داخلی این کشور مداخله آشکار داشتند. از آنجا که دولت اوباما براساس رویکرد رئالیستی عمل نمیکرد با تصرف کریمه توسط پوتین با غافلگیری روبهرو شد. اگر چه واکنش پوتین قانونی و مشروع نبود اما این رویداد اروپاییها را به وحشت انداخت و ناتو طبق رویکرد رئالیستی استحکامات خود را در اروپای شرقی تقویت کرد.
تفکر رئالیستی میتواند به شما کمک کند که دریابید چرا امروز اتحادیه اروپا با مشکلاتی روبهرو شده است. اتحادیه اروپا برنامهای برای فراتر رفتن از ناسیونالیسم و منافع ملی دولتها و تبدیل شدن به یک نهاد فراملی گسترده بود. معماران این سازمان امیدوار بودند که هویتها و منافع ملی را که کشورهای اروپایی را از هم جدا کرده بود محو کنند و یک هویت پان اروپایی وسیعتر را جایگزین آن کنند. وحدت اروپا از طریق جنگ سرد بهدلیل تهدیدات شوروی تسهیل شد اما با پایان جنگ سرد باردیگر همراه با وقوع بحران یورو ناسیونالیسم در اروپا برجسته شد. بهرغم تلاشهای انجام شده توسط رهبران اروپایی و مقامات اتحادیه اروپا، اکنون تمایلات گریز از مرکز بهعنوان نمونه تصمیم برگزیت، انتخابات اخیر ایتالیا و طغیان مجدد ناسیونالیسم در لهستان و مجارستان گسترش پیدا کرده است. کسانی که خواهان یکپارچگی اروپا بودند اکنون با شکست روبهرو شدهاند. اگر شما همانند رئالیستها فکر کنید حمایت ایران و سوریه از شورشیان ضدآمریکایی در عراق پسا صدام در سال ۲۰۰۳ منطقی و عقلانی بوده است. واکنش آنها ناشی از سرنگونی صدام حسین بر پایه موازنه قدرت کلاسیک بوده است زیرا که دولت بوش بهصورت علنی دو کشور ایران و سوریه را درصدر محور شرارت و هدف بعدی آمریکا قرار داده بود. بنابراین این مساله باعث شد که دمشق و تهران اقداماتی را اتخاذ کنند تا آمریکا را در عراق زمینگیر کنند.
اگر شما همانند رئالیستها فکر کنید خیلی واضح است که چرا دولتهایی مانند کرهشمالی و ایران خواهان دستیابی به بازدارندگی هستهای هستند. آنها عمیقا در تضاد با قدرتمندترین کشور جهان قرار دارند و مقامات آمریکایی بهصورت مکرر تنها راهحل این بحران را سرنگونی حکومت این کشورها میدانند. هردولتی که با این تهدید روبهرو باشد باید از خودش محافظت کند. سلاح هستهای اگر چه گزینه خوبی برای باجگیری یا فتوحات نیست اما ابزار موثر و کارآمدی برای بازدارندگی در مقابل دولتهای قدرتمندی است که درصدد هستند تا از طریق نیروی نظامی زمینه سرنگونی این حکومتها را فراهم کنند. باتوجه به اینکه دولت آمریکا از موقعیت جغرافیایی مطلوب و برتری در جنگهای متعارف برخوردار است اما آنها برای تامین امنیت خود هزاران سلاح اتمی دارند. اگر رهبران آمریکا به این شکل فکر میکنند هیچ شکی نیست که قدرتهای ضعیفتر هم برای تامین امنیت خود به سمت ساخت سلاح هستهای حرکت کنند. آیا تعجبآور نیست که دولتهای ضعیفتر خود را به کسانی تسلیم کنند که به وعده خود در تضمین امنیت آنها پایبند نیستند؟ کسی باید باشد که این منطق را به جان بولتون توضیح دهد. تفکر رئالیستی به شما کمک میکند تا بهتر درک کنید که چرا دولتهایی که دارای نظام سیاسی کاملا متفاوتی هستند در عرصه بینالملل رفتار مشابهی دارند. برای نمونه آمریکا و شوروی با وجود تفاوت در نظام سیاسی داخلی، در دوران جنگ سرد با ایجاد شبکهای از اتحادهای گسترده درصدد سرنگونی دولتهایی بودند که مطابق میل آنها نبود. آنها با مداخله در سرزمینهای دور دست درصدد ترویج ایدئولوژی خود بودند. چرا؟ زیرا در نظام آنارشیک دولتها دارای گزینههای محدودی هستند، بنابراین آنها برای اینکه عقب نمانند با یکدیگر رقابت میکنند.
اگر شما مانند یک رئالیست فکر کنید احتمالا نسبت به این طرحهای جاهطلبانه ایده آلیستها در مورد پایان جنگ، بیعدالتیها و نابرابریها و چیزهای بد دیگر شک میکنید. اگر چه تلاش برای ایجاد یک دنیای امن و آرام قابل تحسین است اما واقعگرایی بر این تاکید میکند که تلاشهای جاهطلبانه برای بازسازی سیاست جهانی دارای پیامدهای ناخواستهای است که به ندرت منطبق با وعدههایی است که ارائه میشود. در نتیجه اگر رئالیستی فکرکنید احتمال بیشتری وجود دارد که دولتها با درجهای از احتیاط رفتار کنند و همچنین احتمال کمتری است که مخالفان را صرفا بد ببینند و علاوه بر این احتمال کمتری است که جنگهای صلیبی شروع شوند. در واقع اگر همه مانند واقعگرایان فکر کنند چشمانداز ایجاد صلح افزایش خواهد یافت.
ارسال نظر