طبقه از منظر دیگر
من طبقه را با بهرهگیری از دیدگاههای این بزرگان جامعهشناسی و البته با توجه به ویژگیهای جامعه ایران تعریف کردهام. در این تعریف طبقه دو بعد دارد: یکی وجه مادی که فصل مشترک دیدگاههای مارکس و وبر و گیدنز است، یعنی وجود قشرهای اجتماعی که نقشی همانند در سازمان و ساختار اقتصادی جامعه دارند: گروهی مالک ابزار تولیدند و از سرمایهگذاریشان سود میبرند، گروهی نیروی کارشان را میفروشند و گروهی با دانش یا تخصصی که گرفتهاند وارد بازار میشوند و آن را تبدیل به درآمد میکنند. من میان قشربندی و طبقه اجتماعی تفاوت قائل شدهام؛ جامعه را از جنبههای گوناگونی میتوان قشربندی کرد، مثلا از لحاظ جنسیت، سن و گروههای سنی، یا درآمد. اینها بستگی به این دارد که جامعهشناس از چه زاویهای جامعه را مطالعه میکند. میتوان حتی جامعه را از لحاظ رنگ مو و چشم، قد و وزن و عواملی از این دست قشربندی کرد. ولی این قشربندیها بیشتر ذهنیاند. طبقه یک واقعیت عینی است، یعنی اینکه چه ما بخواهیم جامعه را از لحاظ طبقه اجتماعی قشربندی کنیم و چه نخواهیم، وجود دارد؛ در رفتار، در گفتار و در برخوردهای مردم، همیشه صحبت از تفاوتها از جهت موقعیت اجتماعی، قدرت، درآمد و... میشود. بنابراین طبقه یک قشربندی واقعی است. یک مشکل جامعهشناسی یا شاید همه علوم اجتماعی که در علوم طبیعی وجود ندارد یا کمتر است، این است که در جامعهشناسی واژگانی که استفاده میشود معمولا در میان مردم هم (هر کسی از ظن خودش) رایج است، مثلا اگر از یک راننده تاکسی که مالک ماشین خودش هم باشد، بپرسید که شما در چه طبقهای قرار دارید، ممکن است بگوید من کارگرم، اگر بپرسید چرا خودت را کارگر میدانی، میگوید چون از صبح تا شب پشت فرمان کار میکنم. اصطلاح طبقه در زبان عامیانه مردم هم وجود دارد. من در کتاب خود کوشیدهام طبقه را جامع و مانع تعریف کنم؛ پس از اینکه دیدگاه مارکس، وبر، گیدنز، بوردیو و چند جامعهشناس دیگر را نگاه کردم، در انتها برداشت خود را پیشنهاد کردم که به گمانم تعریف کاملی بوده است.
ارسال نظر