سرزمین یک قصه غریب
آیا از پس این کار برآمدم؟ آیا بازترجمهام طوری هست که وجود خود را توجیه کند؟ خوانندهها بهترین داوران هستند. اما تا آنجا که به خودم مربوط است، کماکان ناراحتم که شهامت نداشتم سراغ بازترجمه خوشخیالانه آرمانیام بروم. آرمانگرای درون من احساس میکند شکست خورده و گاهی میگوید کاش این کتاب را فعلا ترجمه نمیکردم؛ اما اعتراف میکنم از ذرهذرهاش لذت بردم چه از شکستهایم، چه از پیروزیهای احتمالیام.
استدمن در پسگفتار کتاب مینویسد:
اولین بار که سال ۱۹۶۷ کتاب را برداشتم و خواندم، خیلی به نظرم آشنا آمد. آنموقع خیال میکردم بار اولم است، ولی برای شما پیش نیامده که حس غریبی بهسراغتان بیاید و خیال کنید این چیزی که میخوانید یا میبینید برایتان آشناست؟ قبلا توی ذهنتان بوده؟ یک چیزی ذهنتان را قلقلک میدهد و آشنا بهنظر میآید، مثل رفیقی قدیمی. تمام ایدههای خوب همینطورند.
توضیح آنچه تصاویر میخواهند بگویند در قالب کلمات دشوار است و از این رو، نمیشود گفت توضیحات من دقیقا همان چیزیاند که در ذهنم میپروراندهام؛ چون این توضیحات سایههایی از معنا به حرفم اضافه میکنند، حال آنکه در اصل فاقد آن سایهها بودهاند.
ماجرای کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» از این قرار است که دختری به نام آلیس بهدنبال خرگوش سفیدی وارد سوراخی در زمین میشود و در آنجا با دنیای عجیبوغریبی روبهرو میشود.
ارسال نظر