سرگذشت چند نسل
سیروس علینژاد
زمانی که این کتاب را میخواندم فکر کردم که یا باید ۵۰ صفحه درباره این کتاب بنویسم تا حق مطلب ادا شود یا دو صفحه روزنامه را پر کنم که میدانم هیچگاه مطلب دو صفحهای خوانده نخواهد شد. چون معمولا خواندن مقالههای طولانی را به بعد موکول میکنند و بعد هم هرگز نخواهد آمد. بهمن بازرگانی را من از سلول زندان اوین شناختم. روزی مرا به سلولی انداختند که بهمن آنجا بود. حدود یک ماه با او زندگی کردم و بعد به بند عمومی و دیگر زندانها منتقل شدم. تا اینکه آزاد شدم و تا سال ۵۷ دیگر او را ندیدم. هر کس که از زندان بیرون میآید درباره کسانی که آنجا دیده فکر میکند. من هم وقتی از زندان بیرون آمدم درباره افرادی که در زندان دیده بودم فکر میکردم که اینها کی بودند؟ چه شخصیتی داشتند؟ باید به صراحت بگویم که تصویر هیچ کس به اندازه تصویر بهمن بازرگانی در ذهن من قوت نداشت. من و بهمن خیلی با هم صحبت نکرده بودیم اما گویا شخصیت افراد بیش از صحبت کردن روی آدم تاثیر میگذارد.
اما درباره کتاب، این کتاب سرگذشت چند نسل از ما آدمهای آن دوران است. نسل ما و بعد از ما حتما خود را در کتاب پیدا خواهد کرد. دردهای خود را، ندانمکاریهای خود را، خرد خود را و هر چیز دیگری را که داشته یا نداشته در این کتاب پیدا خواهد کرد. به این جهت است که این کتاب فوقالعاده اهمیت دارد. زمانی درباره همینگوی نوشته بودند «کسی که بیشتر از یک آدم است»، باید بگویم این کتاب بیشتر از یک کتاب است. اگرچه در ۲۷۰ صفحه جمع شده، اما در واقع کتاب مفصلی است که به اشاره گذشته و هرکه آن دوران را سپری کرده باشد خواهد فهمید که این اشارات چقدر مهم است.
ارسال نظر