رویاهای ناکام

 شکاف بین آرزوها و اتفاقی که در واقعیت رخ می‌دهد، درحال افزایش است و ثمره آن چیزی جز احساس ناامیدی در میان افراد نیست. در سال ۲۰۱۱ تحقیق زمینه‌یابی روی ۵ هزار کودک صورت گرفت که نشان می‌داد نیمی از کودکان تمایل داشتند معلم یا دکتر شوند. عده دیگری نیز می‌گویند دوست دارند در آینده بازیگر یا خواننده شوند. در مورد افرادی که در شرایط کنونی مشغول به‌کار هستند، نیز تحقیقات متعددی صورت گرفته است. در یکی از آنها که توسط موسسه نظرسنجی گالوپ و روی آمریکایی‌ها صورت گرفته، نتایج بسیار جالب توجهی به‌دست آمده است. در این نظرسنجی تنها ۳۰ درصد افراد عنوان کرده‌اند که از شغل خود رضایت دارند و به‌صورت کامل برای آن تلاش می‌کنند. ۵۲ درصد بیان کرده‌اند که نسبت به شغل خود احساس خاصی ندارند و تقریبا در مورد آن بی‌تفاوت هستند؛ حال آنکه ۱۸ درصد از شغلی که درحال انجام آن بودند، احساس انزجار داشتند. شاید عدم رضایت کاری را در کشوری که مردم به‌دنبال رویاهای خود می‌روند بتوان ناشی از ناکامی در دستیابی به آن رویاها تفسیر کرد.  اگر این روزها به افراد بگوییم شاید نتوانند به رویایی که دارند، برسند، مضطرب می‌شوند و برای شما مثال‌های نقیض متعدد می‌آورند از افرادی که در شرایطی بسیار سخت‌تر از آنها قرار داشتند؛ ولی به هر آرزویی که داشتند، توانستند برسند. مثال مورد علاقه این روزها و دنیای رویاپردازها اپرا وینفری است؛ مشکل اصلی هم به نظر می‌رسد از همین نقطه شروع شود؛ تصور می‌کنیم و دوست داریم باور کنیم که اتفاقی که برای آنها رخ داد، می‌تواند برای ما هم رخ بدهد.   به نظر می‌رسد پاسخ درست به فرزندان ما باید چیزی شبیه این باشد؛ تو نمی‌توانی هر چیزی که بخواهی، بشوی، ولی می‌توانی چیزی بشوی که توانایی‌اش را داری؛ تو می‌توانی برای آرزوهایت تلاش کنی ولی ممکن است به آن هم نرسی. این به معنای بی‌کفایتی تو نیست؛ هزاران متغیر خارج از توان ما در زندگی‌مان تاثیر می‌گذارند.