به سبک سفرنامههای کهن
میهمان کاخ شاه عباس
نقش جهان با طعم رویا
از مسجد بیرون آمدم و از کنار حوض بزرگی که در میانه میدان «نقش جهان» قرار داشت، گذشتم. کمی آنطرفتر چند گردشگر خارجی با کتابهای لونلی پلنت و چند نقشه سرشان گرم بود و چند کودک پرانرژی، با لهجه دوستداشتنی اصفهانی که شبیه قصههای مجید بود، سر چند خوراکی با هم بحث میکردند.
کمی در آب زلال حوض نگاه کردم و بهخاطر آوردم چند سال پیش که یک خورشید گرفتگی کامل در ایران قابل رویت بود، بسیاری از مردم اصفهان دور این حوض جمع شده بودند تا انعکاس این پدیده را در آب ببینند. با خودم فکر کردم در روزگاران کهن که در این میدان چوگان بازی میکردند چه خبرهایی بوده و تمام این حجرهها که دورتادور را گرفتهاند آنروزها چه میفروختند؟ کمی بعد شاه عباس اول را دیدم که به سمت بنای باشکوه «مسجد شیخ لطفاله» حرکت میکند. شاه عباس اول با ردایی بلند و تاجی باشکوه از عالیقاپو بیرون آمد و با همراهانش به سمت شرق میدان نقش جهان حرکت کرد. پادشاه میخواست محلی را برای اقامت، درس و یادبود عالمی بزرگ بهنام شیخلطفالله که از لبنان به ایران دعوت شده بود بنا کند. از معماران، استاد محمدرضا اصفهانی را فراخواند و از خطاطان علیرضا عباسی یا شاهنوازخوانی را که خطاطیهایش شهره عام و خاص بود، انتخاب کرد. از در مسجد به داخل رفتم و از راهرویی گذشتم. بعد با گذر از زیر گنبد هزار رنگ مسجد به محراب رسیدیم. طرح کاشیها در کنار رنگهای گرم، چشمنواز و دوستداشتنی بود و انگار تمام نقشها مستقیما از بهشت به سازندگان مسجد الهام شده بودند. قبل از رفتن، یک بار دیگر شاه عباس را دیدم که هجده سال تمام منتظر ساخته شدن مسجد شیخلطفالله مانده است و دارد به توضیحات معمار درباره علت وجودی راهروی ابتدایی مسجد و نقشی که در جانمایی درست درب مسجد و محراب دارد، گوش میکند.
بازاری برای همه سلایق
بعد از صرف ناهار به سمت بازار قیصریه حرکت کردم و پیش از ورود، سفرنامه یک سیاح و جواهر فروشی فرانسوی بهنام «ژان شاردن، را که قرنها پیش به اصفهان سفر کرده بود، مرور کردم. شاردن جوان در کنار توصیف فرهنگها، باورها و آداب و رسوم مردم اصفهان، از سردر زیبای بازار گفته بود و اینکه جواهرفروشان و عتیقهفروشان روی سکوهای بازار، محصولاتشان را عرضه میکردند. وارد بازار شدم و با گذر از کنار حجرهها، در میان عطر اودیه و زیبایی چشمنوار معماری بازار غرق شدم. دیدن دختران و پسران جوانی که با تبحر کاشیهای هفترنگ میساختند یا روی ظروف، میناکاری میکردند بسیار جذاب بود. حجرههای فرش و قالی، سنگهای یشم و خوراکیهای مخصوص اصفهان هر کدام گردشگران بسیاری را به سمت خود جذب کرده بود. همه چیز در بازار زیبا بود جز اینکه گاهی وسایلی به چشم میخوردند که از چین راهشان را به اصفهان پیدا کرده بودند و حال و هوای اصیل و صفوی بازار را مخدوش میکردند.
از مالزی تا پل خواجو
حوالی عصر از بازار بیرون آمدم تا برای دیدن بناهای بعدی به سمت دیگری بروم و «پل خواجو» را ببینم. از دور که پل را دیدم با خودم فکر کردم، باور میکنی نخستوزیر مالزی، هر روز از روی پلی که آنرا دقیقا شبیه پل خواجوی اصفهان ساختهاند عبور میکند و به محل کارش میرود؟ «ماهاتیر محمد» که در شهر الکترونیکی مالزی تعداد معدودی از پلهای جهان را شبیهسازی کرده است، از ایران پل خواجو را انتخاب کرده و آنرا در مسیر دفترش ساخته است. کنار پل خواجو ایستادم و باز مثل همیشه محو کاشیکاریها و معماری بنایی شدم که صدها سال، پس از پادشاهان صفوی، استوار و زیبا باقی مانده و با صلح و مهربانی ایران را به دیگران معرفی میکند.
ادامه دارد...
ارسال نظر