انقلاب اسلامی ایران و تلاطم بزرگ نفت- ۲
روز ۴دی ۱۳۵۷ صادرات نفت قطع شد
زمستان ۱۳۵۷ که از راه رسید، انقلابیون ایرانی توانستند صنعت نفت را به نوعی با انقلاب همراه سازند و اعتصاب گستردهای در بخشهای گوناگون سامان داده و اجرایی کنند. آمریکاییها و کشورهای غربی ضمن اینکه به موضوع سیاسی انقلاب اهمیت میدادند، با چشمهایی باز تحولات صدور نفت ایران را پیگیری میکردند. بنابر نوشته دانیل یرگین نویسنده کتاب «غنیمت، حماسه نفت، پول و قدرت»، روز ۴ دی ۱۳۵۷ بود که صادرات نفت ایران متوقف شد. پیش از اینکه اعتصاب گسترده شود، شرکتهای غربی با شتاب فوقالعاده کارکنان خود را از حوزههای نفتی ایران خارج میکردند. نویسنده میگوید که «وداع با آبادان» در ۱۹۹۷ هرگز یا وداع با جورجرینولدز در ۱۹۵۱ قابل مقایسه نبود.
مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران به جنوب رفت تا با کارگران نفت که در حال اعتصاب بودند گفتوگو کند؛ اما به محض رسیدن، اعتصاب کنندگان خشمگین بر سرش ریختند. او هم بلافاصله از خیر مذاکره گذشت و از کشور فرار کرد. برای پایان دادن به اعتصاب راهی به نظر نمیرسید.
شاه برای مهار کردن هرج و مرج اقدامی به عمل آورد که همواره از آن پرهیز داشت؛ وی یک دولت نظامی بر سرکار آورد. این آخرین شانس او بود، اما ژنرال ضعیفی را به ریاست دولت منصوب کرد. ژنرال خیلی زود دچار حمله قلبی شد و نتوانست اعمال قدرت کند. دولت جدید توانست، دست کم به طور موقت، تا حدی نظم را در صنعت نفت برقرار کند و تولید را دوباره به راه اندازد.
سربازان نیز در ساختمان اوسکو مستقر گردیدند و با کارگران اعتصابی که هنوز در راهروها میزیستند هم منزل شدند.
ضمن این که رویدادها به نتیجه و هدف خود میرسید، سیاست ایالات متحده مهمترین متفق ایران، دچار سردرگمی، بینظمی و ضربه شده بود. در بیشتر طول سال ۱۹۷۸، بسیاری از مقامهای ارشد دولت کارتر درگیر مسائل دیگری بودند: پیمان صلح کمپ دیوید بین اسرائیل و مصر، مذاکرات سلاحهای استراتژیکی با روسیه شوروی و عادی کردن روابط با چین، سیاست آمریکا بر این پایه مبتنی بود که ایران متفقی قابل اطمینان است و «ستون بزرگ» منطقه باقی خواهد ماند. مقامهای آمریکایی به منظور رعایت احترام شاه و خشمگین نکردن او، از مخالفان مختلف رژیم فاصله میگرفتند و در نتیجه ارتباطی با آنان نداشتند. حتی گزارشی هم درباره گفتههای ضبط شده آیت ا... خمینی به واشنگتن نمیرسید. بسیاری در واشنگتن میگفتند ناآرامی ایران توطئهای سری است که از سوی شوروی هدایت میشود و مثل همیشه این پرسش در بین بود: وضع هرچه باشد، از دولت ایالات متحده چه کاری ساخته است؟ فقط عده کمی از مقامهای آمریکایی عقیده داشتند که نیروی نظامی ایران میتواند در مقابل اعتصابهای فراگیر و سربازان متدین ایستادگی کند. در ماههای آخر سال ۱۹۷۸، مبارزه دیوانسالارانه شدیدی درباره سیاست اعمال شده در واشنگتن در گرفته بود. چگونه میتوان شاه را نگاه داشت یا یک رژیم دوست آمریکا را جایگزین آن کرد؟ چگونه میتوان از شاه پشتیبانی کرد، به گونهای که اگر او سقوط کند و حکومت دیگری سرکار بیاید خصومت رهبران رژیم تازه برانگیخته نشود؟ چگونه میتوان از قید ایران رهایی یافت اگر لازم باشد - بیآنکه شاه را بیقدر کرد؟ بیتصمیمی و تردید در واشینگتن موجب اشارههای متناقص به ایران شد: شاه میتواند پایداری کند؛ شاه میتواند کنارهگیری کند؛ باید از نیروی نظامی استفاده شود؛ حقوق بشر باید رعایت شود؛ نیروهای مسلح باید دست به کودتا بزنند؛ ارتش باید خود را کنار نگاه دارد؛ شورای سلطنتی تشکیل شود. یک مقام ارشد میگفت: «ایالات متحد هرگز پیامی صریح و محکم نفرستاد بلکه همیشه اشارههای جورواجور میکرد. اگر با شیر و خط انداختن تصمیم میگرفتیم قاطعتر و روشنتر میبود.»
آوازهای ناهنجاری که از واشینگتن به گوش میرسید بیگمان شاه و مقامهای ارشد را سردرگم، محاسباتشان را بیاعتبار و عزمشان را به شدت تضعیف میکرد.
تلاشها برای ایجاد شتابزده موضع جدید آمریکا در برابر بحران ایران، بر اثر این موضوع دشوارتر گردید که شاه هدف نفرت و انتقاد رسانهها در ایالات متحده و هر جای دیگری قرار گرفته بود، و این وضعیت منجر به یک الگوی آشنا شد - انتقاد اخلاقی از سیاست آمریکا، همراه با عرضه کردن برخی عقاید و افکار بلند پروازانه و غیرواقعی از آیتا... خمینی و اهداف او. یک استاد به نام، در روزنامه نیویورک تایمز درباره بلند نظری آیتا...خمینی، میانه روی و ترقیخواهی همه مشاوران نزدیک ایشان، و این که چگونه آیتا... حکومتی انسانی، که جهان سوم سخت به آن نیازمند است، تاسیس خواهند کرد قلمفرسایی کرده بود. اندرویانگ، سفیر ایالات متحد در سازمان ملل، پا را از آن هم فراتر گذاشت و گفت آیتا...خمینی سرانجام به عنوان «یک قدیس» مورد تمجید قرار خواهد گرفت. کارتر که از گفته او سراسیمه شده بود، بلافاصله این ضرورت را احساس کرد که روشن کند «ایالات متحد در کار قدیسسازی نیست.» فقدان ارتباط و همبستگی (مقامات آمریکایی) چنان بود که یکی از مقامهای ارشد که از اوایل دهه ۱۹۶۰ در تمام بحرانهای خاورمیانه حضور داشت، این واقعیت «خارقالعاده» را خاطر نشان ساخت که «نخستین نشست منظم بلند پایگان» درباره ایران تا اوایل نوامبر برگزار نشد که در آن موقع دیگر دیر شده بود. در ۹ نوامبر، ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا در ایران، سرانجام پیامی حاکی از واقعیتها با عنوان «تفکر درباره غیرقابل تفکر» به واشینگتن فرستاد و هشدار داد که شاه نخواهد توانست دوام بیاورد، ایالات متحد باید در فکر وقایع محتمل و جایگزین برای رژیم باشد، اما در واشنگتن که مبارزات دیوانسالارانه به شدت ادامه داشت، واکنش ارزشمندی ابراز نمیشد، جز اینکه جیمی کارتر یادداشت دستنویسی برای وزیر خارجه، مشاور امنیت ملی، وزیر دفاع، و رییس «سیا» فرستاد و توضیح خواست که چرا او را از وضع داخلی ایران بیخبر گذاشتهاند. در ضمن سالیوان به این نتیجه رسیده بود که ایالات متحده در حالی با وضع ایران روبهرو میشود که «هیچ نوع سیاستی ندارد.»
سیل خون
دسامبر ۱۹۷۹ (آذر ۱۳۵۷ و آغاز ماه محرم) ماه عزاداری و به راه انداختن دسته و زنجیرزنی در ایران شیعه مذهب بود. مهمترین روز عاشورا، روز شهادت امام حسین (ع) قهرمان مبارزه و پایداری علیه حکومت جبار و نامشروع بود. (امام) خمینی وعده داد که آن ماه، ماه انتقام و «سیل خون» خواهد شد. وی به شهادت بیشتر اشاره کرد: «بگذار ۵۰۰۰نفر، ۱۰.۰۰۰نفر، ۲۰.۰۰۰نفر را بکشند؛ ثابت خواهیم کرد که خون بر شمشیر پیروز خواهد شد.» تظاهرات عظیمی در سرتاسر کشور به راه افتاد. واقعا تعداد شرکتکنندگان وحشتناک بود. به نظر میرسید که تمام گروههای مختلف متحد شدهاند و ارتش از هم پاشیده است. اختیار از دست شاه در رفته بود. وی به طور خصوصی گفته بود: «ممکن است دیکتاتور با کشتار مردم بر سر قدرت خود بماند، اما از شاه چنان کاری ساخته نیست.» پس چه میبایست بکند؟ علاوه بر توهین و تحقیر، شوخیهای تلفنی هم در کار بود. از جمله به شاه میگویند که سناتور ادوارد کندی از واشینگتن پای تلفن است. شاه خود را برای صحبت با یکی از لیبرالهای عمده و مدافعان حقوق بشر آماده میکند و گوشی را برمیدارد. اما میشنود که صدایی مرتب تکرار میکند: «محمد استعفا بده، محمد استعفا بده.»
برنامه عملیاتی ویژه برای تخلیه هزارودویست نفر کارکنان خارجی صنعت نفت و خانوادههای آنان در دست تهیه بود. آنان در نقشهها، به جستوجوی جایی در بیابان برآمدند که در صورت بسته شدن فرودگاه، هواپیماها بتوانند در آنجا فرود آیند. اما آن کوشش چندان جدی گرفته نشد. یک روز بعدازظهر، جورج لینک، یکی از کارمندان اکسون که مدیرعامل «اوسکو» بود با اتومبیل به سر کار خود میرفت. هنگامی که راننده پیاده شد تا در را باز کند، کسی از کنار جاده به جلو پرید و چیزی به درون اتومبیل پرتاب کرد، لینک فورا خود را از اتومبیل به بیرون انداخت. چند لحظه بعد اتومبیل منفجر شد. از آن پس برنامه تخلیه جدیتر گرفته شد.
بار دیگر اعتصابها «حوزهها» را فرا گرفت و تولید نفت ایران به سرعت متوقف شد. تنش بسیار شدید بود. پال گریم، از شرکت اکسون، معاون عملیاتی مدیرعامل «اوسکو» بود. شغل وی ایجاب میکرد که مستقیما رودرروی کارگران باشد. کریم که هیکلی درشت و صدایی رسا داشت، به صراحت به بعضی از کارمندان خارجی که از ترس به اعتصاب پیوسته بودند، هشدار داد که اگر بر سر کار خود برنگردند اخراج خواهند شد. وی تنها فردی بود که میخواست اعتصاب را بشکند. در اواسط دسامبر (دوم دی ۱۳۵۷) هنگامی که کریم با اتومبیل به سر کار خود میرفت، تیری از اتومبیلی که او را تعقیب میکرد خالی شد و وی از گلولهای که به پشت سرش اصابت کرده بود در دم جان سپرد. از آن پس تخلیه به سرعت آغاز شد.
در ۲۵ دسامبر (۴دی ۱۳۵۷)، روز کریسمس، صادرات نفت ایران به کلی قطع شد. آن وضع نشانگر یک رویداد بزرگ و مهم در بازار نفت جهان بود. قیمت نفت در بازار نقدی ۱۰ تا ۲۰درصد از قیمت رسمی بالاتر رفت. قطع تولید، خود ایران را نیز از نفت محروم کرد. صفهای طویلی در تهران برای گرفتن بنزین و نفت سفید که سوخت مرسوم برای پخت وپز بود، تشکیل شد. به سربازان دستور داده شد تیر هوایی شلیک کنند تا مردم متفرق شوند. کارگران از تامین سوخت لازم برای ارتش خودداری کردند و موجب عدم تحرک آن شدند. سرانجام یک نفتکش آمریکایی به ایران برگردانده شد تا محمولهاش تخلیه و به مصرف برسد. ظرف هفتههای بحرانی بعد، نفتکش در مجاورت سواحل ایران باقی ماند، گاهی در ساحل لنگر میانداخت، گاهی در رودخانه رو به بالا به سمت آبادان میرفت، اما هرگز نتوانست محموله خود را تخلیه کند، زیرا امنیت لازم برای تخلیه وجود نداشت.
«احساس خستگی میکنم»
در اواخر دسامبر، در محافل هیات حاکمه کشور این توافق اکراهآمیز وجود داشت که یک کابینه ائتلافی تشکیل شود و شاه از کشور خارج گردد، البته ظاهرا برای معالجه. اما در آنچه واقعا روی میداد، شکی نبود. دوران سلطنت دودمان پهلوی به پایان میرسید. تولید نفت هم، دست کم برای مدتی، متوقف میشد. هفته پس از کریسمس «اوسکو» بر آن شد که تمام کارکنان غربی را از کشور خارج کند. کارمندان خارجی که از آنچه در تهران، مقر تخت طاووس، یا واشینگتن میگذاشت آگاهی نداشتند، تصور میکردند رفتنشان موقتی، به مدت چند هفته یا حداکثر چند ماه، خواهد بود تا نظم و آرامش دوباره برقرار شود و بازگرداند. بنابراین اجازه داشتند فقط دو چمدان با خود ببرند. خانه و همه چیز را دست نخورده باقی گذاشتند تا برگردند. آنان نیز به همان بلاتکلیفی خارجیانی که در ۱۹۵۱ به وسیله مصدق اخراج شدند دچار بودند. با سگهایشان که نمیتوانستند همراه ببرند چه بکنند؟ اما همان کاری را کردند که خارجیان قبلی کرده بودند - سگها را یا با گلوله یا با چماق کشتند.
آنان در فرودگاه اهواز جمع شدند. مقصدشان آتن بود تا در آنجا با دیدن نقاط دیدنی وقت بگذرانند و منتظر روشن شدن اوضاع باشند و به موقع برگردند. یک بار دیگر وارثان ویلیامناکس دارسی و جورج رنلدز با رسوایی ایران را ترک میکردند. اما، برخلاف «وداع با آبادان» در ۱۹۵۱، نه گارد احترامی در کار بود، نه سلام نظامی، نه دسته موزیک، و نه خواندن مارش «سرهنگ بوگی». اهواز زمانی فرودگاه شلوغی داشت، با پروازهای داخلی بیحساب، به علاوه هواپیماهای کوچک و هلیکوپترهای فراوان که به مناطق تولید رفتوآمد میکردند. اما دیگر سرویس هوایی داخلی وجود نداشت، صنعت نفت تعطیل شده بود، و آسمان فرودگاه متروک آن شهر خالی و ساکت بود.
در ۸ژانویه، سفیر انگلستان (آنتونی پارسنز)، برای تودیع نزد شاه رفت. سلطنتی که حدود نیمقرن انواع انقلابها و حوادث را از سرگذرانده بود، به پایانش نزدیک میشد. شکوه و جلال جشن دو هزارو پانصد ساله در تخت جمشید، و قدرت شاه، از میان رفته بود. اسکندر در ۳۳۰پیش از میلاد پرسپولیس را تصرف کرده و قصر شاهی را آتش زده بود. اینکه نوبت آیتا...خمینی بود که آتش بر سریر سلطنت بزند. ثابت شد که محمدرضا پهلوی نیز فناپذیر است و نمایش به اتمام رسیده است.
شاه ضمن صحبت با سفیر انگلستان آرام و خونسرد بود. طوری از رویدادها سخن میگفت که گویی به شخص او مربوط نیست. آن وضع موجب هیجان سفیر شد. او که سالها عادت به انضباط نفس و خودداری داشت، به گریه افتاد. شاه که میخواست او را آرام کند، گفت: عیبی ندارد؛ میدانم چه احساسی دارید. با درنظر گرفتن اوضاع و احوال آن روزها، گفته شاه اظهار عجیبی بود. شاه درباره توصیههایی سردرگم کننده که دریافت میکرد، سخن گفت. سپس با حرکتی غیرمتعارف به ساعتش نگاه کرد و گفت: اگر با من بود ظرف ده دقیقه کشور را ترک میکردم. واقعا نمایش پایان یافته بود.
نیمروز ۱۶ژانویه ۱۹۷۹ (۲۶دی۱۳۵۷) شاه به فرودگاه رفت. او خطاب به گروه کوچکی که گرد آمده بودند و بیجهت تصور میکردند که وی برای گذراندن تعطیلات میرود، گفت: «احساس خستگی میکنم و نیاز به استراحت دارم». آنگاه سوار هواپیما شد و برای آخرین بار ایران را ترک کرد و جعبهای محتوی خاک ایران را با خود برد. مقصد نخستین او مصر بود.
پس از رفتن شاه، کشور یکپارچه غرق شادی و سرور شد. چنان جشن و شادمانی از سال ۱۹۵۳(۱۳۳۲) به بعد که او از رم برگشت، دیده نشده بود. مردم چراغهای اتومبیل خود را روشن کرده بودند و بوقهای ممتد میزدند؛ شیشههای جلو اتومبیلها با عکسهای آیتا... خمینی مزین شده بود؛ جمعیت در خیابانها فریاد شادی برآورده بودند و میرقصیدند. روزنامهها با خط درشت نوشته بودند: «شاه رفت!» مجمسههای شاه و پدرش به وسیله مردم هیجانزده از خوشحالی پایین کشیده میشد. سلسله پهلوی و دوران آن دود شد و به هوا رفت.
چه کسی میبایست کشور را اداره کند؟ یک دولت ائتلافی به ریاست یکی از به اصطلاح مخالفان شاه تشکیل شده بود. در اول فوریه آیتا... خمینی با یک هواپیمای ۷۴۷ دربستی از فرانسه وارد تهران شد. صندلیهای خالی هواپیما به منظور تامین هزینه لازم، به خبرنگاران فروخته شده بود. آیتا... در طول سفر روی قالیچهای در کف هواپیما نشسته بود. وی با خود یک دولت دوم، یک شورای انقلاب به ریاست مهدی بازرگان که سابقه طولانی در مخالفت با شاه داشت، همراه میآورد. در ۱۹۵۱(۱۳۳۰)، بیست و هشت سال پیش، بازرگان از طرف دکتر محمد مصدق به ریاست صنعت نفت ملی شده ایران برگزیده شد و با تابلو «شرکت ملی نفت ایران» به حوزههای نفتی رفت. در نتیجه، شاه او را زندانی کرد. و اینک آیتا...خمینی، بهرغم مخالفت با مصدق به علت ناسیونالیست غیردینی بودن وی، به دلایل سیاسی بازرگان را به سمت رییس دولت برگزیده بود. بنابراین برای مدت کوتاهی در تهران دو دولت رقیب وجود داشت که البته میبایست یکی از میان میرفت. در هفته دوم ماه فوریه نبرد بین همافران که طرفدار انقلاب بودند و گارد سلطنتی در یکی از پایگاههای هوایی خارج شهر تهران درگرفت. نیروهای مسلح از پشتیبانی دولت ائتلافی دست برداشتند و مهدی بازرگان به نخستوزیری رسید. وابسته نظامی آمریکا در تهران تلگراف خلاصهای با این مضمون به واشینگتن مخابره کرد: «ارتش تسلیم شد؛ امام خمینی به پیروزی رسید؛ اسناد محرمانه را از بین میبریم.»
خروج آخرین نفر
تمام کارکنان صنعت نفت «حوزهها» را ترک نکرده بودند. تقریبا از بیست نفر خواسته شده بود که در محل باقی بمانند تا اگر بحث و مذاکرهای با دولت دربگیرد، نماینده حضور قانونی اوسکو باشند. بین آن گروه شخصی بود به نام جرمی گیلبرت، ریاضیدان ایرلندی، که بعدا مهندس نفت شده بود و از طرف شرکت نفت بریتانیا (بریتیش پترولیوم) در اوسکو سمت مدیر برنامهریزی سرمایه را داشت. آن گروه نیز، به منظور گریز از موقعیتهای بدتری که درپی میآمد، تصمیم به ترک ایران گرفتند. اما چون گیلبرت به علت عارضه کبدی در بیمارستان بستری بود، اجازه حرکت نیافت و روزهای پرآشوب ژانویه را در بیمارستان گذراند. وی شبها از اتاق خود در بیمارستان صدای شادی و صفیر گلولهها را میشنید. روزی که شاه ایران را ترک میکرد، او سروصداهای یک جشن عظیم را میشنید.
تنها رابطه او با دنیای خارج، رادیوی بیبیسی و دسته گلهایی بود که از سوی اوسکو فرستاده میشد.گیلبرت که بسیار ضعیف شده و به سختی در اتاق بیمارستان قادر به حرکت بود، به اشتباه آمریکایی فرض شده بود. برخی پرستاران از مردمی که در خارج اجتماع کرده بودند، خواستند که ندای «مرگ بر آمریکایی» را سر دهند. بیمار دیگری چوبهای زیربغل خود را بر سر گیلبرت میزد و به آمریکاییها دشنام میداد. ملیت واقعی گیلبرت مساله دیگری پیش آورد. تنها راه خروج او از ایران عراق بود، اما چون سربازان ایرلندی در نیروهای حافظ صلح در لبنان به سوی سربازان عراقی تیراندازی کرده بودند، آن کشور به گیلبرت رو نداد. او ناچار شد در مقابل یک کارمند کنسولگری عراق به زانو درآید و از گناه ایرلندیها طلب بخشش کند.
ارسال نظر