درسهای جدید اقتصاد رفتاری
اولریک مالمندیر / استاد اقتصاد و مالیه در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی
کلینت همیلتون/ دانشجوی دکترای فاینانس در مدرسه کسبوکار هاس
ترجمه جعفر خیرخواهان
این بحران را شکم آدمهای به صف شده در جلوی غذاخوریهای خیریه یا خوابیده در آلونکنشینها احساس کردند. کسانی که در بحبوحه بحران بزرگ اقتصادی بزرگ شدند، معروفشده به «بچههای بحران»، نسلی فوقالعاده مقتصد و ریسکگریز شدند؛ خصوصا آنهایی که صاحب سهمی در بازار سهام بودند. آسیب روانی که این آدمها تجربه کردند، یک نسل کامل را دگرگون کرد، از باورها و نگاهشان به جهان گرفته تا انتخابهای اقتصادیشان، چه در بازارهای مالی و چه در بازارهای کار و در بسیاری جنبههای دیگر زندگی. با آمدن این بچههای دوران بحران، موجی جدید از پژوهش اقتصاد رفتاری در علم اقتصاد شکلگرفت. این موج علاوهبر ریشههایی که در روانشناسی و اقتصاد داشت از معلومات و روشهای علوماجتماعی همجوار و علوم طبیعی کمک گرفت و دامنه پژوهش را گستردهتر کرد.
بسیاری از موضوعات و روشهای جدید در رابطه با تروما، استرس، اعتیاد، سلامت ذهنی و رشد و تکامل کودک ذاتا بر سیاستگذاری متمرکز شدهاست. آنها پیوند مستقیم با آن چیزی دارند که «آن کیس» و «انگوس دیتون» «مرگهای ناامیدانه» در قرن بیستویکم نامیدند و به ماندگاری نقشهای جنسیتی و تبعیض نژادی مرتبط است.
سرمنشأ رفتاری
ما برای داستان مختصر اولیه به عقب برمیگردیم. بیش از 50 سالپیش، در انتهای دهه1960، علم اقتصاد از مدلهای ریاضی با دقت بالا استقبال زیادی کرد و برجستهترین اقتصاددانان این عصر، ازقبیل پل ساموئلسون و میلتون فریدمن، احساس میکردند بیش از اینکه شبیه روانشناسان باشند شبیه فیزیکدانان هستند. با اینحال حدود همین زمان دو روانشناس به نامهای دانیل کانمن و اموس تورسکی دیدار کردند و با همکاری پژوهشی که شکل دادند سرانجام وضع موجود در علم اقتصاد تغییر کرد. مشهورترین اثر آنها، معرفی نظریه چشمداشت در 1979، با ترکیب چند اصل توضیح میداد مردم در مواجهه با ریسک چگونه تصمیم میگیرند؛ اصولی که کاملا قابلتامل بهنظر میرسیدند و با علم اقتصاد سنتی نیز ناسازگار بودند.
یک اصل این است که مردم وزن خیلی زیاد به احتمالات و وزن خیلی کم به رویدادهای محتمل میدهند. (آیا تاکنون پیشآمدهاست که از احتمال خیلی کم سقوط هواپیما خیلی نگران شوید؟ منظور آنها چنین چیزی بود.) بینش مهم دیگر این بود که مردم به تغییر در ثروت نسبی خود اهمیت زیادی میدهند و با تمام وجود از زیانهای متحمل شده متنفر هستند. (اگر 20 دلار گم کنید خیلی احساس نگرانی میکنید حتی اگر این مبلغ اصلا تاثیری روی کل ثروت شما نگذارد.) نظریه چشمداشت به تنهایی ارزش داشت که یک جایزه نوبل در علم اقتصاد داده شود، اما کانمن و تورسکی بینشهای روانشناختی بسیار بیشتری درباره «راهیابها و سوگیریها» به اندیشه اقتصادی تحویل دادند. به محض فروزانشدن شعله اقتصاد رفتاری، مشعل آن بهدست پژوهشگرانی در علم اقتصاد و فایننس رسید تا به این کار ادامه دهند.
ریچارد تالر؛ برنده نوبل اقتصاد سال2017 با کانمن و تورسکی مشارکت فکری کرد و مدتی بعد یک سلسله مقالات ویژه با عنوان غیرمعمولیها درباره پدیدههایی منتشر کرد که اقتصاد مستقل از روانشناسی قادر به تبیین آنها نیست ازقبیل اینکه چرا در ماه ژانویه قیمت سهام تمایل به افزایشیافتن دارد. اقتصاد رفتاری در این زمان روی شناسایی غیرمعمولیها تمرکز کرد و راهکارهای روانشناختی برای تبیین آنها ارائه داد. به محض تهیه مدلهای نظری، موج دوم اقتصاد رفتاری در دهه2000 شروع به تمرکز بر مستندسازی سوگیریهای رفتاری به شکل تجربی کرد- اثرات اغلب بزرگ جهان واقع- و آنها را درون دیگر حوزههای پژوهشهای اقتصادی گنجانید. برای مثال، یک معمای مهم در اقتصاد توسعه این است که چرا فرصتهای سرمایهگذاری سودآور ازقبیل مصرف کود شیمیایی در کشاورزی، با اقبال عمومی اندکی مواجه میشود.
این بینش که مردم به تغییر ثروت نسبی خود اهمیت خیلی زیادی میدهند و از زیانها متنفرند (برای مثال، اگر کود شیمیایی میزان برداشت محصول را افزایش ندهد) میتواند به تبیین این معما کمک کند. در واقع طی این موج دوم پژوهش رفتاری، اقتصاد رفتاری چنان عالی درون تقریبا همه حوزههای علم اقتصاد- فایننس، کار، بخش عمومی، توسعه و کلان- ادغام شدهاست که برخی واقعا گمان کردند «ما کار را تمام کردیم.» ما واقعگرایی روانشناختی را وارد انسان اقتصادی کلاسیک کردیم، منظور شخصیت اقتصادی که همیشه بهینه انتخاب میکند و بیشتر شبیه رایانه بهنظر میرسد تا انسان.
ذهن و بدن
اما اینجا مشکلی وجود دارد: اگر انسان اقتصادی را یک رایانه درنظر بگیریم، آنگاه اقتصاد رفتاری این ایده را مطرح میکند که مبادا نرمافزار این رایانه ایراددار باشد و گاهی اوقات اتصالی کند. در عین حال، با وجود این عیب و نقصها، آن کارگزار رفتاری یک رایانه باقیماند، اگرچه رایانهای که تاحدودی بد کار میکرد، اما برنامهریزی- با مقداری خوشبینی افراطی، سوگیری زمان حال، یا مغالطه هزینه غیرقابل بازگشت- حکم میکند چگونه این کارگزار رفتاری برای همیشه پیشمیرود. این قطعا آن اتفاقی نبود که برای کودکان عصر رکود پیش آمد. تجربهای که آنها را دچار تغییر و تحول عمیقی کرد؛ در واقع آیا اعضای هر نسل تجربیات مشترکی ندارند که آنها را تغییر میدهد؟ به همین دلیل ما برای هر نسل نامهای مجزایی میگذاریم ازقبیل «نسل پرزایی» در اشاره به کسانی که در سالهای رونق اقتصادی پس از جنگجهانی دوم به دنیا آمدند. این همان چیزی است که جدیدترین موج اقتصاد رفتاری میخواهد وارد رشته اقتصاد کند.
انسانها؛ چیزهایی بسیار بیشتر از رایانهها هستند، حتی رایانههایی که نرمافزار ایراددار دارند. انسانها زندگی میکنند؛ ارگانیسمهای زندهای که از مسیرهای زندگی یگانه خود تاثیر میپذیرند. بیشتر پژوهشهای اقتصادی- برای مثال در اقتصاد بهداشت و اقتصاد عصبی- مدتی طولانی بحث کردهاند که ما نمیتوانیم سازوکارهای زیستی حاکم بر بدنهای خود را نادیده بگیریم و مغزهای ما دوباره سیمپیچی میشوند. ما اینک در موقعیتی هستیم تا تکههای نادیده گرفتهشده را به شکلی نظاممندتر ببینیم؛ انسانها دارای ذهن و بدن هستند و علم اقتصادی که رفتار بشر را توصیف میکند لازم است هر دو را درنظر بگیرد. چگونه این بینش میتواند به ما کمک کند تا علم اقتصاد بهتر عمل کند؟ به بچههای دوران بحران بزرگ بازمیگردیم و اینکه چگونه پژوهش اقتصادی آنچه را برای نسل آنها اتفاق افتاد مفهومسازی کرد. علوم عصبی و روانپزشکی عصبی به ما میگوید تجربیات شخصی گذشته ما با توجه به اینکه مغز ما چگونه سیمپیچی میشود، تغییر میکند.
دههها پژوهش در روانپزشکی عصبی مستند میکند چگونه مغز انسان مسیرها را براساس تجربیات جدید پیوسته ساماندهی مجدد میکند. در حینی که مغز ما از مسیرهای معینی بیشتر و بیشتر استفاده میکند این مسیرها قویتر میشوند. برعکس، مسیرهایی که کمتر استفاده میشوند خشک و ضعیف میشوند، بنابراین بحران بزرگ علاوهبر اثرات گرسنگی و استرس، بر مغزهای مردم نیز بیوقفه تاثیر گذاشت. این تجربه آنها را در معرض خطر دنیایواقعی بازارهای مالی قرار داد و چگونه توانایی مردم در آوردن نان بر سر سفرههایشان را بهخطر انداخت. نتیجه این شد که نوجوان و جوان بزرگ شده طی بحران بزرگ دهه1930 احتمال بسیار کمتری داشت که در سالهای بعدی عمر خود در بازار سهام سرمایهگذاری کنند. آنها در مجموع فقط 13درصد در بازار سهام سرمایهگذاری کردند که کمتر از نصف نرخ هر نسل بعدی بود.
اثرات تجربه
مفهوم اثرات تجربه چگونگی تاثیرگذاری ماندگار تجربیات شخصی طول عمر بر باورها و تصمیمات مردم را صورتبندی میکند. این ایده، تفکر اقتصادی سنتی که مردم از همه اطلاعات در دسترس برای تشکیل باورها استفاده میکنند را به چالش میکشد. یک رویکرد مدلسازی اندیشیدن و تصمیمگیری انسانی در شرایط ریسک است به این شکل که وزن بیشتر به بروندادهایی میدهد که مردم شخصا در گذشته دیدهاند. اگر آنها شاهد سقوط عظیم بازار سهام بودهاند، آنها گمان خواهند کرد چنین چیزی دوباره اتفاق خواهد افتاد و بهعلاوه باور دارند که ریسک این اتفاق خیلی بالا است. واقعیت این است که دهها سالدادههای سرمایهگذاری بازار سهام آمریکا چنین چیزی را تایید میکند: سرمایهگذارانی که بازدههای پایینتر بازار سهام را طی سالهای پیشین عمر خود تجربه کردهاند، احتمال کمتری دارد در بازار سهام سرمایهگذاری کنند.
افرادی که تجربیات خوب دارند احتمال بیشتری دارد سرمایهگذاری کنند. اما اثرات تجربه فقط مربوط به این نیست که چه چیزی در گذشته اخیر رخداد. یک بینش مهم این است که نسلهای متفاوت به نحو متفاوتی شکل میگیرند و نتیجه اینکه، شاید حتی واکنش متفاوتی به رویدادهای یکسان نشان دهند. واکنش یک مرد 60ساله به یک بحران مالی و سقوط بازار سهام نسبت به یک مرد 30ساله بسیار متفاوت خواهد بود، چون مرد 60ساله چیزهای بسیار زیادی در زندگی خود دیده است و از جنبه شهودی از همه آن تجربیات استفاده میکند. مرد 30ساله رویدادها و تجربیات بسیار کمتری داشتهاست، بنابراین بحران اخیر نسبت بزرگتری از زندگی مرد 30ساله را دربرمیگیرد و وزن بیشتری در تفکر و تصمیمگیری وی دریافت خواهد کرد. منظور این نیست که کانمن و تورسکی درباره سوگیری ساده زمان اخیر اشتباه کردند. کاملا برعکس است!
افراد به روشنی سوگیری زمان اخیر را به نمایش میگذارند، وزن بیشتری به اطلاعات اخیر نسبت به اطلاعات خیلی قدیمی میدهند، اما این فقط تجربیات طول عمر شخصی هستند که مهم هستند و دربرابر یک طول عمر تجربیات گذشته است که تجربیات جدید وزن میگیرند. دادههای بازار سهام دیگر جلوههای جالب از تصمیمگیری انسانی را آشکار میسازند. یکی از اینها «برجستگی قلمرو» از اثرات تجربه است: تجریبات فقط برای تصمیماتی در همان قلمرو اهمیت دارند. برای مثال، بهنظر نمیرسد تجربه بازار سهام بر سرمایهگذاری در بازار اوراق قرضه تاثیر بگذارد. پژوهشها همچنین آشکار میسازد که تجربیات در قلمرویی خاص میتواند به فراتر از صرفا بازده سهام یا اوراق قرضه گسترش یابد. پژوهشهای مرتبط درباره سرمایهگذاری در بازار سهام در آلمانشرقی و غربی نشان میدهد کسانی که در سایه کمونیزم زندگی میکردند، با احتمال بسیار کمتری به بازار سهام و سرمایهگذاری در سهام، حتی سالها و دههها پس از اتحاد دوباره آلمان اعتماد میکنند. اینکه چنین مردمی سالهای زیادی در معرض تبلیغات احساسی درباره بازار سهام قرارگرفتند که چنین بازاری نقطه اوج سرمایهداری است و فقط در خدمت عده اندکی است، بهنظر میرسد اثر خود را روی آنها گذاشته بود.
عواطفی که بر ادراکات ما تاثیر میگذارد نیز نقش دیگری بازی میکنند. آلمان شرقیها که تحتکمونیزم زندگی نسبتا خوبی داشتند- حتی براساس معیارهای غیرمالی، ازقبیل زندگیکردن در یکی از شهرهای پرزرق و برق کمونیستی- سرسختانهترین موضعگیری را درباره زیانهای بازار سهام و سرمایهداری اتخاذ کردند، اما کسانی که تحترژیم کمونیستی آسیب زیادی دیده بودند- مثلا به علت آلودگی بسیار شدید هوا در آلمان شرقی یا سرکوب مذهبی- با احتمال بسیار بیشتری از اقتصاد بازار پساکمونیستی استقبال کردند. این مفاهیم از اثرات تجربه، بهنظر قابل کاربرد به تقریبا همه قلمروهای زندگی است. تجربیات بیکاری زخم خود را برجای میگذارند و مصرفکنندگان را حتی بسیاری سالها بعد، وقتی آنها مشاغل باثبات و با پرداختی بالا دارند، محتاط میکنند. بانکها با نسبتهای سرمایه ناکافی با جمعآوری سرمایه بالاتری نسبت به دیگران واکنش نشان میدهند. تجربیات زنده بازدهها در بازار اوراقبهادار بر سرمایهگذاری در اوراقبهادار تاثیر میگذارد. افرادی با جایگاه اجتماعی-اقتصادی بالاتر تمایل به داشتن چشمانداز اقتصادی خوشبینانهتری دارند.
تورم دیگر متغیر اقتصاد کلان است که سیاستگذاران غالبا بررسی میکنند و شما حدس بزنید تجربیات تورم بهنظر میرسد به شکل معناداری بر باورها و تصمیمات مردم در رابطه با تورم تاثیر میگذارند. پژوهش با استفاده از بیش از 50 سالپایش دادهها درباره انتظارات تورمی مستند ساخته است که میانگین تورمی که مردم طی طول عمر خود مشاهده کردهاند انتظارات تورمی واقعی آنها را با قدرت پیشبینی میکند و آن انتظارات مبتنی بر تجربه بر بروندادهای مهم دنیایواقعی- برای مثال تصمیم به خریدن یک خانه- تاثیر میگذارند. روشن میشود که داشتن یک پشتوانه دربرابر تورم یک انگیزه مهم برای خریدن خانه (بهجای اجارهکردن آن) است. نتیجه اینکه مردمی که تورم بالاتر را تجربه کردهاند احتمال بیشتری دارد خانهدارشدن را بهجای اجارهکردن و رهن با مبلغ ثابت نسبت به رهن با نرخ منعطف انتخاب کنند، دوباره برای اینکه خود را دربرابر نرخهای تورم (و بهره) افزایشی حمایت کنند.
دامنه دسترسی اثرات تجربه حتی طولانیتر است: یک معمای تورم که بانکمرکزی در آمریکا مشاهده کرد و بسیاری ازکشورهای دیگر متوجه شدند این است که زنان دائما انتظارات تورمی بالاتری نسبت به مردان داشتند. اثرات تجربه این معما را با مستندساختن یک تفاوت حیاتی در تجربه بین مردان و زنان حل کرد: خرید خواربار. فقط در خانوارهایی که زنان نقش اصلی در خرید خواربار را داشتند زنان انتظارات تورمی بالاتری نسبت به همسران مرد خود داشتند، چون تورم قیمت مواد خوراکی بالاتر بود (یا دستکمنوسان بالاتری داشت و از پژوهشهای پیشین میدانیم که بالارفتن قیمتها در ذهن مصرفکنندگان باقیمیماند)، کسانی که مسوول خرید مواد خوراکی هستند انتظارات تورمی بالاتری دارند. تا زمانیکه نقشهای جنسیتی، زنان بیشتری را نسبت به مردان به خرید خواربار هدایت میکند، تجربیات زیسته آنها نیز متفاوت خواهد بود و بنابراین باورهای متناظرشان هم تفاوت خواهد داشت.
سوگیریهای سیاستگذار
حتی سیاستگذاران خبره هم آنگونه که اثرات تجربه پیشبینی کرد، عمل میکنند. (همه چیز به کنار، سیاستگذاران دارای عقل انسانی هستند.) پیشبینیهای تورم هیاتعامل بانکمرکزی به سمت تورم تجربه شده در طول عمرشان سوگیری دارد و از پیشبینیهای تحلیلگران کارشناس فاصله دارد و این سوگیری باعث میشود تا پیشبینی اعضای بانکمرکزی کمتر دقیق باشد. یک مورد افراطی را از هنری والیچ میتوان مثال آورد که هنگام ابرتورم آلمان دهه1920 بزرگ شدهبود و در سال1974 رئیس بانکمرکزی شد. او در دوران تصدی خود رکورد 27بار مخالفت با افزایش نرخ تورم را ثبت کرد چون که باور داشت بانکمرکزی باید دغدغه بیشتری برای تورم داشتهباشد. چهار ویژگی اصلی اثرات تجربه که بر سیاستگذاران و مردم عادی تاثیر میگذارد دقیقا اینها هستند:
- اثرات دیرپای تجربه
- وزن بیشتردادن به رویدادهای جدیدتر
- اثرات تجربه مختص قلمرو
- اثر ناچیز دانشآموخته دربرابر باورهای برپایه تجربه، هر اندازه که غیردقیق باشند.
بنابراین اثرات تجربه، مداخلات و برنامههایی که بحرانها را مخاطب قرار میدهند، در چند جنبه مهم روشن میشود. نخست سیاستگذاران معمولا با بده-بستان بین حل سریع بحرانها و هزینه انجام چنین کاری مواجهند. عواقب و نتایج دیرپای اثرات تجربه، منافع حل سریع یک بحران را برجسته میسازد. برای مثال، اثر دوره تورمی اخیر بر باورها میتوانست مشخص کند چگونه مردم به نوسانات قیمت برای یک زمان طولانی واکنش نشان میدهند. هراندازه دوره زمانی کوتاهتر و ملایمتر باشد، اثر زخم بلندمدت ضعیفتر است. برعکس، هر اندازه تجربه طی بحران تلخ و دردناکتر باشد، مدت طولانیتری- حتی سالهای بعد- مردم را خواهد ترسانید؛ همانگونه که در مورد بحران بزرگ دیدیم. دوم، شواهد درباره اثرات تجربه دلالت دارد که سیاستگذاران باید تجربیات متفاوت جمعیتهای هدف متفاوت خود را درنظر بگیرند. مداخله یکسان میتواند واکنشهای کاملا متفاوتی عاید کند که بستگی دارد چگونه رویدادهای گذشته رفتار و نگرش مردم را شکل داده باشد.
بهصورت ایدهآل، هر سیاستی برای هر گروه سنی-جنسیتی-کشوری تنظیم خواهد شد یا دستکم در معرض تجربیات متفاوتبودن طی طول عمر آنها را ملاحظه میکنند. آخرین مورد، یادگیری تجربه-بنیان است که پشتیبانی از سیاست را شکل میدهد و یک بدیل مستحکم به رویکردهای اطلاعاتی خالص را عرضه میکند. حضور و مشارکت مستقیم، ازقبیل مداخله آزمایشی، میتواند بر ترجیحات به نحو جدی بیش از تبیینهای تئوریک اثر بگذارد. قانون مراقبت درمانی استطاعتپذیر در آمریکا یک مثال ارائه میدهد. افراد شامل بیمه سلامت دولتی که منافع مستقیم و آنی داشتند به احتمال بیشتر از این قانون پشتیبانی میکنند. در ابتدا جمهوریخواهان بدبین بهویژه احتمال داشت از حامیان طرح باشند که روشن میکند چگونه تجربه میتواند بر تمایلات حزبی غلبه کند. برنامههای آزمایشی به سیاستگذاران مسیری داد تا سیاستهای جدید را بیازمایند و چگونه احساسات عمومی تاثیر میپذیرد را محاسبه کنند. تجربیات شخصی مثبت میان شرکتکنندگان در آزمایش میتواند پشتیبانی عمومی بادوامی را تقویت و تضمین کند.