گردش در زندگی عشایر

برای نگهداشت این سنت چه باید کرد؟ محمد ملکشاهی سراغ کسانی رفت که در این زمینه تحقیق یا فعالیت عملی کرده بودند. «ژان پیر دیگارد» فرانسوی که سال‌ها تجربه زندگی با عشایر بختیاری را داشت و در این زمینه کتاب هم نوشته بود،‌ پروفسور «برایان اسپونر» آمریکایی که حوزه تخصصی‌اش در زمینه عشایر بلوچ ایران بود و همچنین پرفسور محمدتقی فرور که دهه‌ها در میان عشایر ایران زندگی و فعالیت کرده و خودش هم از شاهسون‌های شمال غرب ایران بود. او با این افراد ساعت‌ها گفت‌وگو کرد تا در نهایت توانست ایده خود یعنی تور عشایری را عملی کند.

آیا تور عشایر می‌توانست این اعتماد به نفس را به جامعه عشایری بازگرداند؟ چطور می‌شد گردشگری به زندگی جامعه عشایری وارد شود اما سبک زندگی آنها تغییر نکند و همچنان کوچ بتواند این فرهنگ را نه تنها تضعیف نکرده بلکه آن را تقویت کند؟ محمد ملکشاهی نمی‌خواست هتلی با دکوراسیون عشایری به مخاطبانش عرضه کند،‌ از این رو تور کوچ با عشایر را نسبت به سایر اقسامی که از تور عشایری در ایران وجود دارد،‌ انتخاب کرد. برای اجرای بهتر او میان عشایر کوچ‌رو گشت تا بتواند گروهی را انتخاب کند که همچنان شیوه سنتی را حفظ کرده و از ماشین برای انتقال دام کمک نمی‌گیرند. در این تحقیق‌ها و گشت و گذارها بود که به عشایر بختیاری و دامنه‌های زاگرس رسید.

از نگاه تیمی که محمد ملکشاهی را در این کار همراهی می‌کردند گردشگری عشایر قرار نبود در کنار سایر انواع گردشگری باشد که یک گردشگر در سفرش به ایران تجربه می‌کند،‌ بلکه آنها می‌خواستند گردشگر مقصد و هدفش از سفر به ایران توری باشد که در یک زمان یک هفته تا یک ماهه کوچ را تجربه می‌کند.

در سال اولی که تور کوچ برگزار شد آنها برای جلب مشتری قیمت‌های رقابتی گذاشتند‌ و گردشگران خارجی با ۲۰۰ یورو می‌توانستند یک هفته سبکی متفاوت از زندگی را تجربه کنند. در سال دوم این مبلغ با افزایش تعداد متقاضیان به ۵۰۰ یورو رسید و سال سوم هزینه تور به ۱۰۰۰ یورو افزایش پیدا کرد.

ممکن است این تصور برای ما پیش بیاید که ۴۰ نفر ۱۰۰۰ یورو در یک تور می‌دهند و این می‌شود ۴۰ هزار یورو برای مدیران تور. اما اینطور نیست. برگزارکنندگان تور عشایر معتقدند در هر تور در نهایت ۵ نفر می‌توانند همراه باشند تا در زندگی عشایر همراه اختلالی ایجاد نشود. از این روست که آنها در سال اول ۲۰ مسافر، در سال دوم ۴۰ مسافر داشتند و در سال سوم هدف‌شان روی ۶۰ گردشگر بود که عموما از کشورهایی نظیر فرانسه، هلند، اسپانیا، انگلیس، سوئیس و تعدادی هم از کشورهای استرالیا و آسیای شرقی مانند کره‌جنوبی، آمریکا، کانادا و... بودند.

ممکن است فکر کنیم عدد و رقم‌هایی که در کار محمد و دوستانش است‌، درآمد خوبی است. اما اگر نگاهی به کشورهایی بیندازیم که پتانسیل‌های این شیوه از گردشگری را کمتر از ما دارند و چه درآمدی کسب می‌کنند، آنگاه درمی‌یابیم چه بازاری را از دست داده‌ایم، ‌بازاری که شاید به کمترین زیرساخت‌ها نیاز دارد و گردشگرانی هم که به آن مشتاقند بیشترین انعطاف‌پذیری را در برابر مشکلات نسبت به سایر انواع گردشگری دارند. در مغولستان سالانه ۲۵۰ هزار گردشگر برای تجربه زندگی عشایری به این کشور سفر می‌کنند و این کشور توانسته است خود را به‌عنوان برند این حوزه در جهان معرفی کند. مغولستانی‌ها هر ساله جشنواره‌هایی مانند بزکشی و... را برگزار می‌کنند و در جشنواره‌های جهانی گردشگری هم در تلاشند برند خود را تقویت کنند. این در حالی است که ایران با جمعیت بالای عشایری همچنان آن را به‌عنوان شکلی بدوی از زندگی معرفی می‌کند که باید تغییر کند و همین نگاه است که اعتماد به نفس پایین را در شریان این شیوه از زندگی تزریق می‌کند.

شاید خوب باشد در این روزهای کرونا که کسب و کار همه ما به نوعی تحت‌الشعاع قرار گرفته به این موضوع فکر کنیم در دوران پساکرونا چطور می‌توانیم همانند محمد ملکشاهی سبکی جدید از زندگی را تجربه کنیم،‌ منتظر دولت و برندسازی‌هایش نباشیم و خودمان کسب و کاری که دوست داریم را به شیوه‌ای متفاوت راه بیندازیم. خوشبختانه با توجه به حجم کارهای انجام نشده فضا برای کار همه هست به ویژه در حوزه گردشگری که پتانسیل در آن فراوان است اما آدم پایه کار سخت اما شدنی، همچون محمد ملکشاهی، اندک است.