ویروسی که دنیا را تغییر داد

همه‌گیری کووید-۱۹ ضعف‌های سازمان‌هایی را که اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان به آنها اعتماد داشتند به شکل بی‌رحمانه‌ای آشکار کرده است. این ضعف هم در دولت‌های ملی و هم در ساختارهای بین‌المللی دیده می‌شود. به‌نظر می‌رسد که هیچ‌کدام از این دو توان ادامه حیات در شرایط فعلی را ندارند و نباید هم چنین کنند.

از مدت‌ها پیش از آنکه تحلیلگران هوشمند سررسیدن عصر فرمانروایی بلامنازع انسان بر زمین را اعلام کنند، واقعیت غیرقابل انکار در کشورهای صنعتی این بود که دنیا به‌طور جدی تحت کنترل انسان است. سپس موجودی میکروسکوپیک از راه رسید و جهان را در شوک فرو برد. به‌‌رغم تمام توانایی‌های علمی و تکنولوژیکی ما، کووید-۱۹، حداقل تا حالا، دست بالا را داشته است.

اما تناقض این موقعیت از این نیز جنجالی‌تر می‌شود، وقتی می‌بینیم که پیشرفته‌ترین و قدرتمندترین کشورهای جهان کمترین آمادگی را برای مقابله با این همه‌گیری داشتند. کشورهایی که میلیاردها دلار صرف هزینه‌های تحقیق و توسعه کرده‌اند و قوی‌ترین نیروهای نظامی دنیا را دارند، اما هرگز پیش‌بینی درستی از این خطر نداشتند که تهدید بزرگ بعدی ممکن است از طبیعت برخیزد. آنچه غیرممکن به‌نظر می‌رسید حالا در برابر چشمان ماست؛ مادر تمام قوهای سیاه جهان بر دریاچه ما فرود آمده است.

در نگاه نخست، به‌نظر می‌رسید که کووید-۱۹ نهادهای تاسیس شده به‌دست انسان را تقویت خواهد کرد. دولت-ملت‌ها وظیفه مهار ویروس و پیامدهای اقتصادی آن را به عهده گرفتند و موسسات بین‌المللی که پس از جنگ جهانی دوم پدید آمدند تنها به ایفای نقش حمایتی خود پرداختند و حتی در اروپا، این دولت-ملت‌ها هستند که پیکار با کووید-۱۹ را پیش می‌برند، نه اتحادیه اروپا.

با این حال، تصورات نادرست ما حالا آشکار شده است. نظام بین‌المللی گستره وسیعی از کشورهایی با وسعت‌های مختلف و درجات گوناگونی از قدرت را در برمی‌گیرد، اما تمام این کشورها بر اسطوره قدیمی حاکمیت ملی بنا شده‌اند. این نظام، آن طور که ما می‌شناسیم، از خاکستر جنگ‌های مذهبی در اروپای قرن هفدهم پدید آمد و در طول دوره‌های استعمار و استعمارستیزی (که خود واکنشی بود که از دل دولت-ملت‌ها متولد شده بود) خود را تثبیت کرد.

در نیمه نخست قرن بیستم، مصیبت حاصل از جنگ‌های جهانی و ظهور عصر قدرت‌های هسته‌ای نیاز به اصلاح ریشه‌ای در ساختار روابط بین‌المللی را در برابر دید همگان قرار داد. نوآوری عمده در این راستا تاسیس سازمان ملل متحد بود که قرار بود وزنه‌ای در برابر زیاده‌خواهی دولت-ملت‌ها باشد. فراملی‌گرایی (transnationalism) تبدیل به گرایش اخلاقی نوینی شد؛ از تمام ملت‌ها انتظار می‌رفت که خودخواهی خود را مهار و در راستای حفظ صلح و ثبات در چارچوب نهادهای جهانی با یکدیگر همکاری کنند.

در حقیقت البته، قدرت واقعی هرگز به سازمان ملل سپرده نشد و همچنان در دست ابرقدرت‌ها باقی ماند؛ یعنی تقریبا همان کشورهایی که شورای امنیت سازمان ملل را تشکیل می‌دادند. در نتیجه، نظام بین‌المللی تا دهه‌ها درحال مصالحه‌ای ضمنی میان ملی‌گرایی و فراملی‌گرایی بود، درحالی‌که آمریکا هم برای حفظ این نظام چندجانبه عمل می‌کرد و هم از ابزارهای آن برای پیشبرد اهدافش بهره می‌برد. اما با آغاز کار ترامپ به‌عنوان رئیس‌جمهور ایالات‌متحده، آمریکا دیگر وظیفه‌ای در قبال این ساختار جهانی احساس نمی‌کرد.

دوره پس از جنگ جهانی دوم را همچنین می‌توان دوران آغاز عصر فرمانروایی تمام‌عیار انسان بر طبیعت خواند؛ دورانی که ایده پیشرفت مادی جهان به رهبری انسان به اوج خود رسید و طی دهه‌های بعد، جمعیت جهان را با رشدی چشمگیر از ۵/ ۲ میلیارد به حدود ۸ میلیارد رساند.

با این حال، دوره فرمانروایی انسان بر طبیعت، عصر انقراض‌های دسته‌جمعی بسیاری از گونه‌های زیستی بود و همچنان که مناطق بیشتری از کره زمین پروسه صنعتی شدن را طی می‌کرد، مصرف منابع طبیعی روزبه‌روز افزایش یافت. یکی از نتایج این امر آن است که گرمایش زمین پیش از آنکه حتی اتخاذ تمهیدات مناسب برای مقابله با آن را آغاز کنیم، به مرحله بسیار خطرناکی رسیده است.

در همین حال، داده‌های جدید، تکنولوژی‌های ارتباطی نو، تغییراتی که در توزیع کار در جوامع پدید آمد، و ظهور زنجیره‌های ارزش جهانی، همگی به افزایش وابستگی متقابل کشورها دامن زدند. اما حالا یک ویروس، تمام جهان را به توقف واداشته است. ما حالا درحال آموختن درس جدیدی هستیم؛ اقتصاد جهانی‌شده مانند یک ماشین پیشرفته مسابقه است: درحالی‌که عملکرد فوق‌العاده‌ای دارد، بسیار شکننده نیز هست.

نگاهی به آنچه پیش روی ماست نشان می‌دهد که نظام سنتی دولت-ملت‌ها، حتی دولت-ملت‌های بسیار قدرتمندی چون آمریکا و چین نیز قادر به مدیریت دنیایی در هم پیوسته با جمعیت هشت میلیارد نفر نخواهند بود. افق منافع دولت-ملت‌ها ساده‌انگارانه‌تر از آن تعریف شده است که حالا به‌کار بیاید. عصر فرمانروایی انسان بر طبیعت، به ناچار اهمیت منافع مشترک انسان‌ها را، و به‌ویژه اهمیت بقای بشر را که حالا در معرض تهدید قرار گرفته است به شکل روزافزونی در برابر ما قرار می‌دهد. همه‌گیری کووید-۱۹، که مقابله نهایی با آن نیازمند همکاری همه‌جانبه جهانی است، نشان می‌دهد که منافع ملی باید سرانجام به حاشیه برود و جای خود را به منافع مشترک تمام انسان‌ها بدهد. بحران‌های رو به رشد ناشی از تغییرات آب و هوایی، فجایعی به مراتب بزرگ‌تر و با نتایجی غیرقابل بازگشت به‌دنبال خواهد داشت که در ساختار کنونی نظام بین‌المللی قابل حل نیست. درحالی‌که وجود دولت-ملت‌ها برای تامین حکمرانی موثر و ایفای نقش در تلاش‌های جهانی همچنان ضروری است، اصول ناسیونالیسم و ملی‌گرایی تنها بحران‌های سیستماتیک پیش رو را تشدید می‌کند. این همه‌گیری باید عصر جدیدی از همکاری بین‌المللی و قدرت‌یابی سازمان‌های چندجانبه بین‌المللی را در پی داشته باشد و این به خصوص درباره اروپا صادق است.

حالا پیش از هر زمان دیگری، نیاز داریم که روحیه سال‌های پس از جنگ جهانی دوم را احیا کنیم. لازم است که دو ابرقدرت دنیای امروز، آمریکا و چین، آن تجربه را پیش چشم قرار دهند و پس از خاک‌سپاری دشمنی‌های گذشته پاسخ جمعی درخوری برای بحران فعلی و تمام بحران‌هایی که در کمین ما هستند ارائه کنند. همان‌طور که کووید-۱۹ به ما آموخته است، نظام بین‌المللی قدیمی ما دیگر قادر به تضمین امنیت و سلامت نسل بشر نخواهد بود و ما توانایی آن را نداریم که این آموزه را دوباره فرابگیریم.